یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

انتخابات مستقیم، جنگ زرگری اصلاح طلبان

ــ آقا! در لحظۀ ورود به خاک ایران   

چـه احساسی دارید؟ 

ــ هیچــــــی!



اگر بخواهيم فضای سياسی ايران را در لحظه کنونی بطور دقيق تصوير سازيم، اين گفته آنتونيو گرامشی، مصداق حال و روز ماست: «تفکر کهنه [و سنتی] در حال احتضار است، اما [از آنجائيکه دهان نخبگان و نظريه پردازان ما را با تهديدهای جدّی و خطرناک بسته اند] انديشه نو نيز امکان تولد، رشد و گسترش کامل در جامعه و در ميان مردم را ندارد. در چنين شرايطی بسترهايی برای رويش و پيدايش گفتمان ها و جريانهای بسيار متعدد و متنوع [آنهم بمنظور جنگهای زرگری]، بی ريشه و غير اصيل سياسی فراهم می شود».
نظريه سازی و نظريه پردازی مهمترين دستاورد عقل نقاد و دنيای مُدرن است. اما آنچه که امروز جامعه ما از آن رنج می برد، تنها به پيش شرط های بروز عقايد و نظرات گوناگون ، عدم تأمين امنيت صاحب نظران و خط قرمزهايی که نبايد از آن عبور کنند محدود نمی شوند بلکه، شريعتنامه نويسان دربار ولايت، موجوديت انسانهای خردمند و انديشمند را تحت عنوان ملت صغير، به زير مهميز سئوالهای فقهی کشيده اند. در چنين شرايطی، جامعه ما از يکسو با فرار مغزها روبروست و از سوی ديگر، زمينه برای رشد و عرضه تئوری های رندانه ای چون «خاک سلطنت خيز» ، مهيّا می گردد. تئوريهايی که آگاهانه و به قصد گمراهی و هرز دادن انرژی جوانان، تدوين شده اند. به پاراگراف زير دقت کنيد:

«يكی از علائم بارز توسعه ‌يافتگی سياسی يك كشور آن است كه انتخابات در آن «فاجعه» نباشد ؛ و ـ همچنان كه در اولين انتخابات پس از رحلت امام شاهد آن بوديم ـ بيم از نتايج انتخابات مسؤولان را به جانب «انتخابات غيرمستقيم» نكشاند».
نويسند قصد دارد غير مستقيم القاء کند که اولاً، ماداميکه خمينی در قيد حيات بود، شاقول جمهوريت از طريق انتخابات مستقيم، بخوبی عمل ميکرد و احتمال «بازگشت سلطنت در اشکال جديد» يعنی ولايت مطلقه فقيه، بهيچوجه وجود نداشت؛ ثانياً، مفهوم انتخابات مستقيم را، تنها بمعنای حضور و رقابت نيروهای مختلف خط امامی ديروز و اصلاح طلبان امروزی می بيند.
ـ برادران اصلاح طلب، بجای پرداختن به اعوجاج و ارائه نظرات کژ انديشانه ، بهتر است مستنداً برای جوانان اثبات کنند که خمينی تا قبل از ورود به ايران، در کدام گفتار يا نوشتاری، نشان داد که مدافع جمهوری است.

تمام هّم و غمّ خمينی تا پيش از آمدن به ايران، نظريه ولايت فقيه بود که در سال 1347 در نجف نوشت و تدريس ميکرد. مطابق اين نظريه، در زمان غيبت امام معصوم، علما تکليف شرعی دارند که حکومت را در دست بگيرند تا بتوانند امور مسلمانان را برطبق موازين شرعی حل و فصل نمايند:

«بدون تأسيس يک دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره، نمی توان به وظيفه ی اجرای احکام الهی عمل کرد». علما، تکليف فوق را به دليل زير برعهده دارند: «قيم ملت با قيم صغار [سرپرستی کودکان] از لحاظ وظيفه، هيچ فرقی ندارد. مثل اين است که امام (ع) کسی رابرای حضانت [سرپرستی ديوانگان و مهجوران] ، حکومت يا منصبی از مناصب تعيين کند. در اين موارد معقول نيست که رسول اکرم (ص) و امام (ع) با فقيه فرق داشته باشد». (1)

پرسش اين است که با چنين طرز تفکری خمينی چگونه می توانست مدافع جمهوری و انتخابات مستقيم مردم باشد؟ او که در برابر تمايلات مردم بُهت زده شده بود، هرگز تصور نمی کرد بعد از ده سال کار بر روی نظريه ولايت فقيه، رهبر ملتی شود که از او طلب جمهوری کنند. آن زمان، شايد تعداد اندکی بودند که بدرستی دريافتند چرا وی در هنگام ورود به خاک ميهن اظهار بی احساسی کرد.

ـ آقايان فراموش کرده اند که خمينی تنها جمله ی «جمهوری اسلامی» را بدون کلمه ای بيش يا کم به رفراندوم گذاشته بود؟ يعنی از همان روز اوّل حکم سلطنتی را بر مردم تحميل کرد و راه انتخاب را بر آنها بست؟ چرا آن روز برادران اعتراض نکردند و نگفتند با چنين فرمانی که رهبری نهال نو رس جمهوری را نشاء می کنند، بنوعی بازگشت سلطنت را در اشکال جديدش پايه ريزی می کنند؟

وانگهی، آن روز شاقول جمهوريت، مجموعه مطالباتی بودند که توسط بخشی از مردم در جامعه طرح ميگرديد و اگر شما ذره ای دل برای مردم داشتيد به آسانی می توانستيد در همان زمان، ميزان اعوجاج نهالی را که خمينی قصد نشاء داشت، از طريق آنها بسنجيد. ولی برادران، بجای دقت درباره مضامين حقوقی و سياسی «جمهوری ملی» و «جمهوری دموکراتيک»، برای دستيابی به قدرت و ثروت، چون کودکانی صغير يا مهجورانی که قادر به شناسايی زشت و زيبا نيستيد، خود را به زير قيموميت خمينی کشانده ايد و بر سر ملت همان آورديد که امروز احساس می کنيد بر شما ظلم شده است.

ـ آقايان بعد از بيست و پنج سال تازه می پرسند: «ساختار سياسی نظام ما چگونه است كه درست در مقطع پيش از انتخابات، امواج تيره بالا مي‌آيند تا مانع از روند زلال و شفاف تعيين سرنوشت در پای صندوق‌ها بشوند؟». کليد اين معمّا در دستان شماست. خود را در خويش بيابيد تا حقيقت را عيان بينيد!

در اولين دور انتخابات مجلس شورای اسلامی که کسی [حتی خمينی] جرأت رد صلاحيت نامزدهای انتخاباتی را نداشت، صرف نظر از تقلب و جعل و کاهش آرای مخالفين( در اين مورد اسناد و شکايات رسيدگی نشده زيادی موجودند)، هادی غفاری (بعنوان يکی از عناصر شاخص خط امام که مزد اعمال خويش را از طريق تصاحب کارخانه جوراب «استارلايت» دريافت کرد) آشکارا اعلام نمود: «اگر پای يکی از فدائيان يا مجاهدين به مجلس برسد، من با همين کُلتم در صحن مجلس، مغز آنان را متلاشی خواهم کرد». کداميک از شما يا امام تان به اين «فاجعه» اعتراض کرديد و آنرا يکی از علائم توسعه نايافتگی در کشور و نظام اسلامی اعلام کرديد؟ مگر اولين رئيس جمهور نظام، منتخب مردم نبودند؟ آيا برای آرای مردم ذره ای ارزش و اعتبار قائل شديد؟
برادران اصلاح طلب! راه گذر از چنين جهنمی، نه ارائه تئوری های بی ريشه و دامن زدن به جنگ زرگری، بلکه توجه به نيازها و مطالبات مردم و جامعه است. بجای بازگشت به دوران امام، کسی که با دستهای خود آزادی و جوانان را، بمدت يک نسل از زمان، يکجا نابود و مدفن ساخت، به راهکارهايی منطقی و به پشتوانه مردمی مراجعه کنيد.

پانوشت:  1ـ کتاب ولايت فقيه، ص ص 5 و 22 ، چاپ ششم پائيز 1376 ، ناشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار خمينی.
---------------------------------------------------------------------------

تدفين


بهاره حسن پور [نقل از سايت اينترنتی زنان]

چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم که برای اولين بار عاشق شدم و چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم، کسی که اولين عشق من بود، به خاطر اين که سمپات يک گروهک سياسی بود، به اعدام محکوم شد. او نيز هيجده سال بيشتر نداشت. هرگز نفهميديم کجا، دفنش کردند.
آن چنان غافلگيرانه، اولين بوسه اولين عشقم را از من گرفتند، که تا به خود آمدم، ديدم دارم به دنبال سنگ قبر اولين عشقم می گردم.
هيچ کس، هيچ گاه از مزارش گذر نکرد. هيچ کس مزارش را پيدا نکرد تا برود و برايش گل ببرد. يا اشکی بريزد. هيچ کس، حتی من که او، اولين عشقم بود. حتی من.
چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم که يک روز مدير مدرسه مان سرصف صحبگاهی آمد پای بلندگو، و گفت از فردا کفش ورزشی سفيد و جوراب سفيد ممنوع! رتگی تيره برايمان انتخاب کرده بودند از قبل.
می خواستند از ما دخترهای خوبی بسازند. و من هنوز هم دلم برای درخشندگی و تابناکی که می توانستم در بر کنم، لک زده است. تمام روياهای شيرين و سبز را از زندگی هامان، از قلب هامان و از احساساتمان زدودند آنگاه که تصميم گرفتند شاگردان نمونه را به بهشت زهرا ببرند. بعنوان گردش علمی، ما را بردند که کنار حوض خون عکس بگيريم، غسال خانه را تماشا کنيم، آنگاه که بدن سرد، کبود و چروک شده امواتی را در آن می شستند.
تا چند روز پس از آن گردش علمی نه می توانستم چيزی بخورم، نه خواب به چشمانم می آمد. يکی از مربيان امور تربيتی، به ما گفت، برای آشنايی مختصری بافشار شب اول قبر و اين که قرار است چه منزل تنگ و تاريکی داشته باشيم، به زودی، برويم و دانه دانه در قبرهای از پيش آماده شده بخوابيم. و می گفت تازه چه نشسته ايد که روی سرتان يک سنگ هم می گذارند. مربی امور تربيتی مان می خواست ما را تربيت کند.
زنان ايران عزيز، جايی در دل خاک سرزمينم، ايران، اولين عشق من خوابيده، اولين بوسه ای که هرگز اولين بوسه نشد و اولين تصوير من از مرگ.
آيا روزی، کسی از من به خاطر اين عشق، که يواشکی، شبانه و گمنام، دفن شد و به خاطر بوسه ای که چنگ زدند و از من گرفتندش، عذرخواهی خواهد کرد؟
آيا کسی ميداند چه گذشت برمن، و در قلب من وقتی در آن چند ثانيه خاکستری و سرد، در آن گودال عميق و تاريک و باريک دراز کشيده بودم، وقتی چهارده ـ پانزده سال بيشتر نداشتم؟
آن سال های عمر من، در تکه ای از خاک سرزمين دفن شده اند انگار، با من، با عشقم، با بوسه ام، و شايد به همين دليل است که چيزی از اين خاک مرا می گيرد و به طرف خودش می کشد، حتی پس از گذشت ساليان طولانی، شايد برای اينکه عشق هايم، غم هايم، شادی هايم، بوسه هايم و اشک هايم در کنار هم در آن خاک دفن شده اند. پهلو به پهلو، بغل به بغل.
چرا هيچ گاه کسی دست ما را نگرفت و دعوتمان نکرد به کلاس های گروهی آموزش عشق و زندگی، به جای اين که دستمان را بگيرند و بکشند داخل آن قبر، که از پيش آماده اش کرده بودند؟

هیچ نظری موجود نیست: