استفانومارچلی، بنيانگذار سازمان غيردولتی "اطلاعات، امنيت و آزادی" در ايتاليا، اکبر گنجی را، بعنوان فردی که در راه آزادی بيان و مطبوعات تلاش و مبارزه نمود، برنده جايزه امسال آزادی مطبوعات معرفی کرد. شهردار "سینيا" نيز در يک مراسم رسمی، هنگامیکه جايزه را تقديم عضوی از اعضای خانواده گنجی مینمود گفت: "ما گنجی را بهعنوان عضوی از خانواده "توسکانی"ها و فرزندخوانده پذيرفتهايم". اضافه کنم که ايالت "توسکانی" محل تولد بزرگانی چون دانته، لئوناردو داوينچی، ميکلآنژ، گالیله و ساوو نارولا است.
از همين آغاز بگويم که هدف از اين اشاره، بههيچوجه دنبال کردن موضوعاتی نيست که چرا در ارتباط با ايران، در چند سال گذشته، بسياری از مسائل حقوقی ـاز جمله آزادی بيان و مطبوعاتـ تحت تأثير فعل و انفعالات سياسی قرار گرفتهاند و از اين زاويه چهرهها و شخصيتها را گُلچين و برمیگزينند. برخلاف نظر و نگاه گروهی از ايرانيان، بر اين باور هم نيستم که انتخابهای سياسی و منظوردار، همواره بیمعنی، يکجانبه و نابجا هستند.
بهنظر من، شيوه درست و دقيق برخورد در اينگونه موارد بايد بنحوی باشد تا بتوانيم ميان انتخاب و مضمون نهاد انتخابکننده ـکه شخصيتها را برمیگزيند، ارتباطی منطقی برقرار سازيم و از اين زاويه، انگيزهها و مفهوم انتخابها را درک کنيم. شايد ذکر يک مثال در اينجا راهگشا باشد. هشت سال پيش، وقتی نهاد سارمان ملل پيشنهاد آقای خاتمی را پذيرفت و سالی را به نام "گفتوگوی تمدنها" نامگذاری کرد؛ همان زمان ايرانيان در مقابل دو پرسش قرار گرفتند: نخست، دو دهه عملکرد جمهوری اسلامی نشان میداد که حکومت ايران، خلاف جهت گفتوگوی تمدنها را در پيش گرفته است. به اعتقاد منتقدين ايرانی، گرايشات قدرتمند و غالب در جمهوری اسلامی، نه تنها تساهل و گفتوگو را برنمیتابد بلکه، به نسبت نياز زمانه، رفتار آنها، غيراخلاقی و خلاف مدنيت است؛
دوم اينکه منتقدين، ميان گفتارها و رفتارهای خاتمی تمايزی قائل میشدند و او را مسئول نهادی میشناختند که همواره آتش جنگ را شعلهور میساخت و با اتخاذ سياستهای عوامفريبانه و تبليغات دروغين، جوانان را راهی جبهههای جنگ ايران و عراق مینمود. از اين منظر، منتقدين پذيرش چنين پيشنهادی را سياسی ارزيابی میکردند و عليه چنين تصميمی به مخالفت برخاستند.
اگرچه امروز سطح تعریفها و انتظارها بسيار فراتر از ديدگاههايی است که هشت سال پيش درباره يک نهاد حقوقی و بينالمللی ارائه میدادند، ولی آن روز، ميان انتخاب و مضمون نهاد تباينی وجود نداشت. اتفاقن نهاد سازمان ملل متحد با قبول چنين پيشنهادی، گامی فراتر از سياستهای روزمره و فارغ از درگيرها و تعصبات برداشته بود و نشان داد که هر زمان جکومتهايی نظير حکومتاسلامیايران، گامی در جهت گفتوگو و مدنيت پيش بگذارند، آغوش ما همواره به روی آنها باز است و ما از اين روش و منش استقبال خواهيم کرد.
اما آنچه که امروز بيش از همه ذهن مرا مشغول داشته است نه انتخاب اکبر گنجی و سخنان استفانومارچلی، بنيانگذار سازمان غيردولتی "اطلاعات، امنيت و آزادی" در ايتاليا است؛ بلکه سخن پيرامون مقوله فرزندخواندگی است که شهردار "سینيا" پيشنهادش را از طرف اهالی آن ايالت دادهاند و پذيرفتهاند. آيا اين بازی زمانه و زندگی است که وجدان بيدار توسکانیها، در عوض بیوفايیهايی که نسبت به فرزندان خويش روا داشتهاند، اکنون میخواهند آن را در قالبی تازه و در چهره فرزندخواندهای جبران و جهانی کنند؟ توسکان اگرچه محل تولد بسياری از بزرگان ايتالياست اما، توسکانیها هم مانند ايرانيان، کمترين محبت و توجه را نسبت به بزرگان خود ابراز داشتند.
در آنجا،
نه سرودی بود از دانته الهگری
نه چهره پُرنقش و نگار بهآتريچی
و نه دستهای بوسيدنی لئوناردو داوينچی.
ميکلآنژ را، تنها در موزهها به زنجير کشيده بودند
و آويخته بودند رافائل را
از گردن زردش، به ديوار يک کاتدرال. (1)
اگرچه گاليله توسکانی بود
و زمين با نام او، بدور خورشيد میچرخيد
اما، مادامیکه پاپ پل دوم عذری نخواسته بود،
نامی هم از گاليله نبود!
1 ـ گلچينی از شعر ناظم حکمت.
درهمين زمينه:
بُعدی از ميان ابعاد
از همين آغاز بگويم که هدف از اين اشاره، بههيچوجه دنبال کردن موضوعاتی نيست که چرا در ارتباط با ايران، در چند سال گذشته، بسياری از مسائل حقوقی ـاز جمله آزادی بيان و مطبوعاتـ تحت تأثير فعل و انفعالات سياسی قرار گرفتهاند و از اين زاويه چهرهها و شخصيتها را گُلچين و برمیگزينند. برخلاف نظر و نگاه گروهی از ايرانيان، بر اين باور هم نيستم که انتخابهای سياسی و منظوردار، همواره بیمعنی، يکجانبه و نابجا هستند.
بهنظر من، شيوه درست و دقيق برخورد در اينگونه موارد بايد بنحوی باشد تا بتوانيم ميان انتخاب و مضمون نهاد انتخابکننده ـکه شخصيتها را برمیگزيند، ارتباطی منطقی برقرار سازيم و از اين زاويه، انگيزهها و مفهوم انتخابها را درک کنيم. شايد ذکر يک مثال در اينجا راهگشا باشد. هشت سال پيش، وقتی نهاد سارمان ملل پيشنهاد آقای خاتمی را پذيرفت و سالی را به نام "گفتوگوی تمدنها" نامگذاری کرد؛ همان زمان ايرانيان در مقابل دو پرسش قرار گرفتند: نخست، دو دهه عملکرد جمهوری اسلامی نشان میداد که حکومت ايران، خلاف جهت گفتوگوی تمدنها را در پيش گرفته است. به اعتقاد منتقدين ايرانی، گرايشات قدرتمند و غالب در جمهوری اسلامی، نه تنها تساهل و گفتوگو را برنمیتابد بلکه، به نسبت نياز زمانه، رفتار آنها، غيراخلاقی و خلاف مدنيت است؛
دوم اينکه منتقدين، ميان گفتارها و رفتارهای خاتمی تمايزی قائل میشدند و او را مسئول نهادی میشناختند که همواره آتش جنگ را شعلهور میساخت و با اتخاذ سياستهای عوامفريبانه و تبليغات دروغين، جوانان را راهی جبهههای جنگ ايران و عراق مینمود. از اين منظر، منتقدين پذيرش چنين پيشنهادی را سياسی ارزيابی میکردند و عليه چنين تصميمی به مخالفت برخاستند.
اگرچه امروز سطح تعریفها و انتظارها بسيار فراتر از ديدگاههايی است که هشت سال پيش درباره يک نهاد حقوقی و بينالمللی ارائه میدادند، ولی آن روز، ميان انتخاب و مضمون نهاد تباينی وجود نداشت. اتفاقن نهاد سازمان ملل متحد با قبول چنين پيشنهادی، گامی فراتر از سياستهای روزمره و فارغ از درگيرها و تعصبات برداشته بود و نشان داد که هر زمان جکومتهايی نظير حکومتاسلامیايران، گامی در جهت گفتوگو و مدنيت پيش بگذارند، آغوش ما همواره به روی آنها باز است و ما از اين روش و منش استقبال خواهيم کرد.
اما آنچه که امروز بيش از همه ذهن مرا مشغول داشته است نه انتخاب اکبر گنجی و سخنان استفانومارچلی، بنيانگذار سازمان غيردولتی "اطلاعات، امنيت و آزادی" در ايتاليا است؛ بلکه سخن پيرامون مقوله فرزندخواندگی است که شهردار "سینيا" پيشنهادش را از طرف اهالی آن ايالت دادهاند و پذيرفتهاند. آيا اين بازی زمانه و زندگی است که وجدان بيدار توسکانیها، در عوض بیوفايیهايی که نسبت به فرزندان خويش روا داشتهاند، اکنون میخواهند آن را در قالبی تازه و در چهره فرزندخواندهای جبران و جهانی کنند؟ توسکان اگرچه محل تولد بسياری از بزرگان ايتالياست اما، توسکانیها هم مانند ايرانيان، کمترين محبت و توجه را نسبت به بزرگان خود ابراز داشتند.
در آنجا،
نه سرودی بود از دانته الهگری
نه چهره پُرنقش و نگار بهآتريچی
و نه دستهای بوسيدنی لئوناردو داوينچی.
ميکلآنژ را، تنها در موزهها به زنجير کشيده بودند
و آويخته بودند رافائل را
از گردن زردش، به ديوار يک کاتدرال. (1)
اگرچه گاليله توسکانی بود
و زمين با نام او، بدور خورشيد میچرخيد
اما، مادامیکه پاپ پل دوم عذری نخواسته بود،
نامی هم از گاليله نبود!
1 ـ گلچينی از شعر ناظم حکمت.
درهمين زمينه:
بُعدی از ميان ابعاد
۶ نظر:
سلام.با توجه به منطقی بودن فرضيه شما٫اين شناسايی ها و نامگذاری ها مبارک باد.شايد از اين راه به نتيجه خوبی برسيم.دستکم برای سعی نکردن و دست روی دست گذاشتن نباشد٫که فرصت ها از دست برود.
به نكته خوبي اشاره كرده اي. اما به هر حال،چنين مراسمي هم از باب نكوداشت انساني دربند، غنيمت است. سابقه برگزاركنندگان اهميت ثانوي دارد.
این نامگذاری ها همواره از سوی رقیبان متداول بوده ! مگر نمی بینی نام خیابانی در ایران بنام خالد اسلامبولی می شود .. و یا خیابانی دیگر نام بابی ساندز می شود . کجا و کی مصر و ایرلند شمالی ( شما بخوانید همان انگلیس ) حاضر شدند از مبارزانشان تمجید کنند . اکبر گنجی با اعتصابش می خواست نماد این مبارزه باشد . اما .. ؟
من منتظر پاسخ سئوالم - که در کامنت قبلی ام در خصوص خودی و غیر خودی آوردم _ می مانم . ممنون
! زيتای عزيز
نخست اينکه سپاسگزارم از کامنتها و توجه شما، و شرمنده که گاهگاهی با تأخير، پاسخی مینويسم.
دوم، شما بهتر از من واقفايد که دست روی دست گذاشتنهای ما، ناشی از همان فرهنگی است که مانع تحول و تغييرمان شده است. و گرنه دفاع از حقوق از دست رفته يک انسان ـو آن هم انسان دربند و بیدفاع، نيازی به فرمول و فرضيه ندارد.
!محمدعزيز
متشکرم از لطف شما! هدف من، نفی يا ناديده گرفتن آن مراسم و جايزه نبود. جوهر سخن مشخص است که در دفاع از حقوق انسانها، گامی فراتر از غنيمتها برداريم و آن را تا سطح يک فرهنگ غالب ارتقايش دهيم.
یوسف
!يوسف عزيز
متأسفانه من کامنت شما را نديده بودم و از اين بابت پوزش میطلبم! پاسخ شما را در همان پُست قبلی و در زير کامنتتان نوشتهام.
ارسال یک نظر