دو سالیست که نام خلخالی، با مراسم و روزهايی که يادآور خاطره قتلهای سياسیـزنجيرهایاند، گره و پيوند خورده است. اين همزمانی و انطباق، که چگونه گردش روزگار حادثهها را مانند پازولی ساده و قابل فهم، در کنار هم میچيند تا حافظهی ضعيف تاريخی ملت ايران را تقويت کنند و سامان دهند، واقعن شگفتانگيز است.
گويی طبيعت، هميشه و در همه حال، همراه با ما بود و میدانست که انگار از نداشتن حافظهای قوی و منسجم ـکه انکارش هم نمیتوان کردـ رنج میبريم. بر همين اساس، بسياری از رُخدادهای مختلف و متضاد را در درون قالبی واحد گرد آورد و عرضه کرد. مثلن، در ارتباط با حرکتهای مذهبی، انواع آنان را در قالبی خُرد رديف و بستهبندی نمود و با نامهای «دوم خرداد»، «پانزده خرداد» و «سی خرداد» به آيندگان عرضه کرد. يا در ارتباط با تفکر و پديده انقلاب، همهی آنها را در قالب بهمن و بهنام روزهای 19 و 22 و 29 بهمن ماه طبقهبندی نمود. و اين زنجيره در آذرماه و در ارتباط با قتلهای زنجيرهای، بهطرز شگفتی رديف میشوند که تا از اين پس، برای فهم و تشخيص ابعاد جنايات، نام جانی و جانباخته همزمان يادآوری و بررسی شوند.
يادآوری نام شيخ صادق خلخالی در روز هفتم آذر، نه به آن دليل که قربانيان جنايات سياسیـزنجيرهای، يکی از جانيان مسلمان را برای هميشه در برگرفتهاند، بلکه قاتل هم مشمول شرايطی قرار گرفته است که بعضیها تعمدن میخواهند تا پرونده او برای هميشه بايگانی گردد و نامش بفراموشی سپرده شود. از طرف ديگر، بحث درباره موضوع و ماهيت اعمال امثال صادق خلخالیها، همان زمان، بنا به دلايل مختلف و بگونهای، به بحث پيرامون موضوعات مربوط به جامعه چند فرهنگی ارتقاء يافته بود. اگرچه جنايت در تمام فرهنگها محکوم است اما، هر فرهنگی به اقتضای شرايط ذهنی و خصايص کلی خود، ساخت ويژهای برای اعمال خلخالی آفريده و خواهند آفريد. خلخالی تنها می توانست از درون ساختاری ويژه و برای انتظام دادن و قوام آن به بيرون سرريز کند. اين ظهور، رُخدادی تصادفی نبود. پيشينه تاريخیـايدئولوژيک داشت و در سيکلهای مختلف تاريخی، تجربه شده بود. شناخت او خارج از آن چهارچوب و پيوند زدن آن با تمايلات عمومی و کينخواهیهای مردم عصر انقلاب، نوعی پيچيدهکردن قضاياست. وانگهی، خلخالی هرگز نمُرد و يا آنگونه که روزنامههای داخلی پس از مرگ او مدعی بودند، شيخی تنها نبود؛ بلکه متناسب با ثبات و قوام نظام اسلامی، چهره عوض کرد. مگر ظهور سعيد امامیها در عرصه سياست و امنيت خواست مردم ايران بود؟ منطق حکم میکند تا بحث را به ماهيت نظامی بکشانيم که حقانيت خود را در عرصههای مختلف تاريخی، تنها میتوانست از طريق نابودی دشمنانش به اثبات برساند. درباره فرهنگی سخن بگوئيم که با وعدههای بهشت، همواره تخمهی کين و عداوت میکارد.
همه بودنی ها ببينيم همی / وزو خامشی برگزينيم همی
برنجد يکی ديگری برخورد / به داد و به بخشش کسی ننگرد
اگر بگويم خلخالی، يکی از نادرترين و گُهربارترين چهرهها و شخصيتهای اسلامی ايران بود، سخن به گزاف نگفتهام. مردم ايران در مقاطع مختلف تاريخی، خصوصن در دو قرن اخير، روحانيان نامآشنايی را بخاطر دارند. چهرههايی چون محمدباقر شفتی، فضلاله نوری، کاشانی، خمينی، خلخالی و مصباح يزدی، که هريک بسهم خود، زندگی سياسی کنونی را برای ملت رقم زدهاند. از ميان آنها، تنها خلخالی بود که قضاوت و عدالت اسلامی را صادقانه و شفاف، در برابر ديدگان حيرتزده مردم، بنمايش گذاشت. نخستين بار او بود که به ما آموخت شفقت و عدل علــی، نه عدليهای میخواهد و نه نمايشهای دفاع از محکومين را برمیتابد. ماهيت و فلسفه قضاوت اسلامی او را میتوانيم در يک جمله خلاصه کنيم: بعضیها پيشاپيش به مرگ محکوم شدهاند. و چنين فلسفهای، نه از ماهيت به ظاهر خشن انقلابی نشأت گرفته بودند که هنوز بعضیها بعد از گذشت ربع قرن، بعنوان پوششی برای اعمال جنايتکارانه خود از آن ياد میکنند، و نه آن زمان خواست عمومی مردم بود. چنين مردی را چگونه خطابی بايد؟ ستمگاره خوانيمش از دادگر؟ / هنرمند دانيمش ار بیهنر؟
او کی بود؟ هر کسی بود، بپذيريم که اهل مصلحت و ريا نبود. آنچه را که درباره اسلام میانديشيد، با شهامت تحسين برانگيزی بر زبان جاری میساخت و به آن عمل میکرد. اگر شمشيری برکشيد و فرق صد ها انسان بیگناه را شکافت، نه به اين دليل که صاحب کاخی گردد، بلکه عاشقانه و ديوانهوار آن اعمال را، در راه آرزوها و تحقق آرمانشهرش الزامی میديد. او نماد واقعی انسان عصر جامعه ناب محمدی بود. در واقع او فشردهای بی کم و کاست از تاريخ، فرهنگ و انديشهای بود که طی چهارده قرن، به سرزمين نفرت زده ما هجوم آورده بودند و برجان و روان ما تسلط يافتند و از ما همان ساختهاند که امروزيم.
کجا کارشان همگنان پيشه بود؟ / روانشان هميشه پُرانديشه بود؟
اگر چه هواداران جوانش (سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی) يا دوستان نيمهراهش (مجمع روحانيون مبارز) بعدها، از او بعنوان مردی خشکهمقدس و بیسياست ياد میکردند؛ اما، همه آنان و حتی بزرگان حوزه علميه قم، ماهيت جناياتکارانه اعمالش را مورد تأييد قرار میدادند و آنرا منطبق بر شرع مقدس و واجب کفايی میدانستند که حاج شيخ صادق خلخالی با جسارتش، تکليف را از گردن ديگران ساقط کرد بود.
تو دانی که او نيست بر داد و راه / بسی ريخت خون سر بیگناه
شايد اولين بار ـاگر قضاوتهای احساسی مردم را ناديده بگيريم؛ چند نفری از وابستگان به نهضتآزادی، آنهم در خفا، او را مردی نامتعادل و بيمار لقب داده بودند. در حقيقت، اينگونه قضاوتهای ناعادلانه، مبتنی برمعيارهای حقوق بشری نبودهاند و بيشتر بنا به مصلحت سياسیـاسلامی طرح میشدند. چرا که خلخالی فرد نبود. او نماينده يک جريان مهم و تبلوری از يک انديشه سنتی حاکم برحوزهها و جامعه بود که میخواست آشکارا، بر همهی آزاد انديشیها، عدالتخواهیها و اُخوتهای دروغينی که رنگ و لعاب اسلامی داشتند، يکشبه خط بطلان بکشد. و دقيقن امثال نهضتیها را به نقطهای سوق داد که مرحوم دکتر سحابی، بعد از سالها مبارزه برای تحقق حکومت اسلامی، از ظلم همين حکومت خودساخته، به مجلس پناه برد و متحصن شد.
سُخن چند برگفت ناسازگار / از آن بيشه و گور و آن مرغزار
کنون بر برادر ببايد گريست / ندانم مرا دشمن و دوست کيست؟
آری، ما مجاز نيستيم بخاطر مصلحت سياسی، درباره افراد و شخصيت ها قضاوتی ناعادلانه داشته باشيم! اگر قرار است خلخالی، نامتعادل و بيمار معرفی گردد؛ آنوقت مجبوريم بپذيريم که او تنها نمونه نبود:1- بسياری از رهبران و دست اندرکاران حکومت، امثال اژهایها، گيلانیها، جنتیها، يزدیها و مصباحها، که از زاويه نگاه و تفکر، همانگونه مینگرند و میانديشند که خلخالی میديد و میانديشيد.2- حوزه علميه قم و دفاتر برخی از مراجع، در سه دوره نخست انتخابات مجلس شورایاسلامی، يعنی تا دوازده سال بعد از انقلاب، از نمايندگی حضرت آيتاله خلخالی پشتيبانی مالی و تبليغی نمودهاند. همچنين بازارايان محترم تهران، او را برای يکی از دورههای مجلسخبرگان کانديدا کرده بودند. 3- و مهمتر از همه، حکم حاکم شرع را کسی امضاء نمود که برادران او را برجايگاه معصوميت، يعنی کسی که اصلن مرتکب خطا و اشتباهی نمیگردد، نشانده بودند.
با چنين نمونههايی، آيا ما قادريم بسياری از انسانها را بخاطر مصلحت سياسی، نامتعادل و روانی خطاب دهيم؟ آيا وجدانمان چنين اجازهای را بما میدهند؟ اگر میگفتند که خلخالی نماينده يک جريان فکری است با فرهنگی خاص و هرگاه منطق چنين فرهنگی بر منطق قدرت تطابق يابند، نتيجهای جز کشتار را نبايد انتظار داشت؛ باز حرفی بود و جای انديشيدن! اما آقای يزدی دبير نهضتآزادی، بعد از مرگ حاکمشرع اصراری ديگر داشتند: «خلخالی از همان ايام نوجوانی عادت داشت که گربه ها را بگيرد و بکُشد».
البته آقای يزدی داستان را ناتمام رها میسازد. خلخالی، يکی از دوستان نزديک فرزند آقای خمينی بود و در خانه آنها نيز رفت و آمد داشت. هم آقا مصطفی و هم آقای خمينی از داستان گربه مطلع بودند. بنا به اظهارات خلخالی، امام بارها بر شجاعت او انگشت گذاشت. بعد از انقلاب وی در خاطراتش نوشت: «خدا شاهد است كه ما برای تصدی اين مقام كوچكترين تلاشی نكرديم و حتا تا زمانیكه به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم».
کنون آمدم تاچه فرماندهی / روانـت زدانش مبــادا تُـهی
«حقير پس از ديدن حكم به حضورشان عرض كردم: آقا اين حكم سنگين است. فرمودند: برای شما سنگين نيست. گفتم مخالفين و وابستگان به طاغوتيان عليه من تبليغ میكنند. آقا فرمود: من پشتيبان شما هستم و بالاخره اين حكم را به كسی [بايد] بدهم كه به او اطمينان داشته باشم».
از اين راز جان تو آگاه نيست / بدين پرده اندر تُرا راه نيست
ای کاش آقای يزدی مظلوم کُشی نمیکرد و به اين سئوال پاسخ میداد: وقتی امام آگاهانه حکم حاکم شرع را بنام فردی که سابقهی گربه کُشی داشت صادر میکنند؛ آيا بدين معنی نبودهاند که آيتاله خمينی پيشاپيش، برای تحقق و استقرار نظام دلخواه و اسلامیاش، میخواست تا از همان آغاز و در اولين دقايق بعد از انقلاب، در ارتباط با ديگر احزاب و سازمانهای سياسی، گربه را دم حجله بکُشند؟ چشم و گوش جوانان را با بيان حقيقت باز کنيم! چرا که:
اگر تند بادی برآيد زکُنج / بخاک افکند نا رسيد ترُنج
در همين زمينه:
جنايت، مشمول زمان نمیگردد!
گويی طبيعت، هميشه و در همه حال، همراه با ما بود و میدانست که انگار از نداشتن حافظهای قوی و منسجم ـکه انکارش هم نمیتوان کردـ رنج میبريم. بر همين اساس، بسياری از رُخدادهای مختلف و متضاد را در درون قالبی واحد گرد آورد و عرضه کرد. مثلن، در ارتباط با حرکتهای مذهبی، انواع آنان را در قالبی خُرد رديف و بستهبندی نمود و با نامهای «دوم خرداد»، «پانزده خرداد» و «سی خرداد» به آيندگان عرضه کرد. يا در ارتباط با تفکر و پديده انقلاب، همهی آنها را در قالب بهمن و بهنام روزهای 19 و 22 و 29 بهمن ماه طبقهبندی نمود. و اين زنجيره در آذرماه و در ارتباط با قتلهای زنجيرهای، بهطرز شگفتی رديف میشوند که تا از اين پس، برای فهم و تشخيص ابعاد جنايات، نام جانی و جانباخته همزمان يادآوری و بررسی شوند.
يادآوری نام شيخ صادق خلخالی در روز هفتم آذر، نه به آن دليل که قربانيان جنايات سياسیـزنجيرهای، يکی از جانيان مسلمان را برای هميشه در برگرفتهاند، بلکه قاتل هم مشمول شرايطی قرار گرفته است که بعضیها تعمدن میخواهند تا پرونده او برای هميشه بايگانی گردد و نامش بفراموشی سپرده شود. از طرف ديگر، بحث درباره موضوع و ماهيت اعمال امثال صادق خلخالیها، همان زمان، بنا به دلايل مختلف و بگونهای، به بحث پيرامون موضوعات مربوط به جامعه چند فرهنگی ارتقاء يافته بود. اگرچه جنايت در تمام فرهنگها محکوم است اما، هر فرهنگی به اقتضای شرايط ذهنی و خصايص کلی خود، ساخت ويژهای برای اعمال خلخالی آفريده و خواهند آفريد. خلخالی تنها می توانست از درون ساختاری ويژه و برای انتظام دادن و قوام آن به بيرون سرريز کند. اين ظهور، رُخدادی تصادفی نبود. پيشينه تاريخیـايدئولوژيک داشت و در سيکلهای مختلف تاريخی، تجربه شده بود. شناخت او خارج از آن چهارچوب و پيوند زدن آن با تمايلات عمومی و کينخواهیهای مردم عصر انقلاب، نوعی پيچيدهکردن قضاياست. وانگهی، خلخالی هرگز نمُرد و يا آنگونه که روزنامههای داخلی پس از مرگ او مدعی بودند، شيخی تنها نبود؛ بلکه متناسب با ثبات و قوام نظام اسلامی، چهره عوض کرد. مگر ظهور سعيد امامیها در عرصه سياست و امنيت خواست مردم ايران بود؟ منطق حکم میکند تا بحث را به ماهيت نظامی بکشانيم که حقانيت خود را در عرصههای مختلف تاريخی، تنها میتوانست از طريق نابودی دشمنانش به اثبات برساند. درباره فرهنگی سخن بگوئيم که با وعدههای بهشت، همواره تخمهی کين و عداوت میکارد.
همه بودنی ها ببينيم همی / وزو خامشی برگزينيم همی
برنجد يکی ديگری برخورد / به داد و به بخشش کسی ننگرد
اگر بگويم خلخالی، يکی از نادرترين و گُهربارترين چهرهها و شخصيتهای اسلامی ايران بود، سخن به گزاف نگفتهام. مردم ايران در مقاطع مختلف تاريخی، خصوصن در دو قرن اخير، روحانيان نامآشنايی را بخاطر دارند. چهرههايی چون محمدباقر شفتی، فضلاله نوری، کاشانی، خمينی، خلخالی و مصباح يزدی، که هريک بسهم خود، زندگی سياسی کنونی را برای ملت رقم زدهاند. از ميان آنها، تنها خلخالی بود که قضاوت و عدالت اسلامی را صادقانه و شفاف، در برابر ديدگان حيرتزده مردم، بنمايش گذاشت. نخستين بار او بود که به ما آموخت شفقت و عدل علــی، نه عدليهای میخواهد و نه نمايشهای دفاع از محکومين را برمیتابد. ماهيت و فلسفه قضاوت اسلامی او را میتوانيم در يک جمله خلاصه کنيم: بعضیها پيشاپيش به مرگ محکوم شدهاند. و چنين فلسفهای، نه از ماهيت به ظاهر خشن انقلابی نشأت گرفته بودند که هنوز بعضیها بعد از گذشت ربع قرن، بعنوان پوششی برای اعمال جنايتکارانه خود از آن ياد میکنند، و نه آن زمان خواست عمومی مردم بود. چنين مردی را چگونه خطابی بايد؟ ستمگاره خوانيمش از دادگر؟ / هنرمند دانيمش ار بیهنر؟
او کی بود؟ هر کسی بود، بپذيريم که اهل مصلحت و ريا نبود. آنچه را که درباره اسلام میانديشيد، با شهامت تحسين برانگيزی بر زبان جاری میساخت و به آن عمل میکرد. اگر شمشيری برکشيد و فرق صد ها انسان بیگناه را شکافت، نه به اين دليل که صاحب کاخی گردد، بلکه عاشقانه و ديوانهوار آن اعمال را، در راه آرزوها و تحقق آرمانشهرش الزامی میديد. او نماد واقعی انسان عصر جامعه ناب محمدی بود. در واقع او فشردهای بی کم و کاست از تاريخ، فرهنگ و انديشهای بود که طی چهارده قرن، به سرزمين نفرت زده ما هجوم آورده بودند و برجان و روان ما تسلط يافتند و از ما همان ساختهاند که امروزيم.
کجا کارشان همگنان پيشه بود؟ / روانشان هميشه پُرانديشه بود؟
اگر چه هواداران جوانش (سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی) يا دوستان نيمهراهش (مجمع روحانيون مبارز) بعدها، از او بعنوان مردی خشکهمقدس و بیسياست ياد میکردند؛ اما، همه آنان و حتی بزرگان حوزه علميه قم، ماهيت جناياتکارانه اعمالش را مورد تأييد قرار میدادند و آنرا منطبق بر شرع مقدس و واجب کفايی میدانستند که حاج شيخ صادق خلخالی با جسارتش، تکليف را از گردن ديگران ساقط کرد بود.
تو دانی که او نيست بر داد و راه / بسی ريخت خون سر بیگناه
شايد اولين بار ـاگر قضاوتهای احساسی مردم را ناديده بگيريم؛ چند نفری از وابستگان به نهضتآزادی، آنهم در خفا، او را مردی نامتعادل و بيمار لقب داده بودند. در حقيقت، اينگونه قضاوتهای ناعادلانه، مبتنی برمعيارهای حقوق بشری نبودهاند و بيشتر بنا به مصلحت سياسیـاسلامی طرح میشدند. چرا که خلخالی فرد نبود. او نماينده يک جريان مهم و تبلوری از يک انديشه سنتی حاکم برحوزهها و جامعه بود که میخواست آشکارا، بر همهی آزاد انديشیها، عدالتخواهیها و اُخوتهای دروغينی که رنگ و لعاب اسلامی داشتند، يکشبه خط بطلان بکشد. و دقيقن امثال نهضتیها را به نقطهای سوق داد که مرحوم دکتر سحابی، بعد از سالها مبارزه برای تحقق حکومت اسلامی، از ظلم همين حکومت خودساخته، به مجلس پناه برد و متحصن شد.
سُخن چند برگفت ناسازگار / از آن بيشه و گور و آن مرغزار
کنون بر برادر ببايد گريست / ندانم مرا دشمن و دوست کيست؟
آری، ما مجاز نيستيم بخاطر مصلحت سياسی، درباره افراد و شخصيت ها قضاوتی ناعادلانه داشته باشيم! اگر قرار است خلخالی، نامتعادل و بيمار معرفی گردد؛ آنوقت مجبوريم بپذيريم که او تنها نمونه نبود:1- بسياری از رهبران و دست اندرکاران حکومت، امثال اژهایها، گيلانیها، جنتیها، يزدیها و مصباحها، که از زاويه نگاه و تفکر، همانگونه مینگرند و میانديشند که خلخالی میديد و میانديشيد.2- حوزه علميه قم و دفاتر برخی از مراجع، در سه دوره نخست انتخابات مجلس شورایاسلامی، يعنی تا دوازده سال بعد از انقلاب، از نمايندگی حضرت آيتاله خلخالی پشتيبانی مالی و تبليغی نمودهاند. همچنين بازارايان محترم تهران، او را برای يکی از دورههای مجلسخبرگان کانديدا کرده بودند. 3- و مهمتر از همه، حکم حاکم شرع را کسی امضاء نمود که برادران او را برجايگاه معصوميت، يعنی کسی که اصلن مرتکب خطا و اشتباهی نمیگردد، نشانده بودند.
با چنين نمونههايی، آيا ما قادريم بسياری از انسانها را بخاطر مصلحت سياسی، نامتعادل و روانی خطاب دهيم؟ آيا وجدانمان چنين اجازهای را بما میدهند؟ اگر میگفتند که خلخالی نماينده يک جريان فکری است با فرهنگی خاص و هرگاه منطق چنين فرهنگی بر منطق قدرت تطابق يابند، نتيجهای جز کشتار را نبايد انتظار داشت؛ باز حرفی بود و جای انديشيدن! اما آقای يزدی دبير نهضتآزادی، بعد از مرگ حاکمشرع اصراری ديگر داشتند: «خلخالی از همان ايام نوجوانی عادت داشت که گربه ها را بگيرد و بکُشد».
البته آقای يزدی داستان را ناتمام رها میسازد. خلخالی، يکی از دوستان نزديک فرزند آقای خمينی بود و در خانه آنها نيز رفت و آمد داشت. هم آقا مصطفی و هم آقای خمينی از داستان گربه مطلع بودند. بنا به اظهارات خلخالی، امام بارها بر شجاعت او انگشت گذاشت. بعد از انقلاب وی در خاطراتش نوشت: «خدا شاهد است كه ما برای تصدی اين مقام كوچكترين تلاشی نكرديم و حتا تا زمانیكه به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم».
کنون آمدم تاچه فرماندهی / روانـت زدانش مبــادا تُـهی
«حقير پس از ديدن حكم به حضورشان عرض كردم: آقا اين حكم سنگين است. فرمودند: برای شما سنگين نيست. گفتم مخالفين و وابستگان به طاغوتيان عليه من تبليغ میكنند. آقا فرمود: من پشتيبان شما هستم و بالاخره اين حكم را به كسی [بايد] بدهم كه به او اطمينان داشته باشم».
از اين راز جان تو آگاه نيست / بدين پرده اندر تُرا راه نيست
ای کاش آقای يزدی مظلوم کُشی نمیکرد و به اين سئوال پاسخ میداد: وقتی امام آگاهانه حکم حاکم شرع را بنام فردی که سابقهی گربه کُشی داشت صادر میکنند؛ آيا بدين معنی نبودهاند که آيتاله خمينی پيشاپيش، برای تحقق و استقرار نظام دلخواه و اسلامیاش، میخواست تا از همان آغاز و در اولين دقايق بعد از انقلاب، در ارتباط با ديگر احزاب و سازمانهای سياسی، گربه را دم حجله بکُشند؟ چشم و گوش جوانان را با بيان حقيقت باز کنيم! چرا که:
اگر تند بادی برآيد زکُنج / بخاک افکند نا رسيد ترُنج
در همين زمينه:
جنايت، مشمول زمان نمیگردد!
۶ نظر:
سلام.عجب کار قشنگی شده.راست ميگم.
هميشه فکر کرده ام برای مقابله و همزيستی با هر ايديولوژی-ای بايد آنرا شناحت.اما خيلی ها دوست داريم خودمان را گول بزنيم و بگويیم که اسلام واقعی٫چيز ديگری است٫اينها اسلام را خراب کرده اند و ...
حسن عزيز ، درود بر تو وبر قلم توانايت. مدتها بود چنين تحليل زيبا . وروشني را در وبلاگشهر نخوانده بودم نشستم وبا حوصله وبا لذت آين نوشته را خواندم. با اجازه ات در بلاگ نيوز لينک داده شد
همیشه بهتر است انسان را پیش از اسلام نام برد...
بدا به حال اسلام که آنها مدعیانش باشند وشما منتقدانش وخوشا به حال رژیم با چنین مخالفان دلسوزی واین وسط بیچاره ملت...عوام خودشان سوراخ دعا را گم میکنند حالا روشنفکرانه هم به بند کردن به موهوم حالا گیرم اینجا اسلام بجای بند کردن به ظالم توصیه میشوند. خدا عاقبتمان را به خیر کند.خواننده تان کوشا
زيتای عزيز
خوب و بد، درست يا غلط، واقعی يا غيرواقعی بودن يک ايدئولوژی بجای خود و نوشته حاضر نيز قصد ورود در اين عرصه را نداشت. اما اگر ايدئولوژیها در خدمت انسانهاست و برای سعادت آنان تدوين و تنظيم گرديدند، متناسب با تغييرات زمانه و زندگی، انعطافپذيری بيشتری را نشان میدادند. مفهوم شعار اسلام واقعی (نکته مهمی را که در کامنتتان يادآوری کرديد)، يعنی نگاه به عقب و بازگشت به گذشته. از آنجايیکه اين شعار، هرگز نمیتواند ـحتا وفاداری گروههای وابسته بخود را که بسمت جلو گام برمیدارند حفظ کند؛ بهرغم ملايمت و نرمش ظاهری، در وقت خودش به نيروی تحميلی و يکهتاز مبدل میگردد.
! حميد عزيز
سپاسگزارم از لطف شما و ديگر دوستان بلاگنيوز.
!دوست ناشناس
منطقتان را میپذيرم! اما ایکاش مینوشتی که در کدام بخش از مطلب حاضر، چنين خطايی صورت گرفته است.
!کوشا عزيز
اميدوارم دل مهربان، حساس و لطيفت را جريحهدار نگردانم اگر در ادامه اين جمله بنويسم که عجولانه متن را خواندهای! بحث اين نوشته درباره ساختارهای فکری و سياسیای است که بيست و هفت سال به انحای مختلف، خود را نشان میدهد. بحث درباره انساهايی است که بجای تأييد و پذيرش جنایتها، آن را در پس مفاهيمی چون مقتضای زمان و شرايط انقلابی، پنهان و ماستمالی میکنند.
متأسفانه، هنوز نفهميدم که شما از کدام بخش اين نوشته، موضوع «مخالفان دلسوز» را طرح کردهايد؟ آيا اين برداشت ناشی از همان ذهنيت سياه و سفيد کردنها نيست؟ همان خاطرهای نيست که شما در وبلاگتان روی آن انگشت گذاشتيد: باغبان از پی من تند دويد/ سيب را دست تو ديد؟
ارسال یک نظر