سه هفته پيش که مصادف بود با تعطيلات سال نو ميلادی، آلکس کوچولوی شش ساله دست به شيرينکاری جالبی زد که شايد برای آن بخش از ايرانيانی که تمام انرژی و توانشان را صرف تبليغات محاکمه سعيد مرتضوی نمودهاند و همچنان در انتظار چنين محاکمهای لحظه شماری میکنند، جالب و آموزنده باشد.
آلکس پسر يک خانواده جوان آلمانیست. تقريباً شش ماهی است که در کلاس اوّل دبستان درس میخواند. در اين مدت کم او نه تنها حروف الفبا را خوب فراگرفت، رديفها و طرز قرارگرفتن حرفها و شمارۀ آنها را میداند، بلکه قريب به اتفاق واژههايی را که در زندگی روزمره بهکار میروند، بدون غلط میخواند و مینويسد. جدا از اين که بچه بسيار با هوش و خوش استعدادی است، پدر و مادر نيز بنا به سليقه خود در شناساندن رديف واژهها و طرز قرار گرفتن آنها کمی مايه گذاشتند و آموختههای او فراتر از آموزشهای مدرسه هست. مثلاً اگر کتاب فرهنگ واژهها را در برابرش بگذاريد و از او بخواهيد تا واژه «سيستم» را نشان دهد، مثل حرفهایها بخش مربوط به حرف «س» را باز میکند و از رديف «سی» به بعد، بدنبال واژه مورد نظر میگردد.
تقريباً سه هفته پيش آلکس که برای اولين بار مجبور شد تا يک روز کاری را تنها در خانه بماند، سری هم به اتاق کار مامان و بابا زد و در پشت کامپيوتر نشست. از آنجايی که پدر و مادر آلکس برای اطمينان و رعايت ايمنی قبل از ترک خانه، تمام فيوزهای مرتبط با اتاق کار و آشپزخانه را پائين کشيده بودند، برق قطع بود و هر چه تلاش کرد کامپيوتر روشن نمیشد. آلکس نا اميد برای لحظهای به مونيتور خاموش خيره شد، کمی با دکمههای کیبُرد بازی کرد و بعد از يکیـدو دقيقه انگاری موضوع مهمی را کشف کرده باشد، انگشتانش از حرکت باز ايستادند و به فکر فرو رفت. او به نحوهی چينش دکمههای حروف کیبُرد دقيق شد و میديد که الفبای درهم و نامرتبش، ناسازگار با آموزشی است که در مدرسه فراگرفته بود. خانم آموزگار در کلاس تأکيد میکرد که حرفها هرکدام شماره دارند و الفبا بايد به ترتيب شمارههای يک(A)، دو(B)، سه(C) نوشته شوند. ولی او حالا میبيند که در صفحه کیبُرد قانون الفبا را رعايت نکردهاند و دکمههای حروف را نامنظم و به ترتيب شمارههای هفده(Q) و بيستوسه(W) و غيره چيدهاند.
عموماً کشفهای تصادفی و بدون انگيزه، صرفنظر از اين که کاشف کودک شش ساله باشد يا آدم شصت ساله، شبيه جرقههای زودگذری هستند که فقط لحظهای در ذهن میدرخشند و بعد هم محو و فراموش میگردند. مثلاً کسی که قانون جاذبه زمين را کشف نمود، به احتمال زياد پيش از کشف، دهها بار افتادن سيب و گلابی و گردو را از درخت مشاهده کرده بود. اما از آنجايی که انگيزه و زمينهای وجود نداشت، علت و قانون افتادن ميوهها از درختها هم پوشيده و کشف ناشدنی ماند. آلکس کوچولو نيز وقتی دقايقی سر از کیبُرد برگرفت و از پشت پنجره به آسمان خيره شد، بطور طبيعی نشان داد که در جُستوجوی انگيزه قابل توجيه هست. ناگهان به ياد حرفها و تذکرهای مامان افتاد و راز کُندنويسی، اين که چرا بابا در هنگام نوشتن به جای خيره شدن به صفحه مونيتور، هميشه روی صفحه کیبُرد خم و خيره میشود را خيلی سريع کشف کرد. دلش برای بابای بيچارهاش که همواره با الفبای درهم و نامرتب کیبُرد مشکل دارد، واقعاً سوخت. انگيزه که شکل گرفت، آلکس از جايش بلند شد و بطرف آشپزخانه دويد. با کارد غذاخوری برگشت و دکمههای حروف را يکیـيکی بيرون آورد و بعد به همان ترتيبی که خانم آموزگار يادش داده بود، آنها را مرتب چيد.
شبهنگام وقتی بابای آلکس در پشتِ کامپيوتر قرار گرفت و به محض نوشتن اولين آدرس در صفحه مرورگر، صدای فريادش در خانه پيچيد. آلکس کوچولو متعجب از رفتار پدر که چرا بهجای تشويق و پاداش، شاهد واکنشهای تُند و پرخاشگرانهاش میگردد چون گربهای ملوس در گوشهای پناه گرفت. پدر تُند و تُند و با تحکّم [دقيقاً شبيه رفتار ولی فقيه ايران] امر و نهی میکرد که شما اجازه نداريد وارد حريم ممنوعه شويد و کنجکاوی نشان دهيد. اما اين خشم نابههنگام دقايقی بعد وقتی با توضيحها و پرسشهای سمج کودک روبهرو گرديد، حالتی بسيار تأسفبار و کمدیـتراژيک به خود گرفت. معلوم شد اين بابای بيچاره آلکس بهرغم آموختههای دانشگاهی خود، مانند بخشی از مردم جامعه ما که به جای شناختن سيستم، تنها مُهرهها و دکمهها را میشناسند، بی اغراق و به معنای واقعی بيچارهست. البته درست اين است که بگوئيم آنها فقط مهرهها و دکمهها و جايگاه ظاهری آنها را میبينند. زيرا کسی که مُهرهها و دکمهها را چه در نظام سياسی بسته و چه در نظام کامپيوتر خوب بشناسد، بسادگی میفهمد که آنها فاقد کارکرد مستقلی هستند؛ همه آنها تابع فرمانها، دستورالعملها و يا آنگونه که در ايران مصطلح است، تابع حُکم ولايت هستند و بر همين اساس حتا اگر شما بخواهيد دکمه [يا مُهره] «ع» عدالت را با دکمه «ج» جباريّت به دلخواه عوض کنيد، از آنجايی که شکل ظاهری تعويض بهخودی خود نمیتواند تغييری در ماهيت فرمان ايجاد کند، در نتيجه دکمه «ع» عدالت همان وظايف «ج» جبار را به عهده میگيرد.
اين نکته را نيز بگويم که بههيچوجهی نگران آينده و نوع و سبک آموزشی که ميان آلکس کوچولوی باهوش با پدری که در اصل مفهوم و کارکرد سيستمها را نمیشناسد اما، با تحکم کتاب فرهنگ واژهها را در مقابل فرزند میگيرد تا واژه سيستم را در درون آن پيدا کند، نيستم! هر چند اين شيوه آموزش ناقص يا آموزشهای مُد روز، برای نسل ما و يکیـدو نسلِ قبلی حساسيت برانگيز و يادآور تلخیهايی است که يک نظام آموزشی ابتر، چگونه میتواند تأثير مخربی بر زندگی و آينده چند نسل بگذارد. آلکسِ آلمانی و ديگر آلکسهای ايرانی، مصری، پرتغالی و غيره، نسل خوشبختی هستند و در دورهای زندگی میکنند که نظام آموزشی آن از بنيان در حال دگرگونی است. شايد تا چند سال آينده در همان دبستانی که آلکس اکنون درس میخواند، به آنها بياموزند که از اين پس ديگر تفاوتی ميان ترتيب الفبای نظام آموزشی با الفبای نظامهای کامپيوتر و سياست وجود نخواهند داشت. اين تغيير جزئی يکی از علتهای واقعی ترس رهبران نظام ولايی ايران از فراگير شدن نظام آموزشی نرم و گسترش تکنولوژی نرم در جهان است. زيرا که در چنين نظام آموزشی، کودکان از بدو ورود به مدرسه فرامیگيرند که در همه نظامها، رتبه نخست را به حرف «Q» که نماد صلاحيت، قابليت و مشروعيت (Qualifikation) است، اختصاص میدهند. حرف «W» که سنبل سنجش و شاهين ميزانِ (Waagebalken) توانايی، سرعت، اختلال يا اُفت رُشد اقتصادی، صنعتی، کشاورزی و غيره در هرجامعهای است، در رديف دوم قرار میگيرد. در مدرسه به آنها خواهند آموخت که صفحه مستطيلی شکل «تاستاتور»[کیبُرد] دقيقاً شبيه هرم قدرت در درون هرجامعهای است. دکمههای رديف ميانی که بيشترين و متنوعترين کارکردها را دارند و بار اصلی فشارها و ضربههای متوالی را بر گُرده گرفتهاند، نشانهای است از نقش و کارکرد اقشار ميانی در درون هر جامعهای. روی همين اصل دکمههای ميانی با حرف «A» که بيانگر صفت عمومی و همگانی(Allgemein) است، آغاز میگردد. يعنی تحول و پيشرفت در همۀ مسائل مربوط به امور اجتماعی «S»، دموکراسی «D»، آزادی «F»، حقوق بشر «H»، حقوق کودکان «K»، ادبيات «L» و حتا مهمتر مسائل مربوط به گلوباليسم (Globalization)، بدون وجود و نقش آزاد و فعّال اقشار ميانی غيرممکن است.
اين نوشتم تا بگويم که آينده زندگی کودکانی مانند آلکس، با روی کار آمدن دولتهای دجيتالی گره خواهند خورد. در چنين نظامهايی فراگيری و شناسايی سيستمها، جزو دروس مقدماتی خواهند شد. يعنی نبايد برای آينده آنان نگرانی داشت. نگرانی بر سر آينده زندگی پدران آلکسهاست که مبادا چوب لای چرخۀ ماشين تحول و پيشرفت بگذارند. افرادی که بعد از گذشت سی سال با مشاهده اولين برنامه تلويزيونی «رو به فردا»، از آن بوی خوش بهار آزادی و دموکراسی را میشنود؛ افرادی که با ديدن يک مناظره، هفت ماه سرکوب و زندان و کشتارهای خيابانی را به دست فراموشی میسپارند تا بگويند اين نظام ظرفيتهای ناشناخته زيادی دارد؛ آن وقت چه کسی تضمين خواهد داد که اگر جنبش سبز گامی فراتر از امروز خود برداشت، همين افراد چوب لای چرخ جنبش نگذارند و جوانان را به جرم زيادخواهی محکوم و سرکوب نکنند؟
۱ نظر:
حسن عزیز سلام
بسیار جالب بود. شاد باشی
ارسال یک نظر