پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۱

کـار مـا نوشـتن است!


  از يک استثناء بگذريم، از سال ۲۰۰۳ به اين سو، يعنی ده سالی‌ست که وبلاگ می‌نويسم و همه‌ی يادداشت‌هايم را تنها در صفحه‌ی وبلاگ‌ام می‌گذارم. الان که گريز زودگذری به ده سال پيش زدم، می‌بينم روزهای دشواری را پشتِ سر گذاشته‌ام. البته دشواری از اين منظر که در آن روزها، تعدادی از دوستانِ دور و نزديک‌ام به دليل نا آشنايی با مفهوم «بلاگـر» و «وبـلاگ»، چنين تغيير جهتی را برنمی‌تابيدند. به‌زعم آنان تغيير جهت آدمـی که يادداشت‌هايش _مثلن در سايت گويانيوز_ بين شش تا نـُه هـزار خواننده داشت، از يک سايت معروف و همه آشنا به وبلاگی نا آشنا کوچيدن و در به‌ترين حالت دويست تا پانصد نفر خواننده داشتن؛ تغييرجهت مثبتی نبود و نيست.

از منظر تبليغی‌ـ‌سياسی شايد حق با دوستانی بود که روی کمّيت‌ها و کنتورها انگشت می‌گذاشتند. اما نگاه من به وبلاگ، بيش‌تر نگاهی بود جامعه شناختی و کشف نسلی تازه! اگر بحث بر سرِ رسانه‌هاست، هر وسيله‌ی رسانه‌ای نو، نسل ويژه خود را داشت و هنوز هم دارد مثلن: نسل روزنامه‌خوانان، نسل راديو، نسل سينما و نسل تلويزيون. اما به‌رغم اين همه تفاوت‌ها و نام‌های مختلفی که شنيديد، اين مجموعه را از منظر فرهنگی می‌توان در زير يک عنوان گروهی دسته‌بندی کرد: نسل شفاهی! نسل سوادداری که مأنوس بود و هست به فرهنگ شفاهی.

بلاگرها تنها نسلی هستند که به‌جرأت می‌توانيم بگوئيم نخستين نسل نوشتاری! نسلی که به مفهوم واقعی فرهنگ شفاهی را برنمی‌تابد. بلاگرها تنها نسلی هستند که به‌جای پشتِ سر گفتن؛ عريان‌نويسند و بی هيچ شرمی و دلهره‌ای، نوشته‌های خود را در مقابل چشمان ديگران می‌گيرند و در عمل نشان‌دادند که نوشتن، عشق و فرهنگ‌شان است نه حرفه‌شان! البته همه‌ی بلاگرها چنين برداشت و تعريفی از وبلاگ نداشتند و هنوز هم ندارند و نبايد هم داشته باشند. منتها همين تفاوت نگاه به‌سهم خود می‌تواند تأثير نامطلوبی بر روی شفافيت نسل نوشتاری بگذارد. به عنوان واگويی، گروهی در ارتباط با انتخابات آينده به تعدادی از وبلاگ‌نويسان توصيه کرده‌اند [و می‌کنند] که "به‌تر است فعلن دست نگه‌داريد تا وضعيت خاتمی کمی روشن شود". هشت سال پيش هم شاهد چنين برخوردی بوديم که بخشی از دوستان اصلاح‌طلب وبلاگ‌نويس، به‌عنوان اعتراض «سفيد»، تصميم گرفته بودند به‌جای نوشتن، صفحه سفيد را در مقابل بازديدکنندگان بگيرند. آن روزها [شنبه ۲۱ مهٔ ۲۰۰۵] يادداشت زير را که بی‌مناسبت نيست با شرايط روز؛ در وبلاگ گذاشته بودم: کار ما نوشتن است!

اگر بهپذيريم که وبلاگ يک رسانه است؛
اگر به پذيريم که وظيفه رسانهها اطلاعرسانی است؛
اگر به پذيريم که ميدان عمل رسانهها، جامعه است و ارتباطی مستقيم با افکار عمومی دارند؛
ناگزيريم حقيقت ديگری را نيز به پذيريم که راه منطقی اعتراض وبلاگ نويسان، نه پناه بُردن به سکوت و نشان دادن صفحه سفيد مانيتور؛ بل، نوشتن، نوشتن، نوشتن و باز هم نوشتن است!

وانگهی، اعتراض جدا از عنوان و شکل و رابطهاش، چه سياسی و چه اقتصادی، بار حقوقی دارد و اعتراضکننده ناچار است تا از طريق گفتار، نوشتار و استدلال، علت و دليل اعتراض را به اثبات رساند.

از طرف ديگر سکوت سفيد، پيش از آن که يک تاکتيک مناسب و مؤثری عليه حرکتهای غير انسانی و ضد حقوق بشری به شمار آيد، بيشتر و به يک معنا و غير مستقيم، فرديت ما را به چالش میطلبد که به جای گفتن و عريان ساختن، ناخواسته تسليم جامعه شأنی و جمع گرا شويم و لب ببنديم. اعتراض را، دانسته يا ندانسته، با لعاب سياسی سنتی نگفتن، بهتر از گفتن است، بپوشانيم و در واقع، قدم در جادهای بگذاريم که در فرهنگ مذهبی، به آن «تقيّه» میگويند.

بلاگـرها اهل تقيّه نيستند! اين نکته را همه میدانيم و به همين دليل است که، خوب و بد، ضعف و قوت، و تلخ و شيرينمان را يکجا، در صفحه مانيتور و در مقابل ديدگان عمومی به نمايش نهادهايم. و باز به همين دليل است که میگوئيم صفحه سفيد مانيتور، شفافيت حرکت وبلاگی را خدشهدار میسازد. اين حرکت، نه در شأن ما است و نه کار ما.

کار ما نوشتن است! هم راز را مینويسيم، هم نياز را و هم اعتراض را. آنقدر مینويسيم و مینويسيم تا از آن فرهنگ شفاهی، دَم بستن و در پرده گفتن، رهايی يابيم!

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۱

پذيرفتن قواعد بازی



حزب مسيحی دموکرات آلمان دانسته تعدادی از کرسی‌ها پارلمانی را به نفع رفيق ائتلافی خود در انتخابات محلی ديروز از دست داد، تا بتواند موقعيت حزب ليبرال‌ها را در درون پارلمان تضمين و تثبيت کند. دقيقن عکس فرهنگ و شيوه‌ رايجی که در ميان احزاب وطنی، به ويژه در ميان حزب‌های حکومتی ديده می‌شوند.   

در انتخابات روز گذشته، حزب‌های «سوسيال دموکرات» و «سبزها» با به‌دست آوردن يک کرسی اضافی در پارلمان محلی، يعنی با داشتن ٦٩ کرسی يا رأی در مقابل ٦٨ رأی دو حزب مسيحی دموکرات و ليبرال‌ها؛ می‌توانند دولت آينده ايالت «نيدرزاکسن» آلمان را تشکيل دهند.



آرای حزب مسيحی دموکرات در ٢٣ سال گذشته در ايالت «نيدرزاکسن» هموارۀ ميان ٣٦ تا ٤٢ درصد نوسان داشتند. اما دليل اُفت  ٦/٥% آراء ديروز در مقايسه با پنج سال پيش، ناشی از عدم استقبال مردم نبود. نظرسنجی‌های آخر هفته‌های پيش از انتخابات نشان می‌دادند که حزب مسيحی دموکرات دست‌کم ٤٠% آرای مردم را پشتوانه دارد. برعکس، اغلب نظرسنجی‌ها نشان می‌دادند که حزب ليبرال‌ها [زردها] رفيق ائتلافی حزب مسيحی دموکرات، وضعيت اسفباری دارند و قادر به کسب ٥% آراء [يعنی حداقل آرايی که برای ورود به پارلمان لازمست] نخواهند بود و ممکن است مثل چپ‌ها و ديگر حزب‌های کوچک، از دايره بازی خارج گردند.

با توجه به چنين واقعيتی بود که مرکزيت حزب مسيحی دموکرات ايالت «نيدرزاکسن» تصميم گرفت تا اعضاء اين حزب در شهرهايی که امکان کسب آراء برای ليبرال‌ها وجود دارد؛ رأی دوم‌شان را بنفع ليبرال‌ها در صندوق‌ها بريزند. گرچه حزب مسيحی دموکرات با اتخاذ چنين تاکتيکی تعدادی از کرسی‌های مجلس را از دست می‌دهد اما از آن‌سوی، در پای‌بندی به قواعد بازی ائتلاف، مانع سقوط دوستان ائتلافی خود می‌گردد. و حالا به فرخنده‌گی چنين حضوری می‌توانند به‌اتفاق يک فراکسيون قوی ٤٩% را در درون پارلمان تشکيل دهند تا موی دماغ دولت آينده شوند.  

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۱

عريضه‌ نويسان مُدرن



عرضِ حال نويسی يا عريضه نويسی سنت گران‌جانی‌ست که در روزگار ما به شکل و شمايل «نامه‌های سرگشادهِ سياسی» متحول و مشهور گشت. گويا بنا به توصيه‌هايی قرار است بعضی‌ها در طول شش ماه آينده اين عادت فرهنگی کُهنه و علاج‌ناپذير عريضه‌نويسی به «شاهبـَـر»[=شاه +رهبر] را، دوباره در صحن نخُست سياست ايران به‌عنوان به‌ترين و کاراترين تاکتيک سياسی در شرايط حساس کنونی برجسته کنند و در درون جامعه رواج دهند. يک نمونه از اين نامه‌نگاری‌های سريالی را که به رهبر توصيه می‌نمايد تا با آمريکا مذاکره کند به‌ تازه‌گی ديده‌ايم؛ و همين‌طور قرارست در نامه‌های ديگر به رهبر پيشنهاد دهند که اصلاح‌طلبان را به حضور بپذيرد؛ تعدادی از زندانيان را آزاد کند؛ و مهم‌تر، انتخابات باصطلاح آزاد [؟!] را که شورای نگهبان در آن نقش کم‌رنگ‌تری دارد، مورد توجه قرار دهند.

پيشاپيش بگويم که نه تنها مذاکره با آمريکا، بل‌که آزادی زندانيان، فعاليت آزادانه حزب‌ها از جمله حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات آينده، همه جزئی از مسائل مبرم و ضروری روز هستند و بايد در جهت تحقق آن‌ها تلاش کرد. اما پرسش کليدی اين است که در رسيدن به حقوق حقه و قانونی‌مان، چرا گروهی همواره می‌خواهند قانون را دور بزنند و از در ديگری وارد گردند؟ استدلال پايه‌ای که نويسندگان در ارتباط با علت نگارش و دليل چنين توصيه‌ای ارائه می‌دهند، همان شعار معروف "کاهش بارِ سنگين هزينه‌ها"ست. اما اين کاهش بار سنگين هزينه‌ها که به‌زعم من هدف‌های خاصی را دنبال می‌کند، در فرجام به نتيجۀ مشخص و تجربه شده‌ای منتهی خواهند شد که مصداق‌اش همان ضرب‌المثل پارسی گوش آشناست: برای تميزکردن اَبرو، می‌خواهند چشم‌ها را کور کنند!
        
اگر بخواهيم سابقه‌ی نامه‌نگاری‌های سرگشاده را به‌عنوان يک تاکتيک و روش سياسی دنبال کنيم، در نهايت می‌رسيم به دوره‌ای که جنبش مشروطيت در حال جان‌گرفتن بود. البته نامه‌نگاری به حکام و سلاطين محلی يا مراجع تقليد در کشور ما قدمتی طولانی دارند اما، اغلب آن نامه‌ها نُخست، از طرف تک‌تک افراد جداگانه و با محتوای دادخواهی در جهت رفع ستم فردی نوشته می‌شدند و دوم، فاقد رهنمود و توصيه بودند. دليل عدم توصيه هم مشخص بود: رعايا در هر سطوحی، به‌هيچ‌وجه حق توصيه به ارباب بزرگ را نداشتند.

با اوج‌گيری جنبش مشروطيت، بسياری از سنت‌ها از جمله سنت ارائه عرضِ حال جمعی به خدمت اعلی‌حضرت، با يک چرخش يک‌سدوهشتاد درجه‌ای از بنيان دگرگون گشتند و تحول يافتند. محتوای حقوقی تلگرام‌ها به شاه، به‌قدری پُربار و وزين بودند که مشروطه‌خواهان فرهنگ تازه‌ای را خلاف فرهنگ عشيره‌ای و ملوک‌الطوايفی رايج در آن روزها؛ هم به لحاظ محتوايی و هم از جهت شيوه نگارش به نام خود ثبت کردند و در درون جامعه رواج دادند. از اين منظر اغراق نيست اگر بگويم که آن تلگرام‌ها و شيوه نگارش مشروطه‌خواهان شده‌اند فانوس راهنمای نسل‌های بعدی که مثلن محتوای نامه‌های سرگشاده از اين پس بايد چگونه باشد و کدام جهت را دنبال و تقويت کند. زنده ياد محمد مصدق با توجه به اين فانوس راهنما بود که به همکاران خود در مجلس شورا ملی توصيه می‌کرد: وقتی که قانون پيشاپيش تعريف جامعی از وضعيت و جايگاه تک‌تک قوا ارائه می‌دهد و نحوه‌ی ارتباط آنان را با نهاد سلطنت مشخص می‌کند؛ آيا به‌تر نيست نمايندگان محترم به‌جای نوشتن عرضِ حال به اعلی‌حضرت، به قانون اساسی مراجعه کنند؟  

آيا به‌تر نبود نويسندگان نامه‌های سرگشاده نيز پيش از نگارش، کوچک‌ترين توجه‌ای هم به فانوس راهنمای عصر مشروطه، يا به سخنان شخصيت‌های ملی که در مقاطع مختلف تاريخی می‌زيستند، و يا دست‌کم به همان قانون اساسی مورد علاقه خودشان مراجعه می‌کردند؟ در واقع به‌تر بود ولی شايد به‌زعم نويسندگان مقرون به صرفه نبود. زيرا که با مقايسه ميان نامه‌های سرگشاده امروز و تلگرام‌های عصر مشروطه، دست‌کم سه نقص جدی و مهم برجسته و هويدا می‌‌گرديدند:
١ ـ از منظر حقوقی، شاه يگانه مرجع حقوقی در عصر مشروطه بود. و بديهی‌ست که مبارزان عصر مشروطه در دفاع از هويت حقوقی و انسانی خود که در آن روزگار جز شاه مآبقی رعيت خوانده می‌شدند؛ نخست بايد به شاه مراجعه می‌کردند و به نام او تلگرام می‌زدند. آيا نويسندگان نامه سرگشاده نيز آيت‌اله خامنه‌ای را يگانه مرجع حقوقی روز می‌شناسند؟

٢ ـ از منظر سياسی، مبارزان عصر مشروطه نخست در محلی اجتماع می‌کردند، بست می‌نشستند، حمايت عمومی را جلب می‌کردند و سپس، با اتکاء به پشتوانه قدرت عمومی و با خواست‌های مشخص به تلگرام خانه می‌رفتند.

٣ ـ از منظر تاريخی، اسناد تاريخی گواهی می‌دهند که پس از پيروزی جنبش مشروطه و تشکيل نخستين مجلس شورای ملی، رجوع به شاه ديگر منتفی شده بود چرا که مبارزان و مردم، مجلس شورای ملی را يگانه مرجع حقوقی می‌شناختند.  

با توجه به سه مؤلفه بالا ناگفته روشن است که نامه‌های سرگشاده روز، نه تنها در مقايسه با تلگرام‌های يک‌سد سال پيش، کپی سراپا ناقصی هستند، بل‌که حاوی و حامل ويروس‌های تهوع‌آور و خطرناکی نيز هستند. عريضه‌نويسان مُدرن می‌دانند که با انتشار علنی اين سری از نامه‌ها، هيچ اتفاقی در کشور رُخ نخواهد داد. اما شايد ندانند [واقعن نمی‌دانند؟] که انتشار چنين نامه‌هايی به‌سهم خود يعنی اشاعه فرهنگ ارباب و رعيتی در درون جامعه و سوق دادن دوبارۀ مردم عادی به سمت فرهنگ عريضه نويسی. و دليل چنين ندانستن و بازگشتی را «حسين منزوی» بسيار هنرمندانه و دردمندانه توضيح می‌دهد:       

ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب
 گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!  

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۱

فانوس‌ها را روشن کنيم!




ده‌ــ دوازده سال پيش (٢٠٠١) وقتی که «تونی بلر» نُخست وزير وقت انگلستان با تأکيدی ويژه گفت: «وضعيت تاريک و ناروشن آفريقا داغی است بر وجدان بشريت!»؛ شايد تو نيز جزء آن گروه از انسان‌هايی بودی که می‌گفتی: چراغی را که بر خانه رواست، گذاشتن بر سر کوچه و روشن کردن راه عابران، بی‌معنا و نارواست.

دنيا محل گذر است. اما نه آن گذری که کتاب‌های دينی تفسيرش می‌کنند، بل عينيت و واقعيتی که در جای جای جهان با نام‌ها و نشانه‌های مختلفی پديدار می‌گردند و شب و روز سرگرم حادثه آفرينی‌اند. چرا راهِ دوری برويم؟ ممکن است از آن کوچه تنگ و تاريک تو نيز، کسانی گذر کنند و دست به اعمالی بزنند و تو را به شگفتی و تعجب وادارند. چنان‌که بعد از گذشت پنج‌ــ‌شش سال از آن سخن، بسياری به اين نتيجه رسيدند که قاره آفريقا، می‌تواند محل، مرکز و لانه‌ی انواع بنيادگرايان شوند. اين‌که جهان امروزين بيم آن دارد که فقر کنونی به بنيادگرايی و در نهايت به تروريسم بی‌حيا و ضد انسانی منجر گردد، دلهره‌ای خيالی و دور از حقيقت نيست.

ما ايرانيان بارها ـازجمله در انتخابات سال ٨٤؛ شاهد چنين سرريزهايی بوديم که چه‌سان اقشار فقير و نيازمند، از کوچه و پس‌کوچه‌های شهرمان گذشتند و به تناسب سليقه و انتخاب خود، سرنوشت تلخی را برای ملتی رقم زدند. تازه، اين حرکت، عالی‌ترين، خردمندانه‌ترين و قانون‌مندترين واکنش‌ها بود.

اگر تونی بلر می‌گفت:«جامعه جهانی توان خود را متمرکز کند، قادر به درمان اين داغ است»؛ ما نيز به تناسب وسع خود، اين‌گونه می‌فهميم که چراغ يا فانوس را بايد بر سردَرِ خانه‌ها بگذاریم که هم خانه و کوچه را هم‌زمان روشن کند، و هم راه مشخص باشد و هم عابران قابل شناسايی. چرا که وجدان ايرانی، پيش از فقر، بيش‌تر از جهل و تاريکی داغ‌ديده است. وقتی چشم‌ها با تاريکی مأنوس شوند، ديگر حتا خورشيد نيز قابل لمس و شناسايی نيست. چراغ‌ها را روشن کنيم، حتا اگر کورسويی باشد!

جمعه، دی ۲۲، ۱۳۹۱

غبارزدايی؛ صفت توصيفی نسل آينده


در خانه را که باز کردم، ديدم پسر چهار ساله همسايه ما با يک جاروی دسته بلند مشغول جاروکردن ديوارها و پلّه‌های راه‌روست:
_تو داری چکار می‌کنی؟
_می‌بينی که جارو می‌کشم.
_چرا نرفتی کودکستان؟
_بعد کی اين کارها را می‌کرد؟

*****

پاسخ پسرک چهارساله به‌ويژه جمله‌ی آخر [بعد کی اين کارها را می‌کرد؟] که تجربه‌ای است برگرفته از درون زندگی  خانواده‌های پُر تعداد؛ کمی اين‌رو و آن‌رويم کرد و هنوز هم در اين انديشه‌ام که جهان غبارگرفته و مبهم امروز را فقط و فقط نسلی ويژه يا نسلِ «غبارزدا» می‌تواند روشن و شفاف نشان دهد.


همه‌ی ما می‌دانيم که واکنش آن کودک نمی‌تواند واکنش آگاهانه‌ای باشد اما از سوی ديگر، انکار هم نمی‌شود کرد که آن نظم خودانگيخته‌ی کودکانه، به احتمال زياد از درون يک بی‌نظمی سربرآورد. و باز به احتمال زياد، پيش از اقدام [=جارو کشيدن] تصويرها و انگاره‌های مختلف و متفاوتی در ذهن کودک ثبت شده بودند. بعنوان مثال فرض کنيد خانواده‌اش از يک‌طرف فرصت‌طلبانه قوانين آپارتمان‌نشينی را زير پا می‌نهند اما از آن‌طرف، همين اعضای خانواده [که متشکل از سه نسل است] با ديدن اخطار کتبی شرکت، با هم‌ديگر درگير می‌شوند. در چنين فضايی آن کودک به‌طور خودانگيخته و داوطلبانه [شما او را برابر بگيريد با نسل فعال آينده] برخاست تا وظايف پشتِ گوش انداخته‌ی والدين را [که در اينجا تميزی راه‌پله‌ها است] انجام دهد. اين نوع واکنش را دست‌کم می‌توانيد در مواقعی که ترافيک‌های تحميلی ناشی از عدم بُردباری، عدم مسئوليت، شتاب بی‌اندازه و غيره در سر بعضی از چهار راه‌های کشور شکل می‌گيرند، مشاهده کنيد. در هنگام ترافيک چه اتفاقی می‌افتد؟ همان اتفاق هميشگی که زياد به‌چشم نمی‌آيند. يعنی چند جوان به خودی خود از ماشين‌های مختلف بيرون می‌آيند و نقش پليس‌های راهنمايی کارکشته را بازی می‌کنند. اهميت وجود چنين نظم خودانگيخته و فرايند آن نيز بسيار روشن است: کم شدن بار سنگين ترافيک. و با توجه به اين مثال بايد گفت: جهان آينده به مفهوم واقعی نيازمند يک نسل زداينده‌ست: نسل غم‌زدا، گندزدا، سُرب‌زدا، آنتی‌بيوتيک‌زدا...و مهم‌تر، از منظر فرهنگی، غبارزدا.

برای اين‌که ابهامی وجود نداشته باشد يادآوری و توضيح نکته‌ای ضروری است که «غبارزدايی» را نبايد با «گردگيری» اشتباه يا برابر گرفت. آن‌ها دو مفهوم متفاوتی هستند که از منظر تاريخـی_‌سياسی، ايرانيان نسل «گردگير» را که به‌جای غبارزدايی، کارشان شده بود فوت‌کردن غبارها و پخش‌کردن آن در فضای عمومی؛ تا حدودی می‌شناسند و با شيوه برخورد آن‌ها کم‌وبيش آشنايی دارند. تاريخ ايران را اگر دقيق ورق بزنيم، ردِّ پای نسل «گردگير» را در جنبش مشروطيت خواهيم ديد. همان‌هايی که هر کار نيکو، فکرشده و تجربه‌شده دنيای غرب را نُخست به نام قرآن و اسلام می‌نوشتند و سپس، به ناف خلق می‌بستند که مثلن شعار «ما خواهان تشکيل پارلمان [يا مجلس شورای ملی] در ايران هستيم»؛ برگرفته از همان آيۀ «و شاور هٌم فی‌الامر» است.

بدون اغراق اغلب شخصيت‌های معروف دوران پيشا مشروطه، برخلاف نسل دورۀ انقلابِ اسلامی که بی‌گانه بود با ادبيات حوزوی؛ با معانی و تفاسير قرآنی آشنايی دقيقی داشتند و نيک می‌دانستند که آيۀ «و شاورهٌم فی الامر» به‌هيچ‌وجهی دلالت بر اعتبار رأی مردم ندارد. وجود و حضور اين گروه از ايات مانند آيۀ بخشش [اعف عنهم] يا آيۀ پوزش [استغفر لهم] در مبادلات صدر اسلام، مثل امروز، به‌دليل نيازهای تبليغاتی در جهت جلب و جذب مردم بود. هم زندگی شفاف پيامبر اسلام و هم قوانين حاکم بر «جامعة‌النبی» آن روزهای مدينه نيز نشان می‌دهند که وجود چنين آيه‌ای بدين معنا نبود که قوانين حاکم بر جامعه و رهبری مسلمانان بايد توسط خود مردم تعيين گردد. و مهم‌تر، اساسن تولد مذهب شيعه و متعاقب آن تولد روحانيت شيعه بدين معناست که شيعيان نه تنها انتخابات و آرای مسلمانان صدر اسلام را در «سقيفه بنی ساعده» برنتابيدند بل‌که آن‌ها از بنيان بی‌گانه‌اند با انتخابات آزاد و چنين آرايی را برنمی‌تابند.


به‌رغم وجود چنين اطلاعات و آگاهی، وقتی شخصيت‌های صدر مشروطه درخواست حقوقی تشکيل پارلمان را به تمايلی بی‌معنا و بی‌اعتبار [يعنی و شاورهٌم] تنزل می‌دهند؛ در واقع و به زبان عاميانه، داشتند در فضای سياسی گرد و خاک راه می‌انداختند. و بديهی‌ست برندگان هميشگی جامعه غبارگرفته آن‌هايی هستند که می‌خواهند چرخه زندگی را به‌سمت عقب بچرخانند. تجربه يک قرن گذشته هم نشان می‌دهد که اگرچه جنبش مشروطيت آيت‌اله نوری رهبر مشروعه‌خواه را از سرِ راه جنبش کنار می‌زند اما، عبدالکريم حائری فرزندخوانده او دنباله ماجرا را از طريق سازماندهی حوزه علميه قم پی می‌گيرد تا بعد هفت دهه از انقلاب مشروطيت، خمينی فرزندخوانده حائری موفق می‌شود که قوانين مشروعه و حُکم ولايتی را در سراسر ايران حاکم گرداند. يعنی بعد از گذشت يک قرن و ظهور و افول چند نسل با پارادايم‌های مختلف [که در فرصتی ديگر خواهم نوشت]؛ دوباره رسيديم به همان نقطه نخستين که گروهی شعار «و شاور هٌم فی‌الامر» می‌داند.

بديهی‌ست بحث بالا کمی اختصاصی شد ولی اميدوارم چنين استنباط نشود که اين‌گونه واگشتی‌ها تنها مختص به ايران بود و هست. نه؛ به‌هيچ‌وجه! شما می‌توانيد نمونه‌هايی از اين واگشتی‌ها را دست‌کم به لحاظ فرهنگی در روسيه به‌گونه‌ای، و در انقلاب‌های خاورميانه به‌گونه‌ای ديگر، و در هرکجای جهان به‌نوعی ببينيد. اما در جهانی که به يک معنا به اندازه نعلبکی است، گرد و غبارهای برخاسته را نمی‌شود در درون مرز واحدی محبوس و به‌نام اين يا آن کشور بسته‌بندی کرد. باد آن‌ها را در تمامی نقاط جهان پخش می‌کند و کرد. همه گرفتار تنگی نفس هستند. و از اين منظر ما به‌نوعی با اجماع جهانی روبه‌رو هستيم که مهم‌ترين راه رهايی از تنگی نفس، غبارزدايی و بهداشتی کردن زندگی است. اما اين مهم چگونه پياده و قابل تحقق می‌گردند، بايد کمی منتظر ماند و ديد.