چهارشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۲

چه کسی پاسخگوی نفرت است ؟

خانم زهرا بهنودی:
چه کسی پاسخگوی نفرتی است که در دل
فرزندان ما به جای عشق جايگزين شده ؟
(دوشنبه، دفتر مشارکت، مراسم اعتصاب غذای يک روزه)


روزی آلبرکامو Albert Kamus با عصبانيتی خاص ( که بهيچوجه هم شايسته نبود) از زبان قهرمان داستان خود گفت: « لعنت برکسی که چاقو را ساخت. لعنت برکسانی که شمشير، اسلحه،...، زندان و ابزار شکنجه را ساختند».
فردای آن روز، رندی چاقويی را نشانش داد و گفت:« آلبرت عزيز، خواهش می کنم يکبار ديگر اين شئ را تعريف کن». گفت: «وسيله ايست برای توليد، ابزاری است برای انجام کارها و ...». يعنی ماهيتاً چاقو وسيله ای برای کشتار انسانها نيست. هيچ آدمی هم به اين فکر نمی افتد که چاقو ابزاريست مرگ آفرين. اگر غير از اين بود، آن را در خانه ها و در آشپزخانه ها، در دسترس نمیگذاشتند. اما، اگر همين چاقو را به دست حـجـت الاســـــــــلام حسينيان بدهيد، بی هيچ تفکر و تعمقی، آنرا در شکم ديگران می نشاند.
شايد زندان، برای برقراری نظم عمومی ( اگر اعتراض ميشل فوکو را ناديده بگيريم)، برای جلوگيری از خلاف های قانونی و در يک کلام ثبات بخشيدن به جامعه ای، برای مدتی و تا حدودی ضروريست. اما اگر مسئوليت انتخاب و تعيين اينکه چه کسی بايد در زندانها بماند را به امثال لاجوردی ها بسپاريد؛ مسلماً نيمی از جمعيت کشور می بايست در زندانها بمانند، نابود شوند و حتی اعدام شوند، بی آنکه نيازی به «مفهوم اتهام» باشد. آنگونه که آقای حجاريان ادعا می کند.
وجود قاضی، نه تنها نفرت آفرين نيست، بلکه برخورد عقلايی، منطقی و عادلانه او با مسائل حقوقی، تضمين کننده آرامش و نشاط در جامعه است. ولی اگر اين قاضی مرجع عاليقدر و صاحب رساله ای چون آيت اله خلخالی يا آيت اله گيلانی باشند، نتيجه چه خواهد شد؟
مواردی را که برشمردم، نه بمنظور بزرگنمايی و برجسته ساختن نقش شخصيت ها در تاريخ حکومت اسلامی است، بلکه می خواستم تحمل در امری را برسانم و يا آنگونه که مصطلح است دندان برجگر بگذارم، تا بتوانم همدلی کنم. واقعاً چرا بايد دست بکاری بزنيم تا در دل کودکان ايرانی بجای عشق و محبت، نفرت جايگزين شود؟ البته اين پرسشی نيست که با طفره رفتن بتوانيم ساده و راحت از کنار آن بگذريم. نفرت، هم اکنون بعنوان يک معضل بزرگ و مهم اجتماعی، تا آن حد گسترش يافته که روان جامعه و مردم را بيمار ساخته است. شايد نا باوران يا دير باوران، خطری را که از درون جامعه، آينده ايران را تهديد می کند نبينند و يا فکر می کنند که با بزرگنمايی شرايط کنونی فرزندان عبدی، آغاجری و ديگران، می توانند آن خطر را تقليل داده و يا به تعويق اندازند. آنچه امروز بنام دفاع از زندانيان سياسی در شرف انجام است، جز دامن زدن به نفرت ها و کين خواهی ها، معنايی نخواهد داشت.
منظور چنين نيست که جامعه و مردم در برابر زندانيان سياسی بی تفاوت خواهند بود. هر انسان ايرانی هم اکنون با خانم زهرا بهنودی همدردی خواهد نمود و هرمادری، همدم با ناله های شب هنگام بچه های او اشک خواهد ريخت. کسی نمی گويد بچه های آغاجری هنوز دست های مهربان و نوازشگر رئيس مجلس و رئيس جمهور را بر سرهايشان دارند و مانند بچه های ما نيستند که در زندان بهت زده، شاهد اعدام پدران شان باشند. نه، نه، کسی چنين قضاوتی نخواهد کرد! اما انتظار عمومی اين است که خانم بهنودی حداقل بعنوان يک مادر يا يک همسر با قضايا برخورد کند. اگر ايشان قادر نيست تا مرحمی بر زخمها باشند، چرا می خواهد از طريق فرمولهای خودی و غير خودی کردن زندانيان سياسی، نمک بر زخمها بپاشد؟ بحث تنها بر سر جمله ی «فرزندان ما» و شما نيست، بحث بر سر اساس منطق اصلاح طلبان و تعريف نفرت و عشق است. به فرمولهای زير توجه کنيد:
جمهوری اسلامی + زنـدانــی بـودن سـايـريـن = عشق
جمهوری اسلامی + زندانی بودن اصلاح طلبان = نفرت
واقعاً عشق چيست؟ نفرت چيست؟ اگر قرارست عشق و نفرت با زندان معنی بيابند، زندان را که ديروز نساخته اند. در بيست و پنج سال گذشته، در آن مکان، گلهايی پرپر شدند که سن شان، کمتر و کوچکتر از سن کنونی فرزندان شما بودند. آيا رواست که دلهای مادران ما دوباره شکسته و اندوبار شوند؟ اگر هموطنان اصلاح طلب ما گذشته ی تاريخی و فرهنگ ايرانيان را با حديث سازيهايی که در حکومت اسلامی مرسوم است، وارونه جلوه می دادند (که داده اند) و يا آنرا ناديده می گرفتند؛ احتمال اينکه باز هم گروههای مختلف بخاطر شرايط حساس و ملتهب داخلی، لب ببندند و سکوت کنند، غير ممکن نبود. هرکسی می توانست درد اينگونه برخوردها را با مُسکّن «بی اطلاعی از تاريخ و نا آشنايی با فرهنگ ملی» بنحوی تسکين دهد. اما اگر کسی بخواهد عمداً يا سهواً گذشته ی جمهوری اسلامی و جناياتی را که بنام اسلام برمردم روا داشته اند، ناديده بگيرد و يا واژگونه جلوه دهد، شرافت انسانی خود را زيرپا می نهد. اگر واقعاً پايبند به اين گفته تان هستيد که آنان قرائتی ديگر از اسلام داشتند و با همين قرائت مرتکب جنايت شدند؛ پس شرمتان چيست که نمی توانيد آنرا واگويی کنيد؟
ما هنوز هم فکر می کنيم که با انسانهای شرافتمندی روبرو هستيم، و اگر خطايی يا اشتباهی در گذشته رُخ داده اند ناشی از جوانی و کم اطلاعی بوده است. شما مسئول جنايات نيستيد، مسئوليت برعهده کسانی است که بيماران روانی را برمسند قضاوت و عدالت اسلامی نشانده اند. چشمها را بگشائيد و اينسوی را بنگريد که در برابر شما، ملتی با دلهای شکسته و زخم خورده، قرار گرفته اند. تنها با برخوردهای صادقانه و شفاف است که می توانيد اين زخمها را التيام بخشيد. پوشش دادن به جنايات، شرط صداقت نيست.

هیچ نظری موجود نیست: