کسب خبر و مطالعه درباره جنبشهای فکری و سياسی اروپایشرقی، برای جوانان ايرانی که میکوشند تا واقعبينی را جانشين يکسری استدلالهای ذهنی و فلسفی سازند؛ تا حدودی الزامی است. هنوز بسياری از دولتمردان اين گروه از کشورها، مانند دولتمردان ايرانی، قادر به تشخيص و تفکيک ميان کنترل و مديريت، در اداره و امور کشور نيستند. هنوز بسياری از آنها، واقعن دچار اوهاماند و نمیتوانند ميان نسل جديد و نيازهای تازهای را که هر روز در جامعه در حال شکلگيری است با روند کنونی جهان و در انطباق با آن؛ ارتباط دهند و درک کنند.
آنچه را که در ذيل اين نوشته میخوانيد، يادداشتهای روزانه دختر جوانی است بهنام «سوينا خلوکووا» [عکس سمتچپ، با عروسکی در دست] که سال پيش، در ارتباط با رُخدادهای انتخاباتی اوکراين، از شهر «کیيف» برای خبرنامه گويا فرستاده بود.
چهارشنبه اول دسامبر ۲۰۰۴
اين انقلاب نارنجی من است ، يک هفته گذشت.
من به « يوشچنکو » رای دادم ، اما خيلی مهم نيست. راستش را بخواهيد مساله « يوشچنکو » يا « يانوکوويچ » نيست. اميدی است که متولد شده است. من مردمام را هيچگاه اينقدر خوشحال و زيبا نديدهام. در خيابانها اميد روئيده است. مادربزرگها نوههای پليسشان را میبوسند، و نوازندگان سرود ملی مینوازند.
من اينجايم! در خيابانی که سه درجه زير صفر است. باد سرد ، برف و خيابانهای يخزده اما دلهای گرم و اميدوار. اکنون اشک شادیست که بر گونهها میغلطتد: « پارلمان » نخست وزير دست نشانده مسکو را خلع کرد.
من هيچوقت وطنپرست نبودهام. هيچوقت تا هفته پيش نمیدانستم که « اوکراين » اينقدر میتواند برايم عزيز باشد. حالا با دريای «نارنجی»ام. حالاست که يک ملت دوباره بر ميهن خويش عاشق شده. عشق قديمی از ياد رفته در خيابان فرياد میشود.
مردم خوشحالاند ، همه با هم حرف میزنند. در خيابانها غذا میپزند، قهوه تعارف میکنند. کاش اين روزهای خوب و زيبا بيشتر طول بکشد.
خدای من انقلاب چقدر نزديک بود، چقدر خوب بود و ما نمي دانستيم.
روز اعلام نتايج تقلبی انتخابات بود. خانم مجری شبکه اول تلويزيون دولتی اوکراين، خبر از رأی مردم به رئيسدولت میداد. همزمان «زن زيبايی» در مربع سمتراستپائينصفحه، اخبار را برای کر و لالها ترجمه میکرد. آنچه رُخ داد، دنيا را لرزاند:
خانم مترجم کر و لالها -بجای ترجمه اخبار دولتیـ خطاب به همه مردم اوکراين و جهان چنين ترجمه کرد: «مردم! نتايج اعلامشده کميته برگزاریانتخابات دستکاری شده و دروغ است. مردم آنها را باور نکنيد. رئيس جمهور واقعی ما «يوشچنکو» است.
من نفرت دارم از اينکه مجبورم کردهاند تا اين نتايج دروغ را ترجمه کنم. من ديگر دروغ ترجمه نمیکنم، ديگر ادامه نمیدهم. ....- من مطمئن نيستم که ديگر شما را خواهم ديد ....».
آن زن Natalya Dmytruk نام داشت ، او امروز در ميان مردم و در ميان «دريای نارنجی» خيابانهاست.
گذشت ده روز از آغاز «انقلاب نارنجی» ذرهای از غريو احساسات امواج مردمی خيابانهای يخزده نکاسته است. اين همهمه و اين فريادها از بين نخواهد رفت. هر چه بر سر انقلاب ما بيايد، همه اينها در تاريخ اوکراين خواهند ماند. امواجی که اوکراين را براي هميشه تغيير داد.
اين آغاز مردم بود، آدمهايی که يک روز صبح خود را عبث نپنداشتند. آدمهايی که به خيابان نيامدند، چون کار ديگری نداشتند، انسانهای مملو از آرزو و اميد. آدمهايی که قبل از تکان دادن اوکراين و جهان، خود را تکان دادند، خود را عوض کردند. آدمهايی که شروع به دوستداشتن ديگران کردند. سياستمداران کارهای نبودند. و خدايا من چقدر دلم میخواهد که مردم در ميان راه بازنايستند، خستگی و افسردگی بر آنان چيره نيايد، سرما رمقشان را نبرد، اختلافسليقه رنجورشان نکند.
يازده روز است که هر روز بيرون میروم؛ يازده روز است که در چشمهای مردم خيره میشوم. روزهايی بود که من به سياست و سياستورزان، نه علاقه داشتم و نه اعتماد. امروز همهی علاقه، احترام و اعتماد خود را نثار تازه مولود نارنجیام میکنم «مردم و نيروی مردم». هر روز بيشتر از روز پيش احترام و علاقهام به اين مردم، فزونی میگيرد. هر روز بيشتر همبستگی -ما مردم- را برای آزادی حس میکنم-میبينم. همه، هم رأی و هم قدمايم.
اينجايم در خيابان يخزده و باز، و در چشم مردم نگاه میکنم. آنان را میبينم ، روح به حرکت در آمده را حس میکنم. کاش اين احساس زيبای با هم بودن، بماند - نرود و برای هميشه بماند.
۲ نظر:
آقای درويش پور عزيز! اگر منظورتان اصلاح طبان است که شايد با خواندن اين گزارش، به جنب و جوش بيفتند، باور کنيد از اين امام زاده جز شر، خيری به ملت نخواهد رسيد. اگر روشنفکران است، مگر نشنيدی که تعدادی از آنها برسر دفن منوچهر آتشی چه دعوايی راه انداخته بودند؟ تنها ميماند مردم عادی، که آنها هم بمحض ديدن نام نارنجی، به ياد پرتقال و گرانی شب چله خواهند افتاد و خدا می داند تا آن شب، چه جنگ و دعوايی راه خواهند انداخت. البته انکار نمی کنم که چراغ راهنمايی از سه رنگ تشکيل شده است ولی رنگ سرخش، در ايران بيشتر بچشم ميزند! من موافق انقلاب نيستم. اميدوارم اينطوری استنباط نشود ولی اگر شما هم در این خراب شده، هر روز در فضای جنگ و گريزهای روزانه، در ميان خشم و عصبانيتی که معلوم نيست از کجا سرچشمه گرفته اند و بی آن که بخواهی يقه تو را محکم و بی دليل می چسبند؛ مثل من غوطه ور و درگير بوديد، جز سرخی، رنگی نمی ديديد.
سلام.ميبينيد اين دوست ما چه نا اميد است؟حق هم دارد.زندگی را بايد از چشم آنان که هر روز تلاش ميکنند و همان جا درجا ميزنند٫ديد و حس کرد.اگرچه اميد آخرين چيزی است که در انسان ميميرد.
ارسال یک نظر