سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

آيينه‌ی عبرت

۱
عصر روز دوشنبه، وقتی الکس کراوفورد خبرنگار تلویزیون اسکای از تعدادی از جوانان شهر طرابلس می‌پرسد معمر قذافی کجاست؟ يکی از آنها با انگشت سبابه، فاضل‌آب کنار خيابان را نشان می‌دهد. بدنبال چنين واکنشی، شليک شاد خنده‌های ديگر جوانان در فضای شهر می‌پيچد.
در اولين نگاه، هر بيننده‌ای اين نحوه برخورد و پاسخ را مختص و محدود می‌کند به شوخ‌طبعی همان چند جوانی که در تلويزيون ديده شدند. اما لحظاتی بعد، وقتی می‌شنويم [و يا می‌بينيم] که آن پاسخ توسط مقلّدانی که انگار در انتظار شنيدن جمله راه‌گشايی بودند، مورد استقبال قرار می‌گيرد و در سراسر شهر طرابلس جار زده می‌شوند؛ بُعد فرهنگی قضيه در مبارزه کمی برجسته‌تر و عريان می‌گردد.
عجيب‌تر، دامنه‌ی اين نحوه پاسخ‌گويی تا اين سوی مرز اروپا نيز رسيده است. با هشت دوست عربی که امروز برخورد داشتم، همان جمله‌ای را به زبان آوردند که آن جوان طرابلسی بر زبان‌ها جاری ساخت. و به گمانم معمر قذافی نيز حالا نيک می‌داند که مردم شهر طرابلس [شهری که آن همه حساب و کتاب در حمايت از خود باز کرده بود] در غياب او چه می‌گويند.
ياد روزهايی افتادم وقتی که سی و دو سال پيش هواپيمای محمدرضا پهلوی آخرين شاه ايران در آسمان کشورهای مختلف سرگردان بود و کسی اجازه فرود نمی‌داد؛ چگونه ديکتانورهای عرب منطقه داشتن با دُم‌شان گردو می‌شکاندند و سنت و فرهنگ قبيله‌ای را به رُخ می‌کشيدند.

۲
تحولاتی را که امروز در کشورهای مختلف عربی شاهدش هستيم، از منظری می‌توان گفت که ما ايرانيان از چندين دهه پيش انواع آنها را در مبارزات سياسی تجربه کرديم و پشتِ سر گذاشتيم. در شرايط بحرانی، ايرانيان در رفتار نشان دادند که فرار رهبران از کشور را امری بديهی و زندگی در غربت را جزئی از حقوق آنان می‌فهمند. حوادث تاريخی هم نشان داد که چهار تن از آخرين شاهان ايران واپسين روزهای عمر خود را در مهاجرت گذراندند و در غُربت مُردند. اسناد تاريخی گواهی می‌دهند که سه تن از آن‌ها از ترس انتقامی که مردم می‌خواستند بگيرند، از کشور متواری شدند. با اين وجود، در هيچ کجا گفته يا نوشته نشد که مردم خشم‌گين [حتا مردم عوام]، خشم خويش را در قالب واژه‌های زشت و توهين‌آميزی مانند «فاضل‌آب»، بروز دهند.
در ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲، وقتی محمدرضا پهلوی بعد از کودتای نافرجام عليه دولت دکتر مصدق متواری گرديد؛ وضعيت آن روز ايران به لحاظ عدم ثبات سياسی، بی اطلاعی مردم از مخفی‌گاه شاه و خطر بازگشت دوباره او، دقيقاً شبيه وضعيت کنونی امروز ليبی بود. هر صاحب نظری می‌داند که در چنين اوضاع و احوالی، درجه نقطه جوش عمومی بسيار پائين و توسل به واژه‌های زشت و غيرمتعارف، واکنشی است عادی. اما مردم شهرهای مختلف ايران برخلاف انتظاری که می‌رفت، عصر همان روز [۲۵ مرداد] با شعار «شاه فراری شده، سواری گاری شده» به خيابان‌ها ريختند و بدين شکل خشم خويش را بروز دادند.
حال پرسش کليدی اين است که چرا مردم [حتا مردم عوام] ايران به رغم نفرتی که از برخورد ناجوانمردانه شاه عليه دولت دکتر محمد مصدق داشتند، از جملاتی نظير آنچه را که امروز بر زبان مردم کشورهای عربی عليه معمر قذافی جاری است، بهره نگرفتند؟ تنها پاسخ منطقی و ثابت شده‌ای که به پرسش بالا می‌توان داد، اين است: گرچه توازن نيروهای درون جامعه در ۶۰ سال پيش در مجموع به نفع نيروهای بی‌سواد و کم سواد بودند اما، نمی‌شود انکار کرد که فرهنگ غالب در جامعه، فرهنگ شهری بود. در فرهنگ شهری واژه گاری، يادآور بازگشت به دوره‌ای است که آدم‌ها به تناسب قدرتی که در جامعه داشتند، قانون و قراردادها را به دل‌خواه دور می‌زدند. در واقع شعار «سواری گاری شده» طعنه ظريفی بود به ادعاهای ظاهری شاه. مردی که معتقد بود در غرب تحصيل‌کرده، دموکراسی را می‌فهمد و به قراردادها احترام می‌گذارد اما در رفتار، نشان داد که پای‌بند به فرهنگ قبيله‌ای است.

۳
آيا مردم ايران با خامنه‌ای همان رفتاری را خواهند داشت که تا پيش از انقلاب، با شاهان ايران داشتند؟ همين‌قدر بگويم که سی و دو سال است که مردم ايران دارند زير چتر فرهنگ قبيله‌ای بسر می‌برند و تنفس می‌کشند. يک نمونه آن می‌توانيم از جنبش سبز مثال بزنيم که در ظاهر جنبش طرف‌داران حرکت‌‌های آرام بود، اما در واکنش‌های مختلفی نشان داد که خشم مردم را نمی‌توان دست‌کم گرفت. به همين دليل پاسخ را به عهده خوانندگان می‌گذارم زيرا، ترس دارم از نوشتن ارزيابی‌هايی که از واکنش مردم ايرانِ پس از سقوط حکومت اسلامی می‌توان ارائه داد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چه مقايسه جالبی