شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۲

بدون تفسير!
روزنامه شرق در پانزدهم مهرماه، مطلبی را به قلم آقای فياض زاهد منتشر ساخت که مطالعه آن برای همه ی علاقمندانی که به جهان شمولی خرد پايبندند، الزامی است. با استناد به تجارب تاريخی، همه ی جوامع در حال دگرديسی، از جمله جامعه ما، همواره با پرسش های بيشماری روبرو بوده اند و هستند. برعهده اصحاب انديشه است که بحث و بررسی دقيق اين قبيل مسائل را، خصوصاً برای نسل جوانی که تشنه آگاهی است، دنبال کنند.
اگرچه آقای فياض بدرستی و تأکيداً يادآوری نمود که:«آنچه پيش روی ماست حاصل اثر پذيری از عوامل و مؤلفه های گوناگون است». اما ای کاش حداقل توضيحی را برای اطلاع ما می نوشتند تا بدانيم که درچه شرايطی جامعه ايران می توانست با فوران نظريه های مختلف و شکوفايی آن مواجه گردد؟ اولين شرط بروز عقايد و نظرات گوناگون در هر جامعه ای، تأمين امنيت صاحب نظران است. درحاليکه همه ما واقفيم که انديشمندان مان همواره از دو سوی، از طرف انحصار طلبان شريعتنامه نويس و از طرف اقتدارگرايان سياسی، مورد تهاجم قرار می گرفتند. دومين شرط طرح نظرات، ايجاد فضای مناسب برای گفتگو و ديالوگ درجامعه است. اما آنانیکه تأکيد بر امتی واحد داشتند، عملا منکر گوناگونی اقوام و فرهنگها و عقايد مختلف می شدند و بدينسان انديشمندان را به پستوه ها و زيرزمين های خانه ها می تاراندند.
افکار زير زمينی، فاقد توانهای لازم و اوليه برای نظريه پردازی است. راه چاره آن است که تفکر مختلف و پنهان را به سطح زمين، و در زير فضای متنوع و مستعدی که توانست آن همه استعدادها را به عالم و اکناف جهان صادر کند، باز گردانيم و همه را درگير گفتگو و چاره انديشی سازيم. متأسفانه، اين مهم با ذات و ماهيت شريعت نويسان حاکم در ايران، ناسازگار است. بی سبب نيست که افرادی نظير عسکراولادی، بجای گفتگوی مستقيم با دبير کل حزب مشارکت، به نامه نگاری تن می دهد.
بد نيست که ختم کلام را با سخنان گوهربار خواجه نظام الملک مزين سازيم:
«بُزرجمهر راپرسيدند، سبب چه بود که پادشاهی آل ساسان بيران گشت و تو تدبيرگر آن پادشاه بودی و امروز ترا به رأی و تدبير و خرد و دانش در همه جهان همتا نيست؟ گفت: سبب دو چيز، يکی آل ساسان برکارهای بزرگ، کاردان خُرد و نادان گماشتند و ديگر آنکه دانش را و اهل دانش را دشمن داشتندی، بايد که مردان بزرگ و خردمند خريداری کنند و به کار دارند و سرکار من با زنان و کودکان افتاد».


فياض زاهد: در ميان بحران هايي كه كشور ايران از آنها رنج مي برد، مهمترين بحران، بحران نظريه است. نظريه سازي و نظريه پردازي مهمترين دستاورد عقل نقاد و دنياي مدرن است. جدا از چگونگي موقعيت نظريه پردازي در ايران معاصر بايد اعتراف كرد كه تحقق شرايط موجود فلسفي و سياسي درگير اين بيماري مزمن و طولاني است. صنعت مزمن و طولاني از آن منظر قابل درك است كه اين بحران را نمي توان منتج به سال هاي اخير كرد. زيرا در مجموع جمع بندي در خصوص پديده هاي انساني و اجتماعي به صورت خاص ، نمي توانيم به سراغ يك علت خاص بگرديم. آنچه پيش روي ما است حاصل اثرپذيري از عوامل و مولفه هاي گوناگون است.
اين مهم مورد توجه علماي برجسته دانش بشري قرار گرفته است كه هيچگاه به دنبال يافتن تنها يك دليل نباشيد. بيهوده نيست كه فرانسوي هاي خوش قريحه گفته اند: «بدبختي ها به ندرت تك به تك مي آيند.» يا مظفرالدين شاه قاجار گفته بود: همه چيز ما بايد به همه چيز ما جور بيايد. نمي توان جامعه اي را تصور كرد و پنداشت مثلا در عرصه اي بسيار كارآمد است و در عرصه اي ديگر ناتوان. چنانچه در يك بستري حتي رشد هم داشته باشد، اگر در نتيجه يك فرآيند كلي و تصويري عام شكل نپذيرد، بدون ترديد به رشدي سرطاني و غيرهارمونيك بدل خواهد شد. هر چند نظريه پردازان معدودي به بيماري هاي مزمن بحران نظريه در ايران اشاره كرده اند، اما اين مهم چندان مورد توجه اصحاب انديشه قرار نگرفته است.
شايد در بين محققان معاصر اين سيد جواد طباطبايي بود كه بخشي از دغدغه هاي مربوط به اين مبحث بنيادي را در دو اثر خود «درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي» و يا «زوال انديشه سياسي در ايران» با مخاطبانش در ميان گذاشته باشد. اما توجه و تدقيق وي نيز عمدتا در بستري روبنايي و بسيار زودگذر صورت پذيرفته است. اينكه چرا انديشه و توليد تئوري در ايران دچار بيماري شده است، بحثي مطول و پر دامنه است. اما نبايد فراموش كرد كه بحران نظريه عميقا بر حوزه اي پراتيك نيز اثر گذاشته است. در اينكه چرا حوزه هاي رفتاري و مدل سازي و يا اتخاذ استراتژي ها و به تبع آن بهره وري از تاكتيك ها با ناكارآمدي و ضعف روبه رو است، به سطحي بودن و يا فقدان نظريه هاي عميق برمي گردد. به سخن ديگر ايران امروز در ساليان دراز گذشته به بيماري فكر دچار شده است. اين بيماري سبب شده كه حوزه هاي نظري در غفلت و تغافل به سر ببرند. در اينجا بر آن نيستيم تا حوزه هاي اثرگذار بر اين مهم را مورد شناسايي قرار دهيم، بلكه در اين مقال نتيجه حاصله و شرايط پيراموني مدنظر است.
به عنوان نمونه مي توان به ضعف مراكز علمي كشور در توليد نظريه اشاره كرد. در اين بليه حوزه و دانشگاه سرنوشت توأماني دارند. به راستي چند انديشمند مهم و قابل تأمل در سال هاي اخير در كشورمان ظهور كرده اند؟ و چه تعداد از آنها توانسته اند نظريات خود را در عرصه جهاني بلكه حتي در عرصه منطقه اي نيز مطرح سازند. حتي آنهايي كه در داخل كشور از اندك توانايي براي نظريه پردازي بهره مند بوده اند، زماني كه در محيط هاي ديگر قرار گرفته اند همچون شمعي در برابر خورشيد نظريه پردازان غرب بدل شده اند.كافي است چشمان خود را ببنديد و تنها تني چند از آنان را نام ببريد!در پايان به نظر مي رسد كه يكي از مهمترين ضربه هايي كه در ساليان اخير به حوزه نظريه پردازي وارد شد، بستن در هاي دانشگاه هاي علوم انساني به سوي انديشه هاي غربي بوده است.
تصور خام و ناصحيح اقناع در علوم انساني و كفايت كتب و انديشه هاي داخلي با اين فرض كه انقلاب فرهنگي ايران قدرت پاسخگويي به همه سئوالات بشري را دارد، امروز در مجموعه اي از تنوع فشارهاي فرهنگي، قرار دارد بسياري از متوليان امر مجبور به انسداد و توقف راه هاي ورود اطلاعات و يافته هاي آن سوي آب ها هستند؛ در حالي كه در طرح اوليه قرار بود آنها تحت تأثير انديشه هاي ما قرار بگيرند. تقسيم بندي حوزه معرفت بشري خود بزرگترين خطا و ناشي از فقدان آشنايي با حوزه نظريه پردازي بوده است. اينكه دانشگاه ها با عميق ترين لايه هاي فكري و دانش غرب يعني علوم انساني و نظري قطع ارتباط كردند، ضربه مهلكي را بر پويش نظري و فكري در ايران وارد ساخت، امروز بايد اذعان كنيم كه در حوزه معرفت نظري نزديك به يك قرن از غرب عقب مانده ايم. خطا در اين مهم سبب شده است كه تئوري هاي برآمده در حوزه هاي مختلف از كارايي لازم برخوردار نباشد و نتواند فكر سياسي و كنش اجتماعي در ايران را به سامان رساند. نگارنده اين سطور بر اين باور است كه ضعف در راهبردهاي عملي و كنش پراتيك در صحنه سياسي ايران در سال هاي اخير به فقدان انباشت پختگي و پويش نظري و توليد تئوري مربوط است. بديهي است بدون توجه به اين حوزه قدم از قدم نمي توان برداشت.

هیچ نظری موجود نیست: