پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۲

آيا نوه امام دروغ می‌گويد؟



اگر برای دقايقی روی جدول آمار جمعيتی زير، روی ترکيب و دوره‌های مختلف سنی و اختلاف آماری جنسيتی که برگرفته از آخرين سرشماری [سال ۲۰۱۱ میلادی] در کشور آلمان است، کمی مکث و دقت کنيم؛ بيرون کشيدن دو نکته‌ی کليدی زير از درون جدول، کار دشواری نيست:
نخست، جنگ جهانی دوّم سبب شد تا کشور آلمان گرفتار کسری موازنه‌ی منفی جمعيتی گردد؛
دوّم، برای رهايی از اين موازنه‌ی منفی و رسيدن به سطح استاندارد جهانی [در برابر هر ١٠٥ پسر ١٠٠ دختر]، کشور آلمان دست‌کم به ٦٠ سال زمان نياز داشت. 



همه‌ی ما می‌دانيم که زنان و کودکان ساکن در جوامع در حال جنگ [آلمان، افغانستان، ايران يا سوريه]، زندگی بسيار تأسف‌باری داشتند و دارند. اين زندگی در جوامع اسلامی، بغايت دراماتيک بود و هست. البته تنها تفاوت امروز با ديروز اين است که برخلاف پنهان‌کاری‌های آيت‌اله خمينی؛ روحانيان وهابی آشکارا فتوای جهاد جنسی می‌دهند. در واقع، تحت تأثير اين نوع داده‌ها و اطلاعات بود که خانم نعيمه اشراقی نوه امام، اعتراض‌های خفيف يا متلک‌های نيش‌دار زنان اندرونی را عليه پدر بزرگ، در جمله‌ای باصطلاح طنز‌گونه و بسيار تلخ و دردناک، در فيسبوک نوشت: "امام خمينی: ای پاسداران، بيوه شهدا را بگيريد! ای کاش من هم پاسدار بودم".
بزرگ‌ترين خطر و تهديد در جامعه‌ی واپس‌مانده، واپس رفتن و آلوده شدن و عادت‌کردن به واپس‌انديشی است. نمونه‌اش، صدها نفر عليه خانم نعيمه [اين شمع کم‌سوی اندرونی خانه‌ی تاريک‌انديشان] اعتراض می‌کنند بی‌آن‌که بدانند او به‌عنوان يک زن در دفاع از حقوق خود، با شيوه‌ای که خود صلاح می‌داند از يک‌سو دارد نگاه ارتجاعی پدر بزرگش را که زن را به‌چشم کالا می‌ديد و از شنيدن چنين طنزی غش‌غش می‌خنديد، افشا می‌کند؛ و اما از سوی ديگر، دارد به زنان خودی که ٣٠ سال پيش در برابر چنين سياستی تمکين کرده‌اند، طعنه می‌زند.
آيا فراموش کرده‌ايم فضای مه‌آلود ٣٠ سال پيش را که چگونه جامعه زنان ايرانی [به‌ويزه خواهران خودی] به‌رغم خواست‌ها و دردهای مشترک، خواسته و ناخواسته عليه هم‌ديگر جبهه می‌گرفتند و مرزهای بی‌معنی می‌کشيدند؟ با توجه به چنين شناختی، وقتی طنز نعيمه خانم را خواندم، ناگهان به ياد دومين دور از جنگ بمباران شهرهای پشتِ جبهه، در خرداد ماه سال ١٣٦٤ افتادم. در آن سال، گروهی از خواهران از يک‌سو صدای اعتراض زنانی را که در خرداد ماه سال ٦٤ در کوی «گيشا»، «دولت‌آباد» و بعدها در چند نقطه‌ی ديگر تهران عليه ادامه‌ی جنگ بلند شده بود، به اتهام صدای ضد انقلاب در نطفه خفه کردند اما از سوی ديگر، در برابر صدور فرمان زن ستيزانه‌ی خمينی مبنی بر اعزام زنان به جبهه‌های جنگ، تمکين کردند. اين بی‌تفاوتی در زمانی اتفاق افتاد که اغلب خواهرانی که در قدرت يا در حاشيه قدرت بسر می‌بُردند، کم‌و‌بيش اطلاع داشتند که در پس آن فتوا، انگيزه‌های خاص و توهين‌آميزی نهفته بود که بعد از شکست «جنگ خيبر» در اسفند ماه ١٣٦٣، و اُفت روحيۀ پاسداران و تقاضای جمعی آنان برای مرخصی، صادر گرديد.  
بسياری از هم‌نسلان من خوب بخاطر دارند که در سه‌ـ‌چهار سال نخست جنگ، با گسترش رو به افزون زنان جوان بيوه با معدل سنی ٢٠ تا ٢٥ سال، چگونه تعادل جنسيتی جمعيت کشور به‌هم ريخت و سيمای جامعه تغيير کرد. حالا اگر آن تغيير کمّيتی را بر کيفيت‌های عمومی درون جامعه‌ای که به لحاظ اقتصادی بحرانیست؛ از نظر اجتماعی، متفرق؛ از نظر فرهنگی يا در پايبندی به اعتقادات مذهبی، عقب‌مانده و زن‌ستيز است انطباق دهيم؛ نتيجه چنين انطباقی از پيش روشن است: زندگی فلاکت‌بار! [برای اطلاع دقيق‌تر، اين‌که چه بلايی بر سر زنان ما آمد، مراجعه کنيد به وبلاگ و يادداشت‌های زنان و جنک]
به زبانی ديگر، نوه امام با زبان بی‌زبانی در آن طنز تلخ می‌گويد که همه‌ی مردان حاضر در قدرت، نقش و منافع ويژه‌ای داشتند در پايه‌ريزی چنين زندگی فلاکت‌باری. در واقع آن طنز، رجعت معناداری‌ست به گذشته، به تمايلات زيادخواهی مردان درون قدرت که به‌روز شده آن تصويب لايحه‌ی ضد انسانی «ازدواج با فرزندخوانده» است. و با توجه به چنين واقعيت تلخی، هنوز هم معتقدی نوه امام خلاف می‌گويد؟

هیچ نظری موجود نیست: