در نوشته قبلی، اشارهای داشتم تا خاطرهای را در بخش دوم و در ادامه مطلب بازگويم. بهرغم وجود همه دانستنیها که واگويی يک خاطره ساده، تأثيری آنچنانی بر زندگی و کارنامه سياسی رهبری ندارد و نهخواهد داشت؛ اما، در چهل و هشت ساعت گذشته وامانده بودم که آيا آن را بازگويم يا نه. آنچه که بيش از همه نيروی ترديد را در درونام تقويت میساخت، يافتن پاسخی دقيق به پرسشی بود که آيا در فضای متشنج کنونی، خواستها و تمايلات شخصی خود را دخالت نمیدهم و بهسهم خود ـ حتا بهاندازه نوک سوزن ـ شعلههای آتش خشم ملت را دامن نمیزنم؟
به نظر من، تمايلات درونی شخصيتهای سياسی و مذهبی، همواره پيش از رسيدن به قدرت شکل میگيرند و در طول راه، ذره ذره پرورده و بارور میگردند. آنچه را در ربُع قرن اخير و از زبان سياستمداران ما بهنام «حجت شرعی» شنيدهايم، در واقع همان تمايلات و خواستهايی است که قبلن در باطن آنها وجود و لانه داشت و اکنون آن را بهصورت متاع شرعی يا سياسی و يا وظايف ملی و غيره عرضه میکنند. برای آنان، رسيدن به قدرت، نوعی لذت است و کسی که فقط پایبند به لذت است، در تمامی دوران زندگی، شرع، اخلاق، حيثيت و انسانيت را، قربانی لذت میکند. حال اگر به اين سخن باور نداريد، شايد خاطره ساده زير بهتواند کمکی باشد:
در يکی از روزهای ماه رمضان سی سال پيش، وارد شهر لاهيجان شدم. از آنجايی که نمیخواستم سربار و مزاحمتی را برای مادر روزهدارم فراهم کرده باشم، مستقيما به هتل پذيره، که مهماندار مسافران و روزهخواران بود رفتم. سالن پُر از جمعيت بود و در انتهای سالن، در گوشه دنجی، ميزه دو نفرهای قرار داشت و ملايی در آنجا نشسته بود. سلام دادم و نشستم. او وقتی برای لحظهای نگاه عميق مرا ديد، با خنده گفت: ملای روزهخوار نديده بودی؟ پاسخ دادم که مسافر، ملا و مکلا ندارد. انسان بسيار خوش برخوردی بنظر آمد و ضمن صحبت فهميدم که او مهمان قربانی [اکنون آيتاله، امام جمعه رشت، نماينده امام در استان گيلان و عضو مجلس خبرگان] است.
شبهنگام، همراه با يکی ـ دو نفر از جوانان شهر [که نقل آن و علت حضورم خود داستانی است مفصل] به خانه قربانی رفتيم. از آنجايی که شنيده بودم فردی میخواهد برای تعدادی از جوانان شهر بطور خصوصی صحبت کند، با توجه به برخورد و آشنايی که از لحظه صرف نهار در ذهن مانده بود، حس کنجکاويم تحريک شد. آن شب فهميدم که ملا رهگذر، مسافر و نا آشنا، آقای خامنهای نام دارد. تعدادی از بچهها، سخنان او را از جنسی ديگر [در واقع هم چنين بود] می ديدند و وقتی هم خواستند نظر مرا بدانند، با لبخند پاسخ دادم: ولله چه بگويم!
بعد از انقلاب، هر زمان که نامی از خامنهای میشنيدم و يا تصويری از او میديدم، ناخواسته لبخندی نيز برلبانم نقش میبست. چند مورد را نيز بهخاطر دارم که بعضی از دوستان و همکارانم، خصوصن زمانی که به تعدادی از دبيران توصيه شده بود تا از طريق ارسال نامه و تلگرام به رئيس جمهور خامنهای، عليه پاکسازیها اعتراض کنند؛ وقتی من با همان لبخنده هميشگی پاسخ دادم که چنين کاری نخواهم کرد، از کار و نحوه برخوردم ناراحت شدند. من، آن زمان نمیتوانستم برای همکارانم توضيح دهم که هر يک از افراد روحانی، حتا برای انجام سادهترين کارها، مجبورند دلايل شرعی و فقهی ارائه دهند. آنچه برای من در برخورد با آن ملای ناشناس بیمعنا بود، نه روزه خواری، چرا که مطابق دستورات فقهی، بعضی از گروههای سنی، بيماران و مسافران، از داشتن روزه معاف شدهاند؛ بلکه پيازی بود که همراه با غذا نوشجان میکرد! تا آنجا که میدانستم و تا آنجا که میتوانستم بر ذهن خويش فشار آورم، يک نمونه دليل و حجت شرعی را مبنی برمصرف پياز نيافتم و به همين دليل، همه ناراحتی و واکنشام را به صورت لبخندی متظاهر ساختم.
حال من از شما میپرسم: کسی که برابر لذت پياز، دين و شرع را به زير پا مینهد، در برابر لذت قدرت، دست به چه کاری خواهد زد؟
به نظر من، تمايلات درونی شخصيتهای سياسی و مذهبی، همواره پيش از رسيدن به قدرت شکل میگيرند و در طول راه، ذره ذره پرورده و بارور میگردند. آنچه را در ربُع قرن اخير و از زبان سياستمداران ما بهنام «حجت شرعی» شنيدهايم، در واقع همان تمايلات و خواستهايی است که قبلن در باطن آنها وجود و لانه داشت و اکنون آن را بهصورت متاع شرعی يا سياسی و يا وظايف ملی و غيره عرضه میکنند. برای آنان، رسيدن به قدرت، نوعی لذت است و کسی که فقط پایبند به لذت است، در تمامی دوران زندگی، شرع، اخلاق، حيثيت و انسانيت را، قربانی لذت میکند. حال اگر به اين سخن باور نداريد، شايد خاطره ساده زير بهتواند کمکی باشد:
در يکی از روزهای ماه رمضان سی سال پيش، وارد شهر لاهيجان شدم. از آنجايی که نمیخواستم سربار و مزاحمتی را برای مادر روزهدارم فراهم کرده باشم، مستقيما به هتل پذيره، که مهماندار مسافران و روزهخواران بود رفتم. سالن پُر از جمعيت بود و در انتهای سالن، در گوشه دنجی، ميزه دو نفرهای قرار داشت و ملايی در آنجا نشسته بود. سلام دادم و نشستم. او وقتی برای لحظهای نگاه عميق مرا ديد، با خنده گفت: ملای روزهخوار نديده بودی؟ پاسخ دادم که مسافر، ملا و مکلا ندارد. انسان بسيار خوش برخوردی بنظر آمد و ضمن صحبت فهميدم که او مهمان قربانی [اکنون آيتاله، امام جمعه رشت، نماينده امام در استان گيلان و عضو مجلس خبرگان] است.
شبهنگام، همراه با يکی ـ دو نفر از جوانان شهر [که نقل آن و علت حضورم خود داستانی است مفصل] به خانه قربانی رفتيم. از آنجايی که شنيده بودم فردی میخواهد برای تعدادی از جوانان شهر بطور خصوصی صحبت کند، با توجه به برخورد و آشنايی که از لحظه صرف نهار در ذهن مانده بود، حس کنجکاويم تحريک شد. آن شب فهميدم که ملا رهگذر، مسافر و نا آشنا، آقای خامنهای نام دارد. تعدادی از بچهها، سخنان او را از جنسی ديگر [در واقع هم چنين بود] می ديدند و وقتی هم خواستند نظر مرا بدانند، با لبخند پاسخ دادم: ولله چه بگويم!
بعد از انقلاب، هر زمان که نامی از خامنهای میشنيدم و يا تصويری از او میديدم، ناخواسته لبخندی نيز برلبانم نقش میبست. چند مورد را نيز بهخاطر دارم که بعضی از دوستان و همکارانم، خصوصن زمانی که به تعدادی از دبيران توصيه شده بود تا از طريق ارسال نامه و تلگرام به رئيس جمهور خامنهای، عليه پاکسازیها اعتراض کنند؛ وقتی من با همان لبخنده هميشگی پاسخ دادم که چنين کاری نخواهم کرد، از کار و نحوه برخوردم ناراحت شدند. من، آن زمان نمیتوانستم برای همکارانم توضيح دهم که هر يک از افراد روحانی، حتا برای انجام سادهترين کارها، مجبورند دلايل شرعی و فقهی ارائه دهند. آنچه برای من در برخورد با آن ملای ناشناس بیمعنا بود، نه روزه خواری، چرا که مطابق دستورات فقهی، بعضی از گروههای سنی، بيماران و مسافران، از داشتن روزه معاف شدهاند؛ بلکه پيازی بود که همراه با غذا نوشجان میکرد! تا آنجا که میدانستم و تا آنجا که میتوانستم بر ذهن خويش فشار آورم، يک نمونه دليل و حجت شرعی را مبنی برمصرف پياز نيافتم و به همين دليل، همه ناراحتی و واکنشام را به صورت لبخندی متظاهر ساختم.
حال من از شما میپرسم: کسی که برابر لذت پياز، دين و شرع را به زير پا مینهد، در برابر لذت قدرت، دست به چه کاری خواهد زد؟