امروز، مصادف است با بيست و چهارمين سالگرد واقعه دلخراش انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی. عمل مخربانهای که بهسهم خود، زندگی، عشق، محبت، آينده مردم و در يک کلام، ايران زمين را يکجا به انفجار کشيد و بخش مهمی از نيروهای فعال، مفيد و مؤثر بهحال جامعه را، يا به کام مرگ و يا برای هميشه، ساکن ديار غربت ساخت.
هم در آن روز و هم امروز وقتی که به تلخکامیها و سرنوشت شوم ميليونها جوان ايرانی میانديشم و با چشمانی اشکآلود واژه به واژه اين سطرها را مینويسم، پرسشی سمج و آزاردهنده رهايم نمیسازد: آيا میتوانيم اين عمل جنايتکارانه را بهعنوان يک گزينه فرهنگی ـ بومی، پاسخی درخور و الزامی در تسويه حسابهای سياسی عليه مخالفين خود محسوب کنيم و از اينطريق گروهی را از سر راه خود خارج سازيم؟ اينکه کدام فرد، گروه يا کدام سازمان سياسی مرتکب اين عمل جنايتکارانه گرديده است، بهرغم ابهامات موجود در پرونده و ناشناخته ماندن چهره واقعی آمران و عاملان آن؛ تأثير بر ماهيت عمل، اهداف و ديگر نيتمندیهای سياسی که در پس آن پنهان بودهاند، ندارد و نخواهد داشت. با انفجار حزب جمهوری اسلامی، ساختار سياسی ـ حقوقیای شکل گرفت که جنايت را از آن پس در جامعه ما نهادينه ساخت. راز انفجار، در بطن خود انفجار، در واکنشهايی که گروهی از خود نشان داده اند و فرجامی که داشته است، پنهان است.
بحث و بررسی واقعهی هفتم تيرماه در شرايط کنونی از چند جهت حائز اهميت بسيارند که در اينجا تنها میکوشم به سه نمونهی مهم و برجسته اشاره کنم:
نخست اينکه همراه با انفجار، گروههايی به عرصه سياسی پرتاب شده بودند که پيشاپيش خود را مستعد پاسخگويی به نيازهای بنيادگرايانه در کشور و در منطقه میديدند. انگار آنها قبل از انفجار، خود را برای چنين روزی آماده ساخته بودند و به همين دلیل، با جهتگيریهای روانیـفرهنگی، هم اهرم قدرت را بهچنگ آوردند و هم مواضع خاص اجتماعی و اقتصادی خود را در جامعه تحکيم و تثبيت نمودند. از اين زاويه، پاسخ اين پرسش کليدی الزامی است که مرگ بهشتی، منافع کدام گروه را در ارکان رهبری و در بين روحانيان تأمين میکرد؟
دوم اينکه به لحاظ موضوعيت، برای اولينبار ما با پديده شوم، پيچيده و نوظهوری مواجهايم که گروهی به عزم نمايش يا تسخير قدرت در بين يک مجموعهی همگرا ـ اما چند مرکزی، با ويژگی سياسی و فرهنگیای که پيش از آن بههيچوجه سابقه نداشت، در عصر نوين و در پهندشت سياست ايران و منطقه سر برآوردند.
در واقع اهميّت موضوع نيز برسر چنين حضور، تمايل و عطش پايداریست که بهگونهای تا امروز جان سختی نشان میدهند و از تداوم غيرعادی برخوردارند و هم اکنون در تلاقی با فرآيند جهانی شدن، بهصورت الگويی که میتوانند هرازگاهی در دورههای زمانی محتلف و در مکانهای متفاوت تکرار شوند، متظاهر گردند. يعنی رُخدادی که ابتدا در محدوده ملی شکل گرفته بود، اکنون به عارضهای جهانی مبدل گرديد و بارها و به انحای محتلف نشان داد که نه تنها اين جنايت مشمول زمان نمیگردد و بههيچوجه قابل چشمپوشی و فراموشی نيست، بلکه ميان اين حادثه [هفتم تيرماه] و زمان نسبت معکوسی برقرار شده است که بعد از گذشت دو دهه، با واقعه يازدهم سپتامبر، بررسی خاص و عام اين پديده ضد انسانی، بيش از پيش در بورس توجه انديشمندان جهانی قرار گرفته است.
سوم اين که هم جانيان و هم کشته شدگان در آن حادثه، فرزندان ايران زمين و از جنس خود ما بودند. از اين زاويه حادثه هفتم تيرماه به مفهوم اخص کلمه، يک فاجعه ملی است. هر فاجعهای از اين دست، عوارض خود را برجامعه تحميل میکند، ذهنيتی را شکل میدهد که در قالب خردفرهنگهای جان سخت، ممکناست وبال گردن چند نسل گردد و چنانکه در انتخابات نُهم رياست جمهوری شاهدش بوديم، ارزيابیهای شتابزده و قضاوتهای گمراه کننده را بدون توجه به شرايط تغيير و نياز زمانه، همچنان دخالت دهند.
موضوع جنايت را نبايد تنها به مرگ تعدادی از انسانها محدود ساخت و راه را برای کسانی گشود که میخواهند با حمل چنين تابوتی، بهرهبرداری سياسی ببرند. جنايت هفت تير، بستر يک مهاجرت عمومی، تحميلی و کم سابقه را از کشور گشود. همين عارضه بهسهم خود موجب بروز حساسيتهای متضاد و صفآرايیهای را در ميان گروههای اجتماعی مختلف ايجاد کرد که در لحظات معين و حساس تاريخی همواره در نقش يک عنصر باز دارنده متظاهر میگرديد و هرگونه نزديکی ميان دولت ـ ملت را تخريب میساخت.
آنچه را که در بالا اشاره کردهام تنها نمونههايی حزنانگيز از يک فاجعه و گوشهای از سرنوشت تلخ تاريخی رُبع قرنی است. اگر معنای دقيق آن را میدانستيم و اگر ماهيت آنرا خوب و دقيق میشناختيم؛ هرگز نيازی نبود تا در انتخابات نُهم رياست جمهوری به نقطهای باز گرديم که در مقايسه با سده گذشته، نوعی بازگشت به قهقرايی است.