پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۱

کـار مـا نوشـتن است!


  از يک استثناء بگذريم، از سال ۲۰۰۳ به اين سو، يعنی ده سالی‌ست که وبلاگ می‌نويسم و همه‌ی يادداشت‌هايم را تنها در صفحه‌ی وبلاگ‌ام می‌گذارم. الان که گريز زودگذری به ده سال پيش زدم، می‌بينم روزهای دشواری را پشتِ سر گذاشته‌ام. البته دشواری از اين منظر که در آن روزها، تعدادی از دوستانِ دور و نزديک‌ام به دليل نا آشنايی با مفهوم «بلاگـر» و «وبـلاگ»، چنين تغيير جهتی را برنمی‌تابيدند. به‌زعم آنان تغيير جهت آدمـی که يادداشت‌هايش _مثلن در سايت گويانيوز_ بين شش تا نـُه هـزار خواننده داشت، از يک سايت معروف و همه آشنا به وبلاگی نا آشنا کوچيدن و در به‌ترين حالت دويست تا پانصد نفر خواننده داشتن؛ تغييرجهت مثبتی نبود و نيست.

از منظر تبليغی‌ـ‌سياسی شايد حق با دوستانی بود که روی کمّيت‌ها و کنتورها انگشت می‌گذاشتند. اما نگاه من به وبلاگ، بيش‌تر نگاهی بود جامعه شناختی و کشف نسلی تازه! اگر بحث بر سرِ رسانه‌هاست، هر وسيله‌ی رسانه‌ای نو، نسل ويژه خود را داشت و هنوز هم دارد مثلن: نسل روزنامه‌خوانان، نسل راديو، نسل سينما و نسل تلويزيون. اما به‌رغم اين همه تفاوت‌ها و نام‌های مختلفی که شنيديد، اين مجموعه را از منظر فرهنگی می‌توان در زير يک عنوان گروهی دسته‌بندی کرد: نسل شفاهی! نسل سوادداری که مأنوس بود و هست به فرهنگ شفاهی.

بلاگرها تنها نسلی هستند که به‌جرأت می‌توانيم بگوئيم نخستين نسل نوشتاری! نسلی که به مفهوم واقعی فرهنگ شفاهی را برنمی‌تابد. بلاگرها تنها نسلی هستند که به‌جای پشتِ سر گفتن؛ عريان‌نويسند و بی هيچ شرمی و دلهره‌ای، نوشته‌های خود را در مقابل چشمان ديگران می‌گيرند و در عمل نشان‌دادند که نوشتن، عشق و فرهنگ‌شان است نه حرفه‌شان! البته همه‌ی بلاگرها چنين برداشت و تعريفی از وبلاگ نداشتند و هنوز هم ندارند و نبايد هم داشته باشند. منتها همين تفاوت نگاه به‌سهم خود می‌تواند تأثير نامطلوبی بر روی شفافيت نسل نوشتاری بگذارد. به عنوان واگويی، گروهی در ارتباط با انتخابات آينده به تعدادی از وبلاگ‌نويسان توصيه کرده‌اند [و می‌کنند] که "به‌تر است فعلن دست نگه‌داريد تا وضعيت خاتمی کمی روشن شود". هشت سال پيش هم شاهد چنين برخوردی بوديم که بخشی از دوستان اصلاح‌طلب وبلاگ‌نويس، به‌عنوان اعتراض «سفيد»، تصميم گرفته بودند به‌جای نوشتن، صفحه سفيد را در مقابل بازديدکنندگان بگيرند. آن روزها [شنبه ۲۱ مهٔ ۲۰۰۵] يادداشت زير را که بی‌مناسبت نيست با شرايط روز؛ در وبلاگ گذاشته بودم: کار ما نوشتن است!

اگر بهپذيريم که وبلاگ يک رسانه است؛
اگر به پذيريم که وظيفه رسانهها اطلاعرسانی است؛
اگر به پذيريم که ميدان عمل رسانهها، جامعه است و ارتباطی مستقيم با افکار عمومی دارند؛
ناگزيريم حقيقت ديگری را نيز به پذيريم که راه منطقی اعتراض وبلاگ نويسان، نه پناه بُردن به سکوت و نشان دادن صفحه سفيد مانيتور؛ بل، نوشتن، نوشتن، نوشتن و باز هم نوشتن است!

وانگهی، اعتراض جدا از عنوان و شکل و رابطهاش، چه سياسی و چه اقتصادی، بار حقوقی دارد و اعتراضکننده ناچار است تا از طريق گفتار، نوشتار و استدلال، علت و دليل اعتراض را به اثبات رساند.

از طرف ديگر سکوت سفيد، پيش از آن که يک تاکتيک مناسب و مؤثری عليه حرکتهای غير انسانی و ضد حقوق بشری به شمار آيد، بيشتر و به يک معنا و غير مستقيم، فرديت ما را به چالش میطلبد که به جای گفتن و عريان ساختن، ناخواسته تسليم جامعه شأنی و جمع گرا شويم و لب ببنديم. اعتراض را، دانسته يا ندانسته، با لعاب سياسی سنتی نگفتن، بهتر از گفتن است، بپوشانيم و در واقع، قدم در جادهای بگذاريم که در فرهنگ مذهبی، به آن «تقيّه» میگويند.

بلاگـرها اهل تقيّه نيستند! اين نکته را همه میدانيم و به همين دليل است که، خوب و بد، ضعف و قوت، و تلخ و شيرينمان را يکجا، در صفحه مانيتور و در مقابل ديدگان عمومی به نمايش نهادهايم. و باز به همين دليل است که میگوئيم صفحه سفيد مانيتور، شفافيت حرکت وبلاگی را خدشهدار میسازد. اين حرکت، نه در شأن ما است و نه کار ما.

کار ما نوشتن است! هم راز را مینويسيم، هم نياز را و هم اعتراض را. آنقدر مینويسيم و مینويسيم تا از آن فرهنگ شفاهی، دَم بستن و در پرده گفتن، رهايی يابيم!

هیچ نظری موجود نیست: