چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵

بيماری مزمنی به‌نام غيرخودی ـ ۲

نشانه‌های کُهنه
خبر دستگيری‌ها را اولين‌بار سايت زنستان اعلام کرد. گزارش‌گر آن سايت هم بيش‌تر روی انگيزه سفر تأکيد داشت نه علت دستگيری. آيا انگيزه سفر برای راهيانی که عازم هند بودند تا در کارگاه‌های آموزشی دهلی درس روزنامه‌نگاری بياموزند؛ می‌تواند علت و دليلی برای بازداشت گردد؟
خانم مهرانگيز کار، حقوق‌دان و يکی از فعالينی که با محافل مختلف زنان ايرانی آشنايی دارد، علت اصلی دستگيری را دقيقن مشخص کرد و می‌نويسد: «پس از [بازداشت] و بازجويی، به آن‌ها گفته شد که [به دليل عزيمت به دهلی برای آموزش روزنامه نگاری توسط کارشناسان بين‌المللی] به اتهام "اقدام عليه امنيت ملی" محاکمه خواهند شد». (؟!) جُرمی که به‌هيچ‌وجه معلوم نيست مستندش چيست و از کدام منبع قانونی اتخاذ گرديد!
پرسش اين است که چگونه می‌شود منافع عقلانی نظام اسلامی را، که نخبگان و استراتژيست‌های وزارت اطلاعات مدعی پاسداری از آن‌اند؛ بر مبنای يک‌سری ناهنجاری‌ها و ضد قانون و قاعده شکل داد و قلمداد کرد؟ آيا موضوعی را که خانم مهرانگيز کار نقل کرد‌ه‌اند، واقعيت دارد و نخبگان وزارت اطلاعات به‌رغم گذراندن دوره‌های ويژه و تحصيلات تخصصی در خارج از کشور و حتا انتشار کتاب‌هايی در زمينه امنيت؛ تا اين اندازه يک جانبه‌نگر و سطحی‌نگرند؟ يا نه واقعيت‌ها را می‌دانند ولی از طرف ديگر، بقاء و موجوديت خود را مرهون رواج و دامن‌زدن به يک‌سری ناهنجاری‌ها در عرصه داخلی می‌بينند؟
اثبات اين نکته زياد هم پيچيده نيست که هنوز در وزارت اطلاعات، انديشه‌ای غالب است که برداشت‌ها و تفسيرهای آن‌ها از پديده‌های مختلف سياسی‌ـ‌امنيتی، معمولن تحت تأثير پاره‌ای از نشانه‌هاست. يکی از حساسيت برانگيزترين نشانه‌ها، همين مقوله‌ی «غيرخودی»‌ست و گرنه کارنامه اعضای مرکز فرهنگی زنان، مثل آئينه‌ای شفاف، صاف و روشن است. اگر بگويم که مرکز فرهنگی زنان يکی از صادق‌ترين، امين‌تر، شفاف‌ترين و مستقل‌ترين «ان.جی.او»های فعال در داخل کشورست، سخنی خلاف و اغراق نگفته‌ام. نه مثل بعضی از گروه‌های همسان منابع مالی‌اش از اين‌جا و آن‌جا تأمين می‌شود و نه تا امروز، کاری خلاف قانون انجام داده است. مؤلفه‌هايی که مسئولين امنيتی کشور هم قادر به انکارش نيستند!
اما از آن‌جائی‌که انديشه غالب در نهادهای امنيتی‌ـ‌نظامی، انديشه رانتيه است و اکثريت آنان به اتکا و پشتوانه رانت‌های دولتی انواع مؤسسات اقتصادی و تجاری و ... را در کشور راه انداخته‌اند؛ به سختی می‌توانند به‌پذيرند که فعاليت آن‌ها، خارج از دايره‌های مالی و چشم‌داشت‌های مادی، فقط و فقط برگرفته از شخصيت و پرنسيب‌های فردی‌ست. و شايد هم اعمال و استقامت آن‌ها در پايبندی و باور به برابری حقوقی، به‌رغم تحمل انواع تهمت‌ها، دستگيری‌ها و ديگر محروميت‌های شغلی و اجتماعی، به يک معنا، مفهوم اقدام عليه امنيت ملی [امت] را برساند. چرا که اين حرکات به‌دليل حضور ملموس و زنده‌اش در حريم و محدوده خودی‌ها، در بدو امر، ذهنيت جماعت خودی را خراش خواهد داد و وظايف شهروندی‌شان را، به آن‌ها يادآوری می‌کند.
بر همين اساس دستگيری سه عضو مرکز فرهنگی زنان موضوع تازه‌ای نيست، بل‌که واکنشی است در ربع قرن گذشته بارها و به انحای مختلف و زير عنوان‌های متفاوت بروز داده‌اند و ديده‌ايم. واکنشی که در نفس خود به موضوع «غيرخودی» اشاره داشته و براساس يک قانون نانوشته، در بين جماعت خودی به گونه‌ای عمل می‌کند که هنوز می‌توانند با توسل به آن، اعمال خود را توجيه و تفسير کنند.

سه‌شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۵

بيماری مزمنی به‌نام غيرخودی ـ ۱

سرانجام بعد از سی ساعت بازداشت و بازجويی، خانم‌ها طلعت تقی‌نیا، منصوره شجاعی و فرناز سیفی روزنامه‌نگار، فعال جنبش زنان و عضو مرکز فرهنگی زنان، که صبح روز شنبه ۷ بهمن ماه و هنگام خروج از کشور دستگیر شده بودند؛ عصر روز يکشنبه به قيد کفالت و ضمانت آزاد گرديدند.
حساسيتی که افکار عمومی با واکنش يک‌پارچه‌ای که نسبت به دستگيری اخير از خود نشان داده‌‌اند، شايان تقدير است؛ همين‌طور عدم مقاومت و تقابل نيروهای امنيتی با افکار عمومی، موجبی است برای تأمل و انديشيدن! با وجود براين، هم موضوع و هم علتی که چرخه دستگيری و آزادی را در فعل و انفعالات اخير، به يک اندازه حرکت و شتاب می‌دادند؛ هنوز و دقيقن روشن نيست! می‌دانيم که در پس هر بازداشتی، هدف‌ها، انگيزه‌ها و سياست‌هايی پنهان است. مأموران امنيتی نيز برای دستگيرهای مختلف، دلايل و توجيهات مختلفی را ارائه می‌دهند. برهمين اساس و بنا به توضيحاتی که بعدتر ارائه خواهم داد، فهم و بررسی موضوع دستگيری و هدفی را که مأموران امنيتی‌ـ‌قضايی می‌خواستند با اتکا به دستگيری اخير دنبال کنند، از جهاتی حائز اهميت‌اند.



تناقض ميان هدف و تدبير

تدابير امنيتی، همواره در خدمت اهدافی است که استحکام و ثبات امنيتی‌ـ‌سياسی نظام‌ها را در روابط بين‌المللی تأمين و تقويت سازد. برخلاف سياست‌هايی که به‌دنبال گسترش زندان‌ها و بگير و به‌بندها در قرن گذشته بودند؛ هدف‌های امنيتی در زمانه ما، معنايی جز جلب اعتماد عمومی و گسترش روابط بين‌المللی ندارند و نخواهند داشت.
از اين منظر، در شرايطی که افکار عمومی جهان نگران وضعيت بحرانی کشور و آينده سرنوشت مردم ايران هستند، دستگيری سه تن از فعالين جنبش زنان توسط نيروهای امنيتی‌ـ‌قضايی، نه تنها تاکتيکی بود بغايت احمقانه، بل‌که جدا از انگيزه‌ها و هدف‌هايی که بخش واقع‌بين نيروهای امنيتی [پائين‌تر توضيح خواهم داد] با تحميل چنين تاکتيکی دنبال می‌کردند؛ خبر دستگيری، موج فزاينده‌ای از بی‌اعتمادی‌ها را در جهان، عليه جمهوری اسلامی، دوباره دامن زده است.
اگر بگويم عقل بخشی از مسئولين امنيتی‌ـ‌قضايی پاره سنگ برمی‌دارد، سخنی خلاف نگفته‌ام! فکر، ظرفيت و راه‌حل‌شان، تنها از کانال بگير و بزن و بکُش‌ها می‌گذرد. ولی آيا ديگر بخش به‌اصطلاح خردمند دستگاه تصميم‌گيری و برنامه‌ريزی وزارت اطلاعات، به چنين حقيقتی واقف‌اند که با اتکا به تفکر و شيوه نظامی‌ـ‌امنيتی، نمی‌توان از بحران کنونی رهايی يافت؟ کسی که تا حدودی با سياست و فلسفه سياسی آشنايی داشته باشد، ميان دستگيری اخير و حضور افسران ارشد سپاه‌پاسداران در اربيل، به‌هيچ‌وجه نمی‌تواند تفکيکی قائل گردد. هر دوی آن‌ها از يک جنس‌اند و از منبع خاصی نشأت گرفته‌اند: تفکر پادگانی!
حال پرسش کليدی اين است که چرا بخش آگاه و خردمند دستگاه امنيتی کشور، که وظيفه‌ای غير از حفظ و تأمين امنيت نظام سياسی حاکم را ندارند [در اينجا پائين‌ترين سطح معنا و درجه امنيتی مد نظرند نه امنيت به‌مفهوم امروزين] مانع از دستگيری نشدند و در برابر چنين اقدامی مقاومت نکردند؟ پاسخ به اين پرسش از دو حال خارج نيست: نخست تاکتيک دستگيری، محصول تراوشات ذهنی همين بخش به‌اصطلاح خردمند دستگاه امنيتی بود (؟!)؛ دوم، هنوز دفاع از غيرخودی‌ها در جمهوری اسلامی، تابو محسوب می‌شود. در واقع هر دو مؤلفه و احتمال از يک جنس‌اند و مادامی‌که بخش واقع‌بين دستگاه‌های مختلف امنيتی، اجرايی، قضايی و حقوقی به‌دنبال مخرج مشترکی واحد در ميان طيف خودی‌ها هستند، ما شاهد تناقضات بی‌شماری ميان هدف‌ها و راه‌حل‌هايی که در رسيدن به آن هدف‌ها دنبال می‌شوند، هستيم. تجربه دو دوره از رياست جمهوری آقای خاتمی، تجربه گران‌بهائی است.
ادامه دارد

شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۵

خطر جنگ جدی است؟ ـ ۴


خليل‌زاد سفير آمريکا در عراق اعلام کرد که دولت ايالات متحده طی چند
روز آينده اسنادی ارائه خواهد داد که ثابت می‌کند پنج ايرانی که در حمله
سربازان آمريکايی بـه دفتر نمايندگی ايـران در شهر اربيل عـراق بازداشت
شدند، افسران ارشد نيروی قـدس سپاه پاسداران ايـران‌اند که در قـاچاق
اسلحه برای شورشيان عراقی دست داشته‌اند.

از درون سخنان خليل‌زاد، مردی که همواره و در هرشرايطی مدافع مذاکره
مستقيم با ايرانيان بود، تنها می‌توان مفهوم سياسی واحدی را بيرون کشيد که قاعده بازی در عراق، در حال تغيير و دگرگونی‌ست. قاعده‌ای که مضمون‌اش توهم‌زدايی و جهت اصلی آن دولت ايران را نشانه گرفته است.
استراتژی نوين آمريکا، اگرچه هنوز به‌معنای ورود به جنگی ديگر و رويارويی مستقيم با ايران نيست ولی، تداوم چنين سياستی یعنی تصمیمی که می‌خواهد در خاک عراق با شليک به‌سوی پاسداران، به صورت جدی با ایران برخورد كند، در فرجام، ممکن است به جنگی تازه مبدل ‌گردد.
ظاهرن مسئولين نظام سياسی ايران وضعيت خطرناک و بحرانی را به‌خوبی لمس کرده‌اند و هم اکنون در حال عقب‌نشينی‌اند. اما و متأسفانه به دو دليل اساسی، يعنی ناروشن بودن مضمون استراتژی عقب‌نشينی و وجود مراکز متعدد تصميم‌گيری در ايران، دولت‌مردان ما راه به‌جايی نخواهند برد و نمی‌توانند جلب اعتماد کنند. تجربه‌های درگيری چند سال گذشته در عراق، حداقل بيان‌گر حقيقت تلخی‌ست برای ما ايرانيان. حقيقتی که به روشنی نشان می‌دهد مشاوران سياسی حکومت و استراتژيست‌ها و ديپلمات‌های ايرانی، نه تنها بازی‌گران ماهری نبوده‌اند بل‌که، از فردای سقوط صدام تا همين امروز، دولت ايران، بارها استراتژی و سياست خود را در داخل خاک عراق تغيير داد و حتا گاهی نيز هم‌زمان، دو سياست متناقضی را در ارتباط با گروه‌های آشکار و پنهان آن کشور، پياده و دنبال کرد. در نتيجه و قدم‌به‌قدم، هم منافع ملی‌مان را ناديده گرفتيم و زيرپا نهاديم و هم علاقه‌مندان و حاميان ايران را، يک‌به‌يک از خود رانده‌ايم و چه‌بسا، وادارشان ساختيم تا آشکارا عليه ايران موضع بگيرند.
بديهی است سياستی که به‌جای تأمين و تضمين منافع و امنيت ملی ايرانيان، به‌منظور سرگرم ساختن آمريکائيان با درگيرهای داخلی عراق طراحی می‌شدند [و می‌شوند]؛ عقب‌نشينی کنونی‌اش نيز، به‌هيچ‌وجه مبتنی برعقلانيت و آينده‌نگری نيست. سياست عقلانی، يعنی ورود به عرصه گفت‌وگوی مستقيم با آمريکا! وانگهی وجود و حضور افسران ارشد سپاه پاسداران در عرصه ديپلماسی و در مقام ديپلمات، بدين معناست که نيرويی تازه و متوهم، در طراحی‌ها و تصميم‌گيرهای سياست خارجی ايران نقش و نفوذی مهم و اساسی دارند.
اگر قرارست حکومت ايران در بحران‌ها و مشکلات منطقه‌ای مديريت کند و همسايگانش او را به‌عنوان يک قدرت برتر در منطقه به‌پذيرند و مورد احترام قرار دهند؛ راهش، ميدان دادن به پاسداران و نظاميانی که از مبادلات پيچيده سياسی و ديپلماسی، فقط طرح‌های انفجاری و درگيری نظامی را می‌فهمند نيست. کسی شيفته و مُرده دولت آمريکا نيست ولی، مادامی‌که رابطه جمهوری اسلامی با دولت آمريکا قاعده‌مند نگردد، روزبه‌روز، از توان ائتلاف امنيتی و سياسی و اقتصادی ما با همسايگان و در منطقه کاسته خواهد شد و روزبه‌روز کشور ما در منطقه و در جهان، منزوی‌تر خواهد شد. روشن است در شرايط کنونی که وزن مخصوص نيروی نظامی در قدرت بيش‌تر و سنگين‌ترست، این قبيل مسائل به آسانی فهميده نمی‌شوند. در چنين وضعيتی، پرسش کليدی آن است که چگونه می‌توانيم جنگ تحميلی را خنثا ساخت؟
بدون رودربايستی، توازن نيروها در بالا و در مراکز تصميم‌گيری و اجرايی، به‌رغم تلاش‌هايی که از جانب گروه‌های خودی و مخالف دولت ديده می‌شوند؛ به‌نفع صلح و يا حداقل رهايی از بحران نيست. چنين موازنه‌ای زمانی قابل تغيير و دگرگونی است که مردم در مخالفت با جنگ و تحريم‌های تحميلی، حضور و دخالت‌شان را پديدار سازند. مخالفت با سياست‌های شعاری و دشمن‌تراش رئيس جمهور و تقاضای استعفاء و برکناری او، نه تنها امری‌ست قانونی و حق عمومی ملت، بل‌که يگانه گزينه‌ای است که به‌اتکا آن در وهله نخست، می‌تواند تغييری اساسی در نگاه عمومی مردم جهان نسبت به مردم ايران به‌وجود آورد. بستر گفت‌وگوهای مستقيم را بگشايد و مهم‌تر، موجی از اميدواری به آينده و مشارکت فعال در سرنوشت خويش را در درون جامعه به راه بياندازد.

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

خطر جنگ جدی است؟ ـ ۳


اگرچه ترکيب کنگره تغيير کرده اما، مسئوليت‌های ما و سياست
خارجی آمريکا که تغييری نکرده است؟

اين مهم‌ترين و کليدی‌ترين پرسشی بود که روز گذشته جرج بوش در گزارش
ساليانه به کنگره و در خطاب به نمايندگان حزب دموکرات طرح نمود. پرسشی
که هم يادآور خاطره‌ای‌ست که رئيس جمهور آمريکا در تأييد انتقادهای حزبِ
رقيب، نماينده آن کشور را در سازمان ملل تغيير داد، و هم اشاره‌ای است به
مسئله اساسی و استراتژيک که:
منافع ملی، مهم‌تر از منافع حزبی است!
آيا دولت‌مردان ما نيز به همان اندازه‌ای که دولت‌مردان آمريکا نسبت به منافع ملی‌شان حساس‌اند، حساسيت نشان می‌دهند؟ پاسخ را از زبان آقای کروبی بشنويد که روزی در مصاحبه با مجله نامه توضيح داد: «ولی ما حكومت را جدی نگرفته‌ايم، منافع ملی را هم در نظر نمی‌گيريم، همه‌چيز را باندی می‌كنيم، لذا تنش‌های اوليه دارد و نمايان هم می‌شود».

دولت‌مردان و سياست خارجی
برای آن‌که بتوانيم شرايط پيچيده، سخت و بحرانی را در لحظه حاضر بطور دقيق مورد مطالعه قرار دهيم، نخست ناچاريم در باره تلقی و برداشتی که رهبران و تصميم گيرندگان ارائه می‌دهند، يا گروه‌هايی که در قالب‌های برنامه‌ريزی و سازمانی و بوروکراتيک عمل می‌کنند، و يا لابی‌هايی که تحت رهبری تعدادی از حوزه‌ها و مراجع تقليد، بطور مداوم اعمال فشار می‌نمايند، به بحث و بررسی بپردازيم.
پيش از بحران اخير و حتا بحران هسته‌ای، ما بارها و در عرصه‌های مختلف سياسی، اقتصادی و اجتماعی، با بن‌بست‌های علاج‌ناپذيری رو‌‌به‌رو شديم. طرز تلقی ما از جهان، و ارزيابی‌ها و محاسبات غلط ناشی از آن، علت و پايه‌های چنين بن‌بستی را رقم می‌زنند. به باور من، مشکل اساسی، آن‌گونه که دولت‌مردان ايرانی ابراز می‌دارند، به‌هيچ‌جه ناشی از اختلاف مبانی فکری و عقيدتی ميان ما و جهانيان نيست. در دنيا ما دولت‌مردانی را می‌شناسيم که در پايبندی به دين، انسان‌های بسيار متعصبی هستند اما، در مقام اجرايی، همواره خود را تابع ضوابط و اصول ثابت مديريت می‌دانند و به همين دليل، در پيش‌برد وظايف و مسئوليت‌های خود، هرگز با بن‌بست مواجهه نگرديدند. وانگهی، تجربه دو دوره رياست جمهوری خاتمی نشان داد که افکار عمومی جهان، به‌هيچ‌وجه در قيد اين قبيل مسائل نيستند. در هر دوره‌ای، وقتی که پا پيش گذاشتيم و نشان‌داديم خواهان برقراری ارتباط دوستانه و حسنه‌ايم، جهانيان آغوش‌ خود را به روی‌مان گشودند.
بنظر من، مشکل، پيش و بيش از همه، نخست ذهنيت توهم‌آميزی است که دولت‌مردان ما گرفتار آن‌اند. توهمی که گويی باورشان شده، آن‌ها يگانه مرکز آدم و عالم‌اند؛ دوم و به لحاظ رفتاری، ديپلماسی را تا سطح شعارهای تو خالی و سياست‌زدگی، تنزل داده‌اند؛ و سومين نکته، به لحاظ فرهنگی و نمونه‌های فراوانی که می‌توان ارائه داد، انسان‌گريزند! تحمل و توانايی برقراری ارتباط گسترده فکری و تئوريک با دنيا را ندارند. اگر بار ديگر رفتار و واکنش خاتمی را در برخورد با دو تن از رؤسای جمهوری آمريکا و اسرائيل، مورد مطالعه قرار دهيد؛ آن دلهره‌ها و گريزهايش، بدين معنی بود که رئيس جمهور محبوب ايران، نمی‌خواست از قالب اصلی خويش بيرون بيايد. تفکر کليشه‌ای و دُگمی که هنوز انسانيت و مناسبات انسانی را، مهم‌تر و فراتر از اعتقادات مذهبی و سياسی نمی‌بيند.
يکی از دلايل توجيهی که برخی محافل اصلاح‌طلب همان زمان ارائه می‌دادند، می‌گفتند رئيس جمهور برخلاف اعتقادات و تمايلات درونی خويش، ناگزير بود خود را منطبق برچارچوبی که حاکميت تعيين نموده است، بگرداند. همين عدم استقلال رأی و نظر، که هرکسی مشروعيت‌اش را [حتا در انجام ساده‌ترين، ابتدايی‌ترين و در عين حال، الزامی‌ترين مناسبات بين‌المللی] با گرفتن اجازه و نشان‌دادن وفاداری و وابستگی به نظام ولايت و رهبری کسب می‌کند؛ چهارمين نکته‌ای است که بايد بدان اشاره نمود. چنين فضايی، تاکنون زيان‌های جبران‌ناپذيری را متوجه منافع ملی و امنيت ملی ما نموده است.
فهم اين موضوع زياد هم پيچيده نيست. بحث تنها برسر شکل‌گيری فضايی نيست که به‌سهم خود راه‌گشاست و زمينه‌ی صعود انسان‌های کم‌مايه، مجيزگوی و شايدهم متوهم را، به رأس هرم قدرت مهيا می‌سازد؛ بل‌که مسئله اساسی و قابل تأمل، بيش از هر چيز معطوف به محتوا، عمل‌کرد و راندمان مراکز انديشه و سياست‌گذاری است. اگر قرار باشد مراکز مطالعات استراتژيکی، امنيتی و ديگر مؤسسات برنامه‌ريزی، بمفهوم انطباق با طرز تلقی رهبری‌ـ‌امام معنی بی‌يابد؛ ديگر نمی‌شود تصميم‌گيری و سياست‌گذاری کرد. اگر نخبگان فکری و برنامه‌ريزان، بجای تحليل واقعيت‌ها، تنها در صدد جلب رهبری باشند که کدام تصميم يا سياست خوشايند او‌ست، سرانجام، ملت و مملکت را گرفتار فاجعه خواهند ساخت. يک نمونه بارز و فاجعه‌بار چنين انطباقی، بعد از فتح خرم‌شهر، تأييد [در واقع اطاعت از] حرف رهبری مبنی بر ادامه جنگ بود. آيا باید در بحران هسته‌ای و خطر جنگ کنونی، بازهم از همان روش‌ها پيروی کنيم و مجددن، فاجعه تازه‌ای را برای مردم ما رقم بزنيم؟
انطباق، سکوت و بی‌تفاوتی نخبگان فکری، در برابر مسئولين و ديگر کارگزاران اجرايی که روند کنونی جهان سياست را نمی‌فهمند؛ به‌نوعی دامن‌زدن و تقويت سياست‌های توهم‌آميز آن‌ها است. مثلا، برخلاف نظرات و حساسيت‌های مسئولين وزارت خارجه و رؤسای نمايندگی‌های جمهوری‌اسلامی در خارج از ايران، هنوز ولی‌فقيه، در اين رويا است که: «دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند، ضمن آن‌كه بيدارى اسلامى، فرو ريختن ترس ملت‌ها از ابرقدرت‌ها و احساس هويت توده‌هاى مسلمان، از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است» (!!) آيا واقعا شرايط کنونی جهان به همين شکلی است که ولی‌فقيه می‌گويد و تصوير می‌سازد؟
وقتی می‌بينيم که دولت ترکيه، به‌هيچ‌وجه حاضر نيست دولت‌مردان ما را به‌بازی بگيرد؛ وقتی می‌بينيم که نمايندگان کشور ما را به کنفرانس مربوط به دريای خزر راه نمی‌دهند؛ رئيس دولت افغانستان بطرز توهين‌آميزی برنامه سفرش را به ايران قطع می‌کند؛ يا دولت پاکستان، برای کوچک‌ترين موضوعی، آهنگ مخالفت ساز می‌کند و خلاصه، خاموش‌ترين دولت منطقه، يعنی کويت هم عليه ما شاخ و شانه می‌کشد؛ بدين معنا نيست که ما دچار توهم شده‌ايم؟ و خودفريبانه می‌کوشيم تا برآوردهای غلطی از توانايی‌های معنوی و ملی خويش ارائه دهيم؟

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

خطر جنگ جدی است؟ ـ ۲


گم‌راه کننده‌ترين تحليل‌ها در مورد جنگ، آن بخش از تحليل‌هايی هستند که
نگاه عاميانه مردم منطقه را عليه آمريکا برجسته و مهم جلوه می‌دهند. اين‌که
در پس چنين تحليل‌هايی چه انگيزه‌ها و هدف‌هايی پنهان است، بجای خود
ولی، اگر قرارست افکار عاميانه معيار و محکی برای تحقق يا عدم تحقق جنگ
ميان ايران و آمريکا گردد؛ تحليل‌گران ما چرا حقيقت مهم و تلخی را پرده‌پوشی
می‌کنند که عرب‌ها، ايرانيان را مهم‌ترين دشمن و خطرناک‌تر از آمريکا در
منطقه می‌دانند؟
ايرانيانی که جنگ را از منظر ژئوپلتيک و وابستگی‌های شديد منافع و امنيت
جهانی مورد بررسی قرار می‌دهند، مدت‌هاست که ايران را در وضعيتی نيمه جنگی می‌بينند. شرايطی که آينده و ثبات سياسی و امنيتی کشور را با سرنوشت عراق گره زده‌ و تابعی است از متغير سياسی‌ای که در آن‌جا می‌گذرد. اما از آن‌جايی‌که در ايران موضوع جنگ را مستقل از مباحث فوق و تنها در ارتباط با فن‌آوری هسته‌ای برجسته و مورد بررسی قرار می‌دهند؛ در اين بخش، خلاصه‌ای از ديدگاه هنری کيسينجر را [که از بسياری جهات حائز اهميت‌اند] و روزنامه واشنگتن پُست در مردادماه سال جاری آن را زير عنوان «گام‌های بعدی در قبال ايران» منتشر ساخته بود، می‌آورم تا بيش‌تر و همه‌جانبه‌تر با ابعاد قضيه آشنا شويم:

گام‌های بعدی در قبال ايران

آقای کیسینجر در این مقاله می‌نويسد: نمی‌توان به ایران اجازه داد رویای حکومت امپراتوری بر منطقه‌ای را تحقق بخشد که برای سایر مردم دنیا بسیار اهمیت دارد. او عقیده دارد می‌توان از طریق دیپلماسی مانع از دست‌یابی ایران به سلاح اتمی شد. آقای کیسینجر همچنین جنگ را ادامه دیپلماسی می‌داند که در آن دیپلمات‌ها ابزار متفاوتی به‌کار می‌گیرند.
او در ابتدای مقاله خود مناقشه اخیر در لبنان را در روند برخورد با برنامه اتمی ایران یک نقطه عطف می‌داند، چرا که، به عقیده وی، می تواند گروه پنج به اضافه یک را متقاعد کند به دیپلماسی خود شتاب بخشند و آن‌ها را متوجه نگرش ایران در منطقه کند.
آقای کيسينجر می‌افزاید که ایران از رهگذر دستیابی به سلاح اتمی می‌کوشد به حکومتی مدرن بدل شود ولی این تلاش را با نوعی خاص از شور افراط‌گرایی مذهبی آمیخته که قرن‌ها مانع از تجدد مسلمانان خاورمیانه شده است. هرچند ایران بارها گفته است داشتن تسلیحات کشتار جمعی با آموزه‌های اسلام مغایرت دارد و بنابراین رویای داشتن بمب اتمی را در سرنمی‌پروراند، ولی آقای کیسینجر هشدار می‌دهد اگر ایران تجددخواهی منطبق با نظم بین الملل را با اسلام سازگار با همزیستی مسالمت آمیز در نیامیزد، بدون مناقشه نمی‌توان این مشکل را حل کرد.
وزیر اسبق امورخارجه آمریکا همچنین هشدار می دهد اگر گروه پنج به اضافه یک، تنبیه ایران در صورت رد بسته پیشنهادی را با جدیت اجرا نکند، این خطر هست که گروه‌های تندرو اسلام‌گرا به تسلیحات کشتار جمعی دست یابند و این شش کشور را تهدید کنند.
آقای کیسینجر بر این باور است که ایران مدرن و قدرتمند می تواند رکن ثبات و پیشرفت در منطقه شود. ولی اعضای دایم شورای امنیت بعلاوه آلمان باید حاکمان جمهوری اسلامی را ملزم به این انتخاب کنند که آیا نماینده آرمان اسلام تندرو هستند یا ملت ایران و آیا انگیزه بنیادین شان به راه انداختن جنگ صلیبی است یا همکاری بین المللی؟
نویسنده در حالی احتمال داده که ایران ممکن است گروه های پیکارجوی اسلامی را به تسلیحات کشتار جمعی تجهیز کند که تهران همواره گفته است فقط حمایت معنوی در اختیار گروه هایی مانند حزب الله و حماس قرار می دهد.
آقای کیسینجر در ادامه استدلال کسانی را رد می کند که می گویند در قبال ایران باید همان دیپلماسی را بکار برد که در دهه 1970 به انزوای چین کمونیست پایان داد.
وی که خود معمار این دپیلماسی بوده، می گوید از یک‌سو چین متوجه شده بود آمریکای سرمایه‌دار کم خطرتر از شوروی کمونیست است و از سوی دیگر، پیش از برقراری رابطه بین پکن و واشنگتن، دو سال تحرکات دیپلماتیک و نمادین صورت گرفت تا طرفین نیات خود را بیان کنند، حال آن که در مورد ایران چنین چیزی به چشم نمی‌خورد. از همین رو، آقای کیسینجر پیشنهاد می کند "پیش از آن که فناوری هدف متوقف کردن غنی سازی اورانیوم را بی فایده سازد، گروه پنج به اضافه یک باید آماده باشد قاطعانه عمل کند." بنابراین، به گفته او، تحریمهای ایران باید فراگیر باشد نه نیم بند و نمادین. با این حال نویسنده پیشنهاد می کند برای این که ایران احساس تبعیض هسته‌ای نکند، باید مراکزی در جهان تحت کنترل بین‌المللی، برای غنی‌سازی دایر شود.
وزیر سابق امورخارجه آمریکا همچنین عقیده دارد نمی توان مساله اتمی را از مناسبات ایران با غرب مجزا دانست. او در پایان می‌گوید که نباید اجازه داد حکومت ایران بر خاورمیانه مسلط شود، و آمریکا باید به قول آقای کیسینجر "هر گزینه شرافت‌مندانه‌ای" را بکاود.
او با این حال می افزاید اگر حکومت ایران توان خود را صرف پرورش استعدادهای جوانان و توسعه منابع خود کند، آن‌گاه نباید از آمریکا هراسی داشته باشد.
منبع: سايت فارسی بی‌بی‌سی

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

خطر جنگ جدی است؟ ـ ۱


خيل بی‌شماری از جوانان ايرانی، آينده را هم‌چنان خونين و زخمی می‌بينند.
هنوز صدای لرزان و نگران دختر جوانی را که می‌گفت: فکر می‌کنم شش ماه
ديگر شاهد جنگ آمريکا عليه ايران باشيم؛ در گوش دارم. آيا واقعن بار ديگر
ايران درگير جنگی تازه خواهد شد؟
پاسخ می‌تواند هم آری، و هم نه باشد که نخست، جنگ را چگونه و از کدام
زاويه معنا و تفسير می‌کنيم؛و دوم، چه شيوه‌ای رادر برخورد باآن برمی‌گزنيم.
بخش اوّل اين نوشته را اختصاص می‌دهم به مطلبی که دو سال پيش نوشته
شده بود.

جنگ و شيوه برخورد ما

از لحظه‌ای که مقاله سيمور هرش در سايت نشريه نيويورکر بچاپ رسيد، برخلاف ديگر ايرانيانی که نگران حمله آمريکا به ايران بودند؛ من در اين انديشه‌ام که جدال اصلی برسر چيست؟ يا دقيق‌تر بنويسم دوگانگی در انديشه و برداشتی را که هم اکنون در بين آمريکائيان و ايرانيان شاهدش هستيم، چگونه و از کدام زاويه بايد تفسير کرد؟
ساده‌ترين و در عين حال نگران کننده‌ترين پرسش اين است که آيا تهاجمی عليه ايران صورت خواهد گرفت؟ ظواهر امر نشان می‌دهند که نخست، جورج بوش با تغيير کابينه و با انتصاب خانم کاندوليزا رايس، هم ميان دو نهاد مهم وزارت دفاع و وزارت خارجه هماهنگی ايجاد کرد و هم از اين پس، تشکيلات دولت آمادگی و انسجام بيش‌تری برای تصميم‌گيری دارند. يعنی اگر وزارت امور خارجه در دور اول، طرفدار نرمش بيش‌تری در روابط خارجی بود، اکنون اين مانع از سر راه وزارت دفاع برداشته شد؛ دوم، خانم رايس، يکی از صاحب‌نظران و مبتکران حمله پيش‌گيرانه است. سخنرانی او در کميته هيجده نفره سنای آمريکا، که نبايد آزادی را فدای ثبات حکومت‌های مستبد خاورميانه کرد، بيان‌گر استراتژی سياسی شفاف پيرامون نظم نوين جهانی است؛ و سوم، بسياری از تحليل‌ها در چند روز اخير و با استناد به تأکيدات غير مستقيمی که پرزيدنت بوش در مصاحبه با CNN داشت، بسهم خود و به روشنی گواهی می‌دهند که پيش‌نهاد عمليات نظامی در ايران يک احتمال واقعی در دوره دوم رياست جمهوری بوش است.
مؤلفه‌های فوق، تنها آمادگی و فضای مادی و روحی حاکم بر يک دولت را نشان می‌دهد و در محاسبه و تحليل، جنگ را به‌صورت احتمالی که نبايد آنرا ناديده گرفت، قرار ميدهد. هر جنگی، حداقل از دو مخاصمی که می‌توانند در مقابل همديگر قرار بگيرند، تشکيل می‌شوند. آيا جمهوری اسلامی، چنين آمادگی را داراست؟ اگر پاسخ مثبت است، نشانه‌های آن چيست؟
چند ماه قبل از آغاز جنگ عراق، در پاسخ به نامه دوستی که می‌خواست نظر مرا در ارتباط با تهاجم آمريکا به خاک عراق بداند، نوشته بودم: «اگر چه هنوز گلوله‌ای شليک نشد، انسانی به‌خاک نيفتاد و خونی جاری نگرديد، اما يک ماهی است که جنگ ميان آمريکا و عراق، بطور مشخص و رسمی آغاز گرديد. ديالوگ حاکم ميان دو کشور، ديالوگی است کاملاً خصمانه و ستيزنده و بهيچوجه راه مسالمت و ديپلماسی را برنمی‌تابد. همين يعنی آغاز جنگ!».
اين نوشتم تا مرحمی باشد برای دلِ نگران آن گروه از ايرانيانی که زبانم لال، ترس از جنگ خود علتی می‌شود تا از مسير منطق و خرد خارج گردند و به بيراهه می‌روند. گفتمان حاکم برمناسبات دو طرف، هنوز ستيزنده نيست؛ يعنی دولت آمريکا راه ديپلماسی را مسدود نکرد و دولت ايران نيز عاقلانه می‌کوشد تا راه حل مناسبی را برای عقب‌نشينی جست‌وجو کند. پس مطمئن باشيد که هنوز از جنگ خبری نيست!
از طرف ديگر، کشورهای عربی، همان زمان مخالف حمله آمريکا به خاک عراق بودند. آن‌ها اعتقاد داشتند که با سقوط صدام، توازن قدرت در منطقه بنفع جمهوری اسلامی تغيير خواهد کرد. صدام حسين، از اين حمايت‌ها آگاه بود و با توجه به قول و قرارهايی که شيراک در مخالفت با تهاجم آمريکا می‌داد و اتحاديه اروپا را مانعی بزرگ برسر راه تحقق هر نوع جنگ در خاورميانه می‌دانست؛ محاسبات صدام غلط از آب درآمدند و او تعمدن گفتمان ستيزنده‌ای را عليه دولت آمريکا دنبال کرد و ناخواسته، آتش جنگ را شعله‌ور ساخت. اما جمهوری اسلامی، نخست، تجربه عراق را پيش‌رو دارد؛ دوم، می‌داند که کشورهای همسايه، از تهاجم آمريکا عليه ايران حمايت خواهند کرد. شايد تنها کشور ترکيه باشد تا حدودی در اين زمينه مردد است. آنها نيز ترس از سامان‌گيری زندگی کردهای ايرانی پس از تهاجم را دارند که مبادا چنين شرايطی موجب قدرت‌گيری دوباره ترک‌های افراطی و ناسيوناليست در کشور گردد و يک‌سری مشکلات داخلی و پيش‌بينی نشده‌ای را متوجه دولت ترکيه سازد؛ سوم و مهم‌تر، مسئولين حکومت ايران، به‌تر و دقيق‌تر از هرکسی آگاه‌اند که در شرايط کنونی، ديگر نمی‌شود مثل سابق بر روی نيروهای سپاه، ارتش و مردم و با شعار دفاع از ميهن، متکی بود.
از اين نظر جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد تا راه مناسبی را بيابد و چاره انديشی کند. اما، آن‌ها تا چه اندازه برای عقب نشينی ظرفيت و آمادگی دارند؟ اين بحث را در روزهای آينده دنبال خواهيم کرد.

مطلب بعدی »

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

فکر پاک، هوای پاک!

در ارتباط با بحران زيست محيطی و هوای ناپاک تهران که به چه دليل پايتخت کشور بيش از ٥ سال ديگر تاب و تحمل شرايط بحرانی فعلی را نخواهد داشت؛ نخستين توصيه اين که لطفن گزارش جامع و آماری «زندگی در تهران ناممکن می‌شود» را در روزنامه اعتماد ملی بخوانيد.
دوم، اگر اهل دروغ، نيرنگ و شانه خالی‌کردن از زير بار مسئوليتی که بر گرده همه ما سنگينی می‌کند نباشيم، فهم و علت بحران کنونی، زياد هم پيچيده نيست. بخشی از اين بحران به نادانی، بی‌توجهی و عدم مسئوليت‌پذيری عمومی مربوط می‌شوند و بخش عمده‌اش، به ناپاکی‌های فکری خواص.
سوم، يک محاسبه ساده و سرانگشتی از شرايط کنونی، نشان می‌دهد که دامنه‌ی بحران، از مرزهای خطرناک هم گذشته است. اگر آلودگی هوای تهران را با آلودگی‌های آب‌های دريای کاسپين و خليج فارس؛ با خشک شدن تعدادی از درياچه‌ها و مرداب‌های کشور و گسترش رو به افزون مناطق کويری؛ با نابودی و قطع عمدی، منظوردار و بی‌رويه درختان جنگلی شمال و صدور مجوزهای غيرقانونی برای هزاران هکتار مراتع و باغ‌ها و فضای سبز و تبديل آن‌ها به شهرک‌های ويلا نشين و همين‌طور با 32 هزار روستاهايی که خالی از سکنه است ارتباط دهيم؛ آن وقت به اين نتيجه خواهيم رسيد که نه تنها مردم تهران، بل‌که همه ما ايرانيان، اعم از پير و جوان، آرام آرام در حال مُردن هستيم!
بی‌معناترين کار در چنين شرايطی، انتقاد کردن، خصوصن از جانب افرادی که سهم و مسئوليت‌ و دستی در ويرانی و نابودی کشور داشتند و دارند. همين آقای کروبی و حزب اعتماد ملی‌اش که اکنون در جامه اپوزيسيون متظاهر می‌گردند و نقش بازی می‌کنند، به‌خوبی و دقيق‌تر از من و شما می‌داند که يک نمونه از مسئوليت‌اش [که مُشت نمونه‌ای‌ست از خروار] در زمان سرپرستی و نمايندگی ايشان در دوره حج خونين، چه بودجه کلانی برای برپايی آن نمايش بی‌محتوا هزينه کرده‌ بودند. بودجه‌ای که با پول آن حداقل، می‌توانستيم يک شاخه فاضل‌آب در تهران بکشيم.
چهارم، اگر می‌گويند حل بحران زيست محيطی در ايران بسيار پيچيده است، اغراق نمی‌کنند. اساس بحران ناشی از جابه‌جايی و عدم ظرفيت و توان فکری نيروهايی‌ست که اهرم قدرت را در سه دهه گذشته در دست گرفته‌اند. اما مهم‌تر و برعکس، به‌ترين راهکاری که می‌شود در اين عرصه ارائه داد، راهکاری‌ست که بيش‌تر جنبه‌های فرهنگی‌ـ‌اجتماعی را برجسته کند. چرا که معضل کنونی، از يک‌طرف معضل فرهنگی‌ـ‌تربيتی است. در جامعه‌ای که بر سر در پارک‌ها می‌نويسند: گُل بر روی شاخه‌اش زيباترست تا در دست شما! هر نوع تغيير و جابه‌جايی و انتخابی، نقش موقتی و مُسکن را دارند.
از طرف ديگر، در سيستم ملوک‌الطوايفی سياسی‌ای که هم اکنون برجامعه ايران حاکم است، مسئوليت‌ها مشخص و تفکيک‌پذير نيستند. چرا که ميان جايگاه و سهم و نقشی که فرد در قدرت دارد، به‌هيچ‌وجه نمی‌توان توازنی برقرار کرد. وانگهی در چنين سيستمی، هم منافع و هم نيروها، بطور عمودی تقسيم و دسته‌بندی می‌شوند. در نتيجه صرف نظر از مقدار سهمی که هرکسی در چپاول و تخريب دارد، رقابت ميان دو يا چند گروه، رقابتی است ترکيبی و متشکل از مجموعه‌ای از قشرها و نيروهای مختلف اجتماعی. از اين منظر، برای چنين جامعه‌ای نخستين راه حل، راه انداختن جنبشی فرهنگی‌ـ‌اخلاقی‌ست تا از يک‌سو اخلاق و خميرمايه ثبات اجتماعی را دوباره مقوّم سازد و اما از سوی ديگر، وجدان عمومی را معذّب و وادار به واکنش نمايد. وجدانی که سال‌هاست در خواب زمستانی فرو رفته است.
بحران زيست محيطی ايران را، تنها با اتکا به انقلاب سبز می‌توان چاره انديشی و درمان کرد. همين‌جا اضافه کنم که قصدم از اين سخن، به‌هيچ‌وجه پيچيدن نسخه برای ديگران نيست! ولی و از طرف ديگر، می‌دانم که بدون فکر سبز، نه می‌شود زندگی کرد و نه می‌توان انسانی را دوست داشت. به‌زعم من، انقلاب سبز يعنی گرفتن آئينه‌ای در برابر چشمان مردم، تا بارديگر چهره واقعی خود را به‌طور دقيق ببينند. انقلاب سبز، يعنی تشکيلات معلمان کشور، بجای اعتراض و اعتصاب برای حقوق‌های معوقه، يک‌بار هم برای سلامتی کودکان دبستان اعتصاب کنند؛ يا حداقل به‌طور همآهنگ، برپشت کيف‌شان بنويسند: من به هوای سالم احتياج دارم! چه‌کسی در اين کشور به فکر ماست؟ انقلاب سبز، يعنی از فردا، چنين معضلی را پشت گوش نيانداختن، وقت و بی‌وقت، در باره‌اش نوشتن و افکار عمومی را مخاطب قراردادن. آن‌قدر بايد گفت و نوشت، تا مردم از روی وجدان و داوطلبانه، به‌عنوان مثال، سوار ماشين‌های از رده خارج شده، نگردند.
جامعه‌ای که به اين سطح از رشد برسد، بديهی‌ست که برای بخشی سياسی آن چاره‌انديشی خواهد کرد. راه‌حل‌های دقيق و قابل اجرا مثلا فدراتيو، برای سرزمينی که وسيع و گسترده‌ترست، ارائه خواهد داد. و گرنه پيشنهادهای انتقال مرکز به نقطه‌ای ديگر و يا انتقال وزارت‌خانه به مراکز استان‌ها، پيشنهاد همه‌جانبه و کارشناسی شده‌ای نيست. وقتی حيات و شريان اقتصادی و سياسی کشور وابسته به مرکز است، انتقال پايتخت مثلا به دشت قزوين و حتا کوير لوت، يک راه‌حل موقتی است و بعد چند سال، مثل همين تهران، آن‌جا هم رشد ناموزنی خواهد داشت و دوباره مشکل حاشيه‌نشينی، آب و برق و فاضل‌آب و حمل و نقل، گريبان‌گير خواهند شد. در کشور آلمان که جابه‌جايی مسکن ثبت می‌گردند و از هر نظر قابل کنترل است، انتقال شهر مرکزی از بُن به برلين سبب شد که بيش از سی هزار نفر، بی‌آن‌که نام و نشانی خود را در شهرداری ثبت کنند، سياه و غير رسمی در آن شهر زندگی می‌کنند. حالا ايران جای خود دارد.

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵

شاه رفت!


«شاه رفت!» نخستين تيتر يا عنوان چشم‌گير و جذب‌کننده‌ای بودند که سی و هشت سال پيش در چنين روزی [۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷]، آذين‌بخش صفحه اوّل روزنامه کيهان گرديد .
  
شاه رفت!
«شاه رفت!» جمله‌ای بود مضمونی و خبر از آينده‌ی نامعلوم در جابه‌جايی فرهنگی_طبقاتی در درون ساختار قدرت می‌داد. اما کيهانی‌ها در آن روز، مثل ديگر گروه‌ها و قشرهای اجتماعی ايران که انگاری چيزی جز گذشته را نمی‌ديدند؛ آينده را قربانی گذشته کردند و مضمون سخن را تا سطح يک حادثه‌ی پيش پا افتاده‌ روزانه، تقليل‌اش دادند    . 

شاه رفت!
جمله‌ی «شاه رفت!» به لحاظ مفهومی_ساختاری، جمله‌ای‌ست بنيانی_محوری. در ساده‌ترين بيان خبر می‌دهد از رفتن شاهی که محور کسری بود که صورت‌اش را خواص تشکيل می‌دادند و مخرج‌اش را عوام. اما اين واقعيت در پس فضای يک‌سونگرانه‌ای که روشنفکران ژورناليست آن به‌هيچ‌وجهی نمی‌پذيرفتند تا مرز باريکی ميان موضوع «سرنگونی» با موضوع‌های ديگری چون ديکتاتوری، خودمحوری و سيستم‌گريزی شاه بکشند؛ به‌طور دقيق مورد توجه و محاسبه قرار نگرفت که چرا سادهترين برداشت از «کسر بدون محور»، بدين معناست که خواص، به آنی در شکم عوام سقوط خوهند کرد و زير امواج خروشان توده‌ای، خرد و نابود خواهند شد؟

آن روز، يعنی روز ۲۶ دی‌ماه و فرار شاه، همه چيز به‌نفع عوام‌گرايی بود، و  بی‌آن‌که خود بدانيم، امواج خروشان داشت ما را با خود می‌بُرد. يک نمونه‌ی مشخص آن، دقايقی بعد از انتشار روزنامه کيهان  رندی واژه «در» را به فعل رفت اضافه می‌کند. از آن‌جايی که در حرکت‌های خودجوش و عمومی، تقليد هميشه به‌ترين و آسان‌ترين کارهاست، عنوان اوّل روزنامه کيهان، به‌صورت «شاه در رفت!» تغيير کرد.

واژه «در»، در ظاهر معنای فرار شاه را می‌رساند اما، در يک جنبش توده‌ای و عاميانه که هرکسی از دريچه نگاه خويش اوضاع را برمی‌رسد و تحلیل می‌کند؛ «در» را می‌شود با «دروازه» برابر گرفت و گرفتند. وقتی شاه از دروازه بيرون رفت، چه کسی به‌جای او داخل خانه خواهد شد؟ روشن است! در غياب خواص و يا دقيق‌تر، در شرايطی که خواص چون غريقی غوطه‌ور در درون بحران است، تنها فرهنگ و سنت منجی‌خواهی‌ست که به کمک مردم سنتی می‌شتابد و هادی آنان می‌گردد.

اين همه نوشتم تا بگويم که بعد از گذشت بيست وهشت سال، هنوز هم بخشی از ملت، پاسخ يک پرسش محوری را دقيق نمی‌دانند: شاه رفتنی بود؛ اما چرا امام آمد؟


ادامه مطلب ...