شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵

بی‌تفاوتی؛ يعنی مرگ با اعمال شاقه! ـ ۲

در لابه‌لای صفحات تاريخ هرودت، گاهی به مسير سبز و خرمی اشاره می‌شود که شمال ايران را به جنوب آن متصل می‌سازد. حقيقتی که شايد بعضی‌ها امروز، با شک و ترديد آن را بپذيرند. اصراری هم برای پذيرفتن وجود ندارد. اما از منظر جامعه شناختی، دانستن حقيقت تلخی که مستقيمن بر زندگی ما و نياکان‌مان تأثير گذاشته‌اند، به‌نظر الزامی‌ست. تأثير اوضاع و احوال مغشوش و آشفتهِ تاريخی‌ـ‌اجتماعی بر تفکر و زندگی شخصی ايرانيان را، به‌هيچ‌وجه نمی‌توان ناديده گرفت و انکار کرد. تهاجمات پی‌درپی به ايران زمين، جنگ‌های داخلی و جابه‌جايی‌های مداوم در قدرت، تأثيری شگرف بر بينش و منش عمومی گذاشته‌اند که بی‌تفاوتی ايرانيان، يکی از مشخصات بارز آن است.
وقتی آشفته‌گی و تشويش از حد نصاب و ظرفيت آدمی فراتر رود و هم‌چنان تداوم داشته باشد، بی‌تفاوتی اولين واکنش سازگاری‌ست که متظاهر می‌گردد. حال اگر بخواهيم اين پديده را با بحران زيست محيطی گره بزنيم، وضعيت کنونی شهر تهران، مثالی است مشخص، نمونه و تپيک. نخست اين‌که شهری‌ست در مقايسه با شهرهای تبريز، اصفهان، شيراز، رشت و مشهد، نوساز و با قدمتی دويست ساله؛ دوم، به گواهی اسناد تاريخی، منطقه‌ای بود سرسبز و نيمه جنگلی؛ سوم، از همان آغاز به‌عنوان پايتخت و مرکز ايران زمين بنا نهاده شد و توسعه يافت؛ چهارم، مثل ديگر شهرهای ايران، مورد يورش بيگانگان قرار نگرفت. يعنی با خصوصيات و فرهنگ ايرانی ساخته و پرداخته شد؛ پنجم، هميشه مرکز و مجتمع برگزيدگان و نخبگان فکری و اجرائی کشور بود. ظاهرن چنين شهری با چنين مشخصاتی، می‌بايست در صدر و الگوی ديگر شهرهای ايران قرار می‌گرفت، نه اين‌که مثل امروز، به گورستان عمومی مبدل گردد.
يک ضرب‌المثل اصيل تهرانی می‌گويد: "سنگ مفت، گنجشک مفت". و اين مثال دقيقن منطبق است بر زندگی و فرهنگ مردمی که طی دو قرن به تهران يورش آورده‌اند تا تکه‌هايی از آن را تصاحب کنند. تهران هميشه مرکز و محل تجمع انسان‌های دل‌سوز، آينده‌نگر و نخبگان ايرانی بود ولی از طرفی ديگر، از آن‌جايی‌که فاقد سنت، اصالت و فرهنگ شهرنشينی نيز بود، توان هضم و حل مهاجران و سامان‌دهی آنان را در درون خود نداشت. توازن نيروهای درون شهری، همواره به نفع حاشيه‌نشينان و فرهنگ حاشيه نشينی بود. فرهنگ بی‌تفاوتی که نه تنها کوچک‌ترين توجه‌ای به زندگی همگانی و وظيفه اجتماعی نداشت، بل‌که تعهد در قابل زندگی آيندگان و حفظ محيط زيست را آشکار و مستدلل (؟!) به زير تازيانه‌های تمسخر می‌گرفت: هر کُلی را که پدران ما بر فرق سرمان زده‌اند، همان را برفرق سرِ فرزندان خود می‌زنيم!
بديهی‌ست که بحران محيط زيست، بحرانی است سراسری و در وهله نخست، از طريق آموزش‌های مداوم و کارهای فرهنگی می‌شود آن را تا حدودی محدود ساخت و سپس چاره نمود. اما مسئله اساسی اينجاست که چه کسانی در اين زمينه مسئول‌اند خبررسانی کنند و آگهی بدهند؟ متأسفانه در ماه اکتبر سال گذشته (2006)، نشريه بين‌المللی علوم و تکنولوژی محيط زيست، مقاله‌ای از پژوهش‌گران ايرانی محيط زيست را منتشر ساخت که نتايج تحقيق دو ساله آنان از معلمان دوره متوسطه در تهران (اعم از بخش‌های دولتی و خصوصی) نشان می‌دهد که سطح آگاهی‌های زيست محيطی دبيران، بسيار نازل و اسفناک بود.
جای هيچ‌گونه پرده‌پوشی نيست که معدل اطلاعات عمومی مردم ايران در زمينه‌های سطح رشد جمعيت، بهداشت، آلاينده‌ها و وضعيت حيات وحش، جنگل و بحران‌های زيست محيطی، چيزی در حد صفر است. اين که چرا مردم نسبت به محيط زندگی خود اين همه بی‌تفاوت‌اند، شايد هرکسی علت‌ و دليل خاصی را عمده کند ولی، بنا به تجربه ناگزيرم بار ديگر بنويسم که اين همه بی‌تفاوتی ناشی از فقر فرهنگی، اخلاقی و عدم مسئوليت‌پذيری است. اپيدمی حرص، چپاول و غنيمت گرفتن، تنها و مختص به بالايی‌ها نيست که بخشی از آنان شب‌وروز، می‌کوشند تا تمامی ثروت‌های ملی را به ارزهای مختلف تبديل کنند. در پائين نيز، در براين پاشنه می‌چرخد. اگر بخشی از مردم دست‌شان کوتاه‌ست و توان بريدن و نابودی درختی را ندارند، بارها و به انحای مختلف نشان‌دادند که با شکاندن شاخه‌ای، ضربه‌ای کاری برجان عزيز آن وارد می‌سازند.
پيش از انقلاب، ايرانيان زرتشتی سنت بسيار زيبايی داشتند که هرجا خانه‌ای می‌ساختند، تعدادی هم درخت جلوی خانه خودشان می‌کاشتند. اکنون آن‌ها نيز چنين سنت زيبا و هستی‌بخش را ناديده ‌گرفته‌اند و به جرگه عمومی پيوسته‌اند. اين نمونه‌ها همراه با بسياری از واکنش‌های عمومی و روزانه در جامعه نشان می‌دهند که هويت‌يابی کنونی [که يکی از نمادهای آن بی‌تفاوتی در مقابل هرچیز و هرکسی است] از يک‌سو ناشی در انحطاط جامعه سنتی است و اما از سوی ديگر، عدم شکل‌گيری فرهنگ شهرنشينی مبتنی برشرايط امروز جهان، روزبه‌روز موجب گسترش فقز معنوی و اخلاقی در درون جامعه می‌گردد. و مادامی که ما در چنين حال و هوايی بسر می‌بريم، اختصاص هفته‌ای به‌نام هفته محيط زيست، دردی را درمان نخواهد کرد.