پنجم اکتبر؛ روز جهانی معلم گرامی باد!
از روزی که ميرزاحسن رشديه [پدر نظام آموزشی مُدرن در ايران]
در ۱۴۰ سال پيش برای ادامه نحصيل بر سر دو راهی انتخاب قرار گرفت و سرانجام، تحصيل
در مدرسۀ تربيت معلمی فرانسويان در بيروت را بر تحصيل طلبگی در حوزۀ علميه نجف ترجيح
داد و راهی لبنان شد؛ از منظر تاريخی از آن روز، «روز معلم» در ايران همراه با چند
ويژهگی مهم _اما نانوشته_ کليد خورد:
🔹 نخست اينکه «روز معلم» ايرانی از همان آغاز بعنوان يک استثناء تاريخی در
همسوئی و پيوستگی با نظام آموزشی مُدرن و تحولات جهانی کليد خورد و بعدها، حسن
رشديه در پاسخ به همکاران جوان خود که خواهان ثبت و بهرسميت شناختن اين روز تاريخی
در ايران بودند؛ با تأکيدی ويژه يادآوری میکرد که بعضی روزها و مراسمها از جمله
روز معلم، محدوديتپذير نيستند و نمیشود آنها را به بهانههای مختلف بومی و ملی
کرد. در عمل هم ديديم که از سال ۱۲۵۵ خورشيدی تا سال ۱۳۴۵ خورشيد، بمدت ۹۰ سال هيچگونه
مناسبت ثبتی و رسمی به نام «روز معلم» در ايران وجود ندارد.
🔹 دوّم، از آن روز به بعد، معلم شد نماد و مروج نظام آموزشی دارالکفر در ايران،
و يا به زبانی ديگر شد پرچمدار مبارزه با تاريکانديشی، يا نيرويی که سنبل آگاهیدهنده
و آگاهکننده در تقابل با ملّا، که نماد نظام آموزش مکتبی و دارالسلام بود.
🔹 سوّم، رفتارها، تلاشهای پی-در-پی و مقاومتهای جانانه و پايدار حسن
رشديه در تقابل با روحانيانی که بارها و بارها به مدارس او در شهرهای تبريز و
تهران و مشهد و قم هجوم بُردند و ساختمان مدرسه را با همه وسايلاش خراب و ويرانه
کردند؛ بهسهم خود شد الگوی رفتاری نسلهای بعدی معلمان و اغلب آموختيم که بدون
آگاهی و انگيزه نبايد وارد اين عرصۀ شغلی شد. واقعيت هم همين بود که از زمان حسن
رشديه تا صمد بهرنگی و نسل ما، بسياری از همکارانمان آگاهانه و نيتمندانه فقط به
اين اميد که توازن نيروهای درون جامعه را به نفع دانايی تغيير دهند؛ وارد اين حوزه
میشدند.
🔹 چهارم، اغلب معلمان ايرانی میدانند که ميرزاحسن رشديه با تمام وجودش طرفدار
انقلاب مشروطه و استقرار يک نظام دمکراتيک بود و متناسب با وسع خود در تحقق آن هدف
گامهايی هم برداشت. برعکس، اين معلم آگاه و دارای هدف سياسی مشخص، هر روز پيش از
اين که وارد محل کارش گردد، همهی عقايد سياسیاش را بيرون درب مدرسه میگذاشت. چون
که معتقد بود وظيفه مبرم معلمان بالابردن سطح دانش علمی و اجتماعی دانش آموزان است
نه آلوده کردن آنها به سياست. با وجودی که کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ جامعه ايران
را بشدّت دو قطبی و سياستزده کرده بود؛ فعالان و پيشکسوتان جامعه معلمان ايران،
باشگاه معلمان و گروههای کوچکتر، کموبيش تلاش نمودند تا از آن چارچوبهای
نانوشتهای که پدر نظام آموزشی مُدرن در ايران تعيين کرده بود، خارج نگردند. حتا
در اعتصاب بزرگ هشت روزه معلمان تهران در ارديبهشت سال ۱۳۴۰ و در قطعنامه ۴ مادهای
که بمناسبت سومين روز کشته شدن ابوالحسن خانعلی در مزار ابنبابويه صادر کرده
بودند؛ میبينيم هدف اصلی صادرکنندگان قطعنامه بههيچوجهی تحريک احساسات و سياستورزی
نيست، هيچ معلمی در آن روز ادعا نکرد که روز ۱۲ ارديبهشت [روز کشته شدن خانعلی] را
بعنوان روز معلم، نامگذاری کنيم. تنها کسی که چنين خواست و سياستی داشت فلسفی، آخوند
معروف آن روزها بود. او برای اين که بتواند نيروی معلمان را بخاطر زير فشار
قراردادن دولت امينی پشتوانه داشته باشد؛ بهگونهای تلاش میکرد تا آبها را بهنفع
روحانيون گِلآلود کند. در جاهايی هم موفق به گرفتن ماهی شدند، مثلن درس موسيقی
دبستان را که مقدمهای بود برای فراگيری الفبای موسيقی در کلاسهای پنجم و ششم
ابتدائی؛ بعد از پايان اعتصاب معلمان برای هميشه تعطيل و ممنوع کردند.
🔹 پنجم، ۵٠ سال پيش، سازمان «يونسکو» و سازمان بينالمللی کار به
اتفاق و برای نخستين بار کنفرانس مشترکی در جهت طراحی و برنامهريزی آموزشی
استاندارد، و همينطور در ارتباط با جايگاه و منزلت ويژه معلمان جهان در شهر پاريس
[٥ اکتبر١٩٦٦] برگزار کردند. از ايران هم گروهی از معلمان دبستان و دبيرستان و
کارمندان آموزش و پرورش که تخصصشان برنامهريزی آموزشی دورۀ متوسطه بود، شرکت
داشتند. گروه ايرانی [يا تعدادی از آنها] تحت تأثير دستآوردهای کنفرانس، پس از
بازگشت به وزير آموزش و پرورش، و هيئت دولت پيشنهاد دادند روز «پنجم اکتبر» را که
جنبه فراملی هم دارد بنام «روز معلم در ايران» نامگذاری کنند. به گمانم يکی_دو سال بعد [تاريخ دقيق را بخاطر ندارم] آن پيشنهاد هم
مورد تأييد دولت قرار گرفت و هم مورد تأييد جامعه معلمان ايران. اما وقتی که جامعه
معلمان به بهانهی «روز معلم» در روزهای چهارم و پنجم و ششم اکتبر ۳۸ سال پيش در اغلب شهرستانهای ايران
اجتماعی کردند تا صدای اعتراض خود را به گوش دولت شريف امامی برسانند که چرا گروهی
از نظاميان مسلح حريم مقدس مدرسه را شکستند و به درون مدارس سرريز بُردند و تعدادی
از دانش آموزان را در شهر کرمانشاه کُشتند؛ گروهی ساز ديگری نواختند که «روز معلم»
در ايران ۱۲ ارديبهشت
ماه است نه روز پنجم اکتبر. گروه ديگری در مقايسه با گروه اوّل، حتا چند گام به
عقب برداشتند و گفتند که روز معلم در ايران برابرست با روز مرگ دکتر شريعتی. اين
زمزمهها نشان میدادند که جامعه معلمان بعد از يکصد و چند سال برداشتن گامهای شمرده
و دقيق، در آستانهی انقلاب گرفتار تشتت آراء و سير قهقرايی شدند. خوشبختانه طولی
نکشيد و تقريبن سه ماه بعد از انقلاب اسلامی وقتی جامعه معلمان خود را برای گرامی
داشت روز معلم در ۱۲ ارديبهشت آمده
کرده بودند؛ حکمی از عالم غيبت رسيد و روز ۱۲ ارديبهشت را بنام «روز معلم شهيد
مطهری» کليد زد. در حالی که مطهری در روز يازده ارديبهشت و در فاصلهی ساعت ۲۲ تا ۲۲:۳۰ دقيقه مُرده بود که نه ربطی به ۱۲ ارديبهشت داشت و نه ارتباطی با روز
معلم ايرانی. البته شکی نيست که مرتضی مطهری فقيه و استاد بود اما، فقيه و استاد
بودن چه ارتباطی با جايگاه و روز معلم دارد؟ اين سه جايگاه را نمیشود بر هم
انطباق داد! موقعيت کسانی که در آن روزها زورچپان دست به چنين کاری زدند، از دو
حال خارج نبودند: يا نادان بودند [که باورش مشکل است] و يا ريگی در کفش داشتند. واقعيتهای
زندگی هم همين را میگويد که غرض از صدور آن حکم، تنها انتقامگيری بود و روحانيت
میخواست بعد از گذشت يکصد و چند سال، انتقام خويش را از ميرزاحسن رشديه و
شاگردانش بگيرد و گرفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر