دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۴

کار خودکرده


همشهری بهايی‌ای داشتيم که در دهه سی (۳۰) متخصص سدسازی بود و ساکن آمريکا. شاه برايش پيام ويژه‌ای فرستاد که برگرد به ايران. اما او در جهت اثبات روی‌گردانی خويش با يک جمله‌ی مُحال و مشروط که هرزمان دين بهائی را به‌رسميت بشناسيد برمی‌گردم؛ آب پاکی را روی دست شاه ريخت.



چنين تقاضايی کم‌و‌بيش همسو و هم‌خوان بود با روحيه و تمايل جامعه بهائيان ايران که در دهه‌ی نخستِ بعد از کودتا (۱۳۴۲ـ۱۳۳۲)، بشدّت از دست شاه عصبانی بودند. اما آيا آن عصبانيت عمق و معنايی هم داشت؟ 
يعنی جامعه بهائيان آگاه بودند به اين حقيقت تلخ که نوک تيز سرنيزه‌های کودتاگران، تنها سينه‌های طبقه‌ی متوسط مُدرن ايران را نشانه گرفته است؟ يگانه طبقه‌ای که می‌توانست پرچم‌دار واقعی آزادی مذهب، آزادی بيان، آزادی احزاب و در يک کلام، پرچم‌دار ليبراليسم در ايران باشند؟ آيا آنان می‌دانستند که کودتاگران، عرصه سياست را برای تولد و ترک‌تازی يک گروه اجتماعی «نوپديد» مهيّا ساختند که نه خصوصيات خرده‌بورژوازی سنتی را داشتند و نه تمايلات خرده‌بورژوازی مدُرن را؟ گروهی که از بدو تولدش در اتحاد با روحانيون، سنگ‌پايه‌ی بنيادگرايی ضد ليبراليستی را چنان پی ريختند که بعد از گذشته ۶۲ سال از کودتا، هم‌چنان وبال گردن ايرانيان است؟ 

پاسخ به پرسش بالا به‌زعم منی که به‌ترين سال‌های زندگی‌ام را در کنار جامعه بهائيان گذراندم؛ آری است! البته اگر توجه ما تنها  روی بهائيان شهرنشين باشد. مثلن يک نمونه آمار و ارقام نشان می‌دهد که تقريبن نيمی از ۳۰۰۰۰ بهائيان ساکن در شهر تهران در سال ۱۳۳۶، جزو طبقه متوسط مُدرن ايران بودند و بالطبع، می‌توانستند مدافع دولت مترقی و مستقلی باشند که به‌سهم خود بتواند دو طبقه‌ی بورژوازی مُدرن و خرده‌بورژوازی مدُرن را در جهت تغيير توازن نيروهای درون‌شهری به‌نفع عقلانيت، به‌هم نزديک کند. اتفاقن طبقه متوسط جامعه بهائی در دورۀ خلاء رهبری بعد از مرگ شوقی ربّانی [۱۳۴۲_۱۳۳۶] بارها به جامعه بهائيان هشدار دادند که ناسيوناليسم اسلامی در حال بالندگی هستند. آن‌ها معتقد بودند که شرايط اضطراری ايران ايجاب می‌کند که جامعه بهائيان همراه با ديگر اقليت‌های دينی در برابر رشد رو به افزون ناسيوناليسم اسلامی، مجبورند از يک دولت مترقی، مستقل و منتخب واقعی مجلس شورای ملی حمايت کنند. حتا تا حدودی در اين راستا گام برداشتند و غيرمستقيم مشوّق تشکيل «کانون مترقی» شدند اما بعد از سرکوب شورش ۱۵خرداد، ناگهان مسئوليت اجتماعی‌شان را ناديده گرفتند و مثل امروز با توجيه نظری آبکی که بازگشت خمينی غيرممکن است، در برابر مثلث شوم شاه/علم/نصيری که داشتند تيشه بر ريشه‌ی ايران زمين می‌زدند؛ پا پس کشيدند. و به‌قول اوحدی:

با خود از روی جهل بد کرده
آه از اين کارهای خودکرده

هیچ نظری موجود نیست: