پنجشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۴

القاعده؛ طنز تاريخ يا آژير خطر؟ ـ ۱

سه انفجار مهيب و وحشتناک امان، علائمی را نشان می‌دهند که مسائل جاری در منطقه، بسيار فراتر از موضوعاتی است که قبلن درچارچوب واکنش‌های بنيادگرايانه شناسايی و تحليل می‌شدند. اگرچه سازمان القاعده، اهداف اساسی و پنهانی خويش را همچنان با شکل و شمائل اسلامی تزئين می‌کند، اما اين اسلام‌گرايی، نه به‌معنای بازگشت به عقب و احيای جامعه بدوی دوران محمد است ـ يعنی يکی از بارزترين مشخصه بنيادگرايان؛ و نه از رّد پای برجای مانده تا اين لحظه، چنين می‌شود استنباط کرد که آنان در اين پيکار خونين و جنايت‌کارانه، کفار و دارالحرب را نشانه گرفته اند.
اين پديده مشمئزکننده، پيش از اين‌که به گروه و تشکيلات خاصی نسبت داده شوند، بنظر من يک باور است. تناقضی است اگرچه در اندازه‌ها و ابعاد مختلف، ولی خميرمايه‌ی ذهنی انسان خاورميانه‌ای را شکل می‌دهد. القاعده شايد نماد بيرحمانه و اوج اين تناقض باشد اما، آنان از ابتدا، از همان چشمه‌ی باورها ‌نوشيدند که هريک از ما، به‌سهم خود نوشيديم و بنحوی هراس‌مان را از فرآيندجهانی شدن نشان داديم و می‌دهيم. از اين منظر، ناچاريم حقيقت تلخی را به‌پذيريم که القاعده، پيش از اين‌که بخواهد يا بتواند مردم جهان را نابود سازد، ابتدا، خاورميانه را ويران خواهد کرد و مردم را به روز سيه خواهد نشاند.
آژير خطر
درماه ژوئيه گذشته، رسانه‌های آمريکايی، برای اولين‌بار عکس‌ها و تصاوير ويدئويی جديدی را منتشر ساختند که توسط دوربين‌های مخفی امنيتی فرودگاه دالز واشنگتن، از افرادی که در واقعه يازدهم سپتامبر 2001 ميلادی با ربودن هواپيما به ساختمان پنتاگون (وزارت دفاع اين کشور) حمله کردند، ضبط شده بود. اين تصاوير نشان می‌داد که هر چهار نفر رُباينده هواپيما، در هنگام عبور از برابر دستگاه فلزياب فرودگاه، باعث به صدا درآمدن آژير اين دستگاه می‌شوند.
انتشار تصاوير هواپيما ربايان در شرايطی صورت گرفت که قرار بود روز بعد، کميته تحقيق درباره حملات يازدهم سپتامبر، گزارش ششصد صفحه‌ای خود را برای مردم آمريکا منتشر سازد و در اين گزارش تأکيدن يادآوری کنند که مقامات و دولت‌مردان ما ـ از زمان کلينتون تا بوش، ده بار فرصت داشتند تا مانع از اجرای نقشه‌های شبکه القاعده شوند.
اين نوشتم که بگويم هميشه ميان آژير خطر و تحقق فعل خطرناک و فاجعه آميز، فرصت مناسبی برای خنثا سازی آن وجود دارند. يعنی حوادث اسفناک و مصيبت‌آميز، همواره می‌توانند بر بستر بی‌توجهی‌ها و فرصت‌سوزی‌ها شکل بگيرند و متولد شوند. اين قانونی است عام و کلی و تمامی عرصه‌های اجتماعی و سياسی و اقتصادی را نيز شامل می‌گردند. نکته ديگری را نيز در ارتباط با همين قانون عمومی بگويم که در هرجامعه‌ای، قبل از همه نخبگان جامعه‌اند که فرصت‌ها را از دست می‌دهند نه توده‌های مردم. اگر در نگاه استراتژيک نخبگان يک يا دو درجه تغييری مشاهده شود و بنا به هر دليلی جهت خاصی را دنبال کنند، بعيد نيست تا بسياری از فعل و انفعالات بظاهر پيش پا افتاده و سطحی اما، خطرناک و تأثير‌گذار، برای هميشه (يا حداقل تا هنگام وقوع حادثه) از تيررس نگاه آنان به دور و پنهان بماند.
آژير واقعی حوادث يازدهم سپتامبر، نه در فرودگاه دالز واشنگتن بل‌که از مدتها پيش در خاک افغانستان، و در زمان تولد گروهی بنام طالبان به صدا درآمده بود. طلبه‌هايی که برای خود رسالتی خاص قائل بودند و می‌خواستند با ياد آوری و نمايش مرگ در جهان، مردم را از نسيان بيرون آورند. «کثرت الذنوب فی الدنيا من نسيان الموت».
اما مخاطبين اين قانون، که اساس و بنيان نظری تشکيلات القاعده را شکل می‌داد، در ظاهر و بحکم منطق، کسانی جز مردم خاورميانه نبوده‌اند. بحث کليدی اين بود که دارالسلام در حال فروپاشی است. از آن‌جايی‌که حفظ دارالسلام، برعهده مسلمانان است، مخاطبين القاعده نيز مردم خاورميانه بودند که با انتخاب راه و روشی غلط و پيروی از رهبران منحرف موجب گسترش و رواج گناه در سرزمين مقدس شده اند و زمينه را برای حضور استکبار جهانی مهيّا ساخته اند.
هدف از بيان اين نمونه‌ها، بدين معنی نيست که استدلال و بنيان نظری القاعده را مورد بررسی و تجزيه و تحليل قرار دهم. بل‌که منظور نوعی بازگشت به گذشته و تکيه برحافظه تاريخی است که ما، از همان آغاز که اين زنگ خطر نواخته شد، چگونه حساسيت و واکنشی را نشان داديم؟ من در اينجا سه نمونه و تپيک را انتخاب می‌کنم و نتيجه و قضاوت را به عهده خوانندگان می گذارم:
نخست و متأسفانه اين‌که نخبگان سياسی مستقر در کاخ سفيد و پنتاگون، بجای توجه به زنگ خطری که از مدتها پيش عليه جهان متمدن به صدا در آمده بود و می رفت تا آينده ناميمونی را نشانمان دهد؛ با يکی ـ دو درجه تغيير در نگاه استراتژيک، منافع لحظه‌ای را ترجيح دادند و جورج دابليو بوش (پدر) را واداشتند تا آن عبارت مشهور و تاريخی خود را در باره گروه‌های مذهبی‌ـ‌افراطی بر زبان راند و آن‌ها را «هزار نقطه نورانی» در جهان معرفی کنند؛
دوم و باز متأسفانه، زمانی که ايده بن‌لادن بر لبه‌ی شمشير طالبان نشست و فرق سرهای مسلمانان افغانستان و تاحدودی دولت جمهوری‌اسلامی ايران را شکافت، ما در عوض فرياد و اعتراض، نظارگر این تولد خونين بوديم. آيا واقعن ما سه دولت اسلامی ايران، افغانستان و طالبان را از يک جنس و ماهيت می‌ديديم و به همين دليل سکوت کرديم؟ يا علت را باید در جای ديگر و در ذهنيت متناقض خود جستجو کنيم و پی‌بگيريم؟
و خلاصه سوم اين‌که چرا به‌رغم وجود تجربه‌های گوناگون و خونين، افزايش و اوج‌گيری خشونت‌ها در خاورميانه را ناشی از ورود دولت‌های خارجی می‌دانيم؟ آيا اين نگاه برخاسته از نگرش خودی و بيگانه نيست؟ با وجودی که می‌دانستيم منافع ملی و موقعيت استراتژيکی ايران با سقوط صدام، تأمين و تقويت خواهند شد، از اين سرنگونی حمايت نکرديم. انسانی که منافع ملی خويش را زيرپا می‌نهد و يا مانند تئوريسين اصلاح‌طلب موضع خنثا و بی‌طرفانه‌ای [که تفاوتی با مخالفت ندارد] می‌گيرد؛ حتمن تحت تأثير تناقضات ذهنی است. مادامی‌که چنين تناقضاتی، ذهن و همه‌ی تار و پود وجودمان را در چنگال خود گرفته‌اند، حضور بن‌لادن‌ها و القاعده در منطقه ما، امريست عادی و طبيعی.

در همين زمينه:
ـ سلاح هسته ای؛ همه يا هيچ؟
ـ روشنفکران عرب و سکوتی نامفهوم
ـ هفتم تيرماه، فاجعه‌ای ملی يا جهانی؟

۲ نظر:

Mohsen Momeni گفت...

حسن جان!
در مورد این پینگ ها جالب تر از اینکه گفته ای آن است که این بلاگ رولینگ به انواعی از قیافه ها حساس است. مثال بارزش اینکه پیام یزدانجو از وقتی شکل وبلاگش را تغییر داده و شکل و شمایلش مثل من وشما شده مرتب پینگ می شود. اصولا نمی دانم چه عداوتی بین بلاگ رولینگ و شکل و شمایل اینجورکی است. شما می دانید؟

ناشناس گفت...

سلام.پس از خواندن اين پست و لينکهای پيشنهادی٫بايد بگم که تا حد زيادی حرف من هم همين هست.يعنی خيلی وقتها ما٫نتيجه منطقی و طبيعی رفتار خودمان را٫عمدن یا از روی نا آگاهي٫بحساب نمی آوريم٫در کتاب تمام مردان شاه٫توطءه ۲۸ مرداد را به ۱۱-سپتامبر ارتباط ميدهد.شايد بزرگنمايی کرده باشد ولی هر کجای تاريخ را که بخواهيم بشکل ديگری مجسم کنيم٫خودبخود اوضاع امروز هم شکل ديگری بخود خواهد گرفت.کاش کمی آينده نگری در سیاستمداران و ما مردم ٫وجود داشته باشد.