سحرگاه امروز [پنجشنبه، ٨ بهمن ماه]، همزمان با اعدام آرش
رحمانیپور، جوان نوزده سالهای که فريب و دروغ دولتمـردان
اسلامی را باور کرده بود؛ سايۀ ديگری را نيز به دار آويختند که
آن سايه، کسی جز موسوی نيست!
وقتی فرزند بهشتی را بهعلت نارسايیهای قلبی از سلول به بيمارستان اوين انتفال دادند، به فاصله يک ساعت پس از پخش خبر، سايتهای وابسته به او، نگرانی موسوی را در ارتباط با سلامتی بهشتی، با آب و تاب بسيار انعکاس میدهند. اما، با وجودی که پانزده ساعت از اين جنايت مشمئزکننده میگذرد، و با وجودی که موسوی دقيق میداند آرش رحمانیپور تقريباً از سه ماه قبل از شروع انتخابات رياست جمهوری در زندان بود؛ خبری جز سکوت نيست!
ميرحسين اگر زنده بود، میدانم که به پاس احترام ميليونها خانواده ايرانی که جوانانشان را در حمايت از او به خيابانها فرستاده بودند، حتماً لب میگشود و بر عليه جنايتکاران اعتراض میکرد! ميرحسين اگر زنده بود، در وفاداری به عهد و پيمان خود در دفاع از حقوق ملت و اين که ايران متعلق به همهی ايرانيان است؛ در برابر انواع سياستهای ضد ملی که میخواهند گلهای جوان و با طراوت اين مرز و بوم را يکیـيکی دستچين، جدا و پرپر نمايند، حتماً اعتراض و مقاومت میکرد! مير حسين اگر زنده بود، در عمل نشان میداد که برخلاف مسلمانان معتقد به ولايت فقيه، پایبند به «صفح» نيست تا روی بچرخاند و ديده را ناديده بگيرد.
میدانم که باور نمیکنيد. میدانم چنين احتمالی وجود دارد که شما فردا يا پس فردا ميرحسين را در حال گذر از خيابان، يا در حال مطالعه قرآن، از نزديک ببينيد و صدايش را بشنويد اما، آن ميرحسينی را که از امروز خواهيد ديد، جسمی است بیجان و فاقد يک روح ملی. يعنی اين سکوت و لب فروبستن، با آن لحنی که کروبی در مصاحبه با روزنامه فايننشيال تايمز يادآوری میکند که در صورت لزوم، نيروهای نظام با هم متحد خواهند شد؛ نوعی بازگشت به اصل فرقهگرايی و خودکشی سياسی است.
__________________________________
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر