یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۲

کار و ايده‌ی بهداشتی




سال گذشته در چنين روزهايی، بحث بر سرِ خيل جمعيتی بود که از زور بيکاری، يا دين‌داری، يا هر چيز ديگر دنبال ماشين آقای دکتر می‌دويدند. پرسش کليدی اين بود با آن جمعيتی که همراه آقای دکتر در صف نخست قرار گرفته‌اند؛ چه بايد کرد؟

آقا می‌گفت خدا زيادشان کند! بايد تعداد جمعيت را برسانيم به بالاتر از ٢٠٠ ميليون نفر. اما وزير بهداشت به جای مخالفت علنی با آقا، با زرنگی دولت را وادار ساخت تا نام «کاندوم» را در صدر کالاهای ضروری قرار دهد و با ارز دولتی دلار ١٢٦٠ تومان، کاندوم خريد و بازار اشباع شد از اين جنس. وقتی از او پرسيدند چرا اين کار را کردی؟ گفت: در گذشته جامعه خودش جمعيت رو کنترل کرد و چه خوب است که امروز هم، همان کار را دنبال کند.
آن سخن «بهداشتی» در خرداد ماه گذشته نتيجه داد و همه فهميدند که «جامعه» چه شکلی می‌تواند «جمعيت» رو کنترل کند و کرد.

اما پرسش کليدی مرداد ماه امسال اين است: حالا با آن جمعيت کنترل شده‌ای که همچنان در صف نخست جا خوش کرده‌اند چه بايد کرد؟ سعيد حجاريان در مصاحبه با روزنامه شرق [يکشنبه، ۶ مرداد ماه ۱۳۹۲] می‌گويد:
اگر دولت آينده رانت را قطع کند، همه‌ی رانت‌خوارانی که امروز جا خوش کرده‌اند؛ می‌روند پی کارشان.

آيا می‌روند؟ فرض کنيم رانت دولتی قطع شد، رانت ولايتی را چه می‌کنيد؟ رانت رضوی را چه می‌کنيد؟ رانت‌خواری موقعی قطع خواهد شد که جامعه، رهبر جمعيت را کنترل کند! 



پانوشت: سعيد حجاريان در گفت‌وگو با شرق:



جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۲

تورم ٧٦ ساله ايران




بانک مرکزی گزارش تورم ٧٦ ساله ايران را [لينک زير] منتشر کرد. آنچه که بيش از همه جلب توجه می‌کند، ميزان تورم در سال‌های بعد از انقلاب و به تفکيک در دولت‌های مختلف است. 

ساعتی پيش که مشغول خريد در فروشگاه ايرانی بودم، صاحب مغازه گفت: "فروردين سال ٥٧ خواهرم عروسی داشت و برادرم ٥ کيلو گوشت گاو خريده بود ٥٠ تومان. وقتی مادرم گفت هنوز کم است، برادرم با جديت تمام پاسخ داد که من حقوق يک روز گروه و پايه‌ام را دادم گوشت خريدم تو می‌گويی کم است؟ بعد از اين حرف همه ما غش غش خنديديم از عکس‌العمل يک کارمند دون پايه‌ی تازه استخدامی. 

خاطره را به اين دليل تعريف کردم که بپذيری وقتی می‌گويم قيمت هر کيلو گوشت گاو در فروردين سال ٥٧ فقط ده تومان بود؛ غلو نمی‌کنم. حالا طبق اين آمار در سال ٥٧ نرخ تورم ده درصد بود. يعنی هر کيلو گوشت يازده تومان بود! درسته؟". 

من: بله!
"خب. نمودار اينجا نشان می‌دهد که متوسط نرخ تورم در دولت خط امام، ١٨.٢% بود. اين نرخ متوسط يعنی چه؟ يعنی در دولت خط امام قيمت هر کيلو گوشت بود ١٣٢ ريال؟ در حالی که در سال ٦٤ گوشت گاو سهميه‌بندی شده [کوپُنی] هر کيلو ٣٢ يا ٣٣ تومان بود. يعنی سه برابر قيمت روزهای انقلاب!" 

گفتم اين نمودار مثل بعضی از عنوان‌های روزنامه‌ها، ساخته شده برای عنوان‌خوان‌ها. قيمت اصلی را بايد از درون جدول محاسبات بيرون بکشی. اگر دوست داری اطلاعی در باره قيمت واقعی داشته باشی، لطفن يک برگ کاغذ و ماشين حساب به من بده تا قيمت کوپُنی يک کيلو گوشت گاو را [جدول زير] در آخرين سالی که در ايران بودی، محاسبه کنم. زير جدول برايش نوشتم: 

_قيمت کوپنی يک کيلو گوشت گاو در سال ١٣٦٤ در شهرها ٣٥٠ ريال، در روستاها ٣٥٠ريال + هزينه حمل و نقل
_ قيمت آزاد يک کيلو گوشت گاو در سال ١٣٦٤ در شهرها ٧٥٠ ريال و در روستاها ...؟   



پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۲

بليط بخت‌آزمايی ملی


توضيح:
سه‌شنبه گذشته صفحه‌ی فيسبوک لاهيجانی‌ها نوشت:
لاهيجان فكر كنم يكی از اولين شهرهايی بود كه "توتو" در آن متداول شد و بعدها به ساير شهرهای گيلان سرايت كرد.
يك سوال هميشه ذهنم را مشغول كرده كه چرا لاهيجان و شهرهای مجاور هميشه در اين قبيل فعاليت ها پيشرو و ثابت قدم بوده و هستند؟
چرا در ساير نقاط كشور، مردم به اين اندازه آلوده اين برگههای وسوسه انگيز نشدند؟
به نظر شما چه تفاوتی در ما لاهيجانی‌ها و گيلانی‌ها وجود دارد كه باعث می‌شود فعالترين مردم كشور در اين نوع بخت آزمايی‌ها باشيم؟
متن زير پاسخ يکی از لاهيجانی‌ها است. 


حالا که حواس‌ها روی «توتو»ی صفحه فيسبوک لاهيجانی‌ها متمرکز شدند، بد نيست گريزی هم به لاهيجان قبل از انقلاب و بليط بخت‌آزمايی ملی بزنيم. 
می‌دانيد که پيش از انقلاب يک نوع بليط قرعه‌کشی هفتگی يا لاتاری سراسری در ايران با نام بليط «بخت‌آزمايی ملی» رايج بود. مطبوعاتی «آزاد» واقع در فلکه‌ی «چهار چراغ» نيز تنها مرکز پخش بليط بخت‌آزمايی در لاهيجان بود. يعنی آقای آزاد تنها مرجع و منبعی بود که می‌توانست آمار دقيقی از استقبال يا عدم استقبال لاهيجانی‌ها از بليط بخت‌آزمايی در سال‌های ۵۷‌ـ۱۳۳۵ ارائه دهد.  

با توجه به آمار جمعيت حوزۀ شهرنشينی و تعداد شهرنشينان آن روزهای استان گيلان، آمار فروش بليط‌های بخت‌آزمايی تا سال‌های ۵۱‌ـ۵۰ در حوزه شهری لاهيجان و در مقايسه با شهرهای لنگرود، رودسر، رامسر و غيره، بسيار پائين بود. اما از سال ۵۰ ناگهان رقم خريداران، سيری صعودی داشت. دو عامل ظاهری هم توجيه‌کننده چنين استقبالی بود: نخست، افزايش جمعيت شهرنشينی در لاهيجان و دوم، افزايش تعداد لاهيجانی‌هايی که برندگان بليط بخت‌آزمايی شده بودند. همين الان اسامی تعدادی از برندگان ده يا بيست هزارتومانی و همين‌طور يک برنده خوشبخت صدهزار تومانی در خاطرم هست و دارند در مقابل چشم‌هايم رژه می‌روند.  

البته تعدادی هم بودند که علت بالا رفتن فروش بليط بخت‌آزمايی را ناشی از گسترش فقر توضيح می‌دادند که به‌زعم من چنين توضيحی از بنيان اشتباه بود. من يک بار از آقای آزاد پرسيدم که به نظر شما دليل استقبال عمومی از بليط اعانه ملی چيست؟ با خنده گفت: "خوشبخت شدن!". بعد کمی خيره شد به چشم‌هايم وقتی ديد ناباورانه نگاهش می‌کنم؛ افزود: "تمايل به خريد «سری» افزايش يافت".  و بديهی‌ست که فقرا و تنگ‌دستان نمی‌توانستند هر هفته ٢٠ تومان از درآمدشان را که تقريبن برابر بود با خرج سه روز يک خانواده چهار نفره در سال ۵۰، به خريدن بليط‌های سريالی که رقم‌های صفر تا نُه را در برمی‌گرفتند، اختصاص بدهند. همان روز سئوال کليدی اين بود که کدام قشر از اقشار اجتماعی خريداران واقعی هستند؟ 

يک نکته را هم به‌عنوان حاشيه‌ی مرتبط بگويم که ميان نسل‌های پيش از ما و «قمار» هميشه ارتباط نزديکی وجود داشت. لاهيجانی‌ها به ماه رمضان، فصل قمار می‌گفتند و لاهيجان هم يکی از مراکز معروف «آس»بازی در استان گيلان بود و مهم‌تر، در ماه رمضان هر سال لاهيجانی‌ها دست‌کم ميزبان هفت يا هشت نفر از آس‌بازهای حرفه‌ای و معروف ايران بودند! البته چنين پديده‌ای مختص به بزرگ‌ترها نبود. دانش‌آموزان نيز زمان زيادی از اوقات تعطيلات تابستان‌شانی را در کنار چاله‌های «هشتک» می‌گذراندند. با اين وجود، لازمست با تأکيدی ويژه بگويم که اگرچه موضوع اصلی قمار و بليط بخت‌آزمايی بُرد و باخت است ولی آن‌ها، دو جنس مختلف و دو پديده متفاوتی هستند. مسئله‌ی کليدی قمار، مسئله‌ی افراط و تفريط است و مختصِ طبقه‌ی اشراف. اما بازی لاتاری، بازی مختص دوران مُدرن است و براساس نيازهای قشر ويژه‌ای ساخته شد. قشر متوسط مُدرن و حساب‌رسی که هرگز حاضر نيست مثل اشراف، همه‌ی تخم‌مرغ‌هايش را در درون يک سبد بچيند!  

در آن روزها پيداکردن قشر جديد برای منی که از سن شش سالگی در بازار بود و تعداد زيادی از خانواده‌های لاهيجی را می‌شناختم؛ دشوار نبود. برآوردهای سرانگشتی‌ام در آن زمان‌ها نشان می‌داد که در فاصله ده سال، يعنی از سال ٤٠ تا سال ۵۰، تعداد ٧٥٠ نفر بعد از گذراندن دورۀ سپاهی يا دانشگاهی جذب اداره آموزش و پرورش شدند. تعداد بانک‌هايش از دو بانک ملی و سپه به يازده بانک [صادرات، بيمه بازرگانی، بازرگانان، رفاه، عمران، تهران، معلمان، رهنی، کشاورزی] با بيست‌و‌پنج شعبه مختلف افزايش يافت که ٩٥% کارمندانش را از ميان اهالی شهر انتخاب می‌کرد. ...همين‌طور ارزش برگ سبز چای و دانه‌های چای در طول ده سال روندی رو به بالا داشت و متناسب با آن فرزندان بسياری از باغ‌داران کوچک، راهی دانشگاه شدند و آمار دانشجويان، سه برابر گرديد. در آن ده سال شهردار مسيح با آماده کردن بلوار استخر، لِولِ زندگی را يک درجه بالا بُرد و گردش‌گران کنار بلوار ناچار بودند چند دست پيراهن اضافی داشته باشند. در اين ده سال، دانشکده مديريت تأسيس شد و متناسب با اين تولد، نياز به بوتيک‌ها، نياز به ساندويجی‌ها، نياز به سينما‌ها، نياز به رستوران‌های خانوادگی و رستوران‌ـ‌دانسينگ گسترش يافت. در چنين شرايطی بود که هم‌طراز با نيازها، هم سطح فشار به خانواده‌های متوسط و هم آمار خريداران بليط در سطح شهر ناگهان افزايش پيدا کرد. آيا موضوع «توتو»يی که فيسبوک لاهيجانی‌ها طرح کرده است، دارای چنين سرگذشتی است؟