دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

عليه طبيعت، در «روز طبيعت»



امروز روز طبيعت است!
يعنی هم روز طبيعت است و هم روز عريانی «طبيعت» ما!
چنين تقارنی، آن هم در جامعه‌ای که مردم‌اش سنتن پيرو
تک‌نگاهی و همانند‌خواهی هستند، اگر نگويم تقارن عجيبی
است، دست‌کم فهم آن کمی پيچيده است.

نگاه و زندگی عمومی ما ايرانيان نشان می‌دهند که در عمل،
نسبت به طبيعت، بسيار بی‌تـوجه و نامهربان بوديم و
هستيم. مردمی که بجای کاشتن درختی، جنگل‌ها را ويران می‌کنند؛ چگونه می‌توانند روزی را به نام «روز طبيعت» پذيرا باشند؟ فهم چنين تناقضی زمانی مقدور است که بپذيريم شايد هدف از اين نام‌گذاری‌های بی‌مضمون، چيز ديگری‌ست. منظوری که به‌هيچ‌وجه ارتباطی با طبيعت ندارد.
به زبانی ديگر می‌توان گفت که متقارن شدن دو روز مختلف از دو جنس متفاوت، به طريقی يعنی رسميّت‌دادن به وارونه‌گويی‌ها و تابلو کردن شعاری که در زندگی، هميشه خلاف جهت آن گام برداشتيم و هنوز هم برمی‌داريم.
اگر امروز روز طبيعت است، سرشت طبيعت شکوفايی و باز شدن و فاش‌گويی‌ست! جوهر طبيعت، چه آن‌روز که ابری و تُند و طوفانی‌ست، و يا مثل امروز، که لطيف است و ملايم و دل‌نشين و بهاری؛ دروغ را برنمی‌تابد. ميان آن جوهر و تمايل ما، که "نحسی" را بهانه‌ای برای گفتن دروغ‌های‌مان قرار داده‌ايم؛ به‌هيچ طريقی نمی‌توان سازگاری و مشابهتی را جست‌وجو نمود.
اگر اهل تکثير و تکثرگرايی بوديم، به‌نحوی می‌شد چنين تقارنی را توجيه کرد. اما مردمی که به‌طور سنتی‌ـ‌تاريخی نشان داده‌اند که برده خير و شّرند، انطباق اين دو روز، يعنی خلاصی يافتن از شّر طبيعت. شايد چنين تعريف و قضاوتی، به نوعی نشانه بی‌رحمی و بدبينی مفرط باشد. شايد! ولی بی‌رحم‌ترين انسان‌ها، افرادی هستند که در برابر نابودی‌ها و ويرانی‌ها، چشم‌های خود را می‌بندند و مُهر سکوت برلب می‌زنند!
اميدوارم نگوئيد که نام‌ها را مسئولين و دولت مردان انتخاب کردند و در اين انتخاب، مردم اصلن نقشی نداشتند و ندارند! اين عذر بدتر از گناه، مضمون اعمال مردم را توجيه نخواهد کرد. وانگهی، قرن‌هاست که مردم ما در عمل، در چنين روزی از خانه بيرون می‌زدند و به کوه و دشت و صحرا پناه می‌بردند. يعنی که در رفتار پذيرفتند که روز سيزدهم فروردين، برای ايرانيان روز طبيعت است. وقتی می‌پذيريم و يا می‌گوئيم «روز طبيعت»، حداقل انتظار اين است که خسارتی را به طبيعت وارد نسازيم. در حالی که همه ما می‌دانيم در چنين روزی، شاخه‌های بسياری از درختان، به بهانه‌های مختلفی شکسته می‌شوند. گل‌های زيادی زير پا له می‌گردند. در پايان همين روز، تُن تُن آشغال جمع‌آوری نشده را به امان خدا رهايش می‌کنيم. رودخانه‌ها را آلوده می‌سازيم و چه بسا با زیر پا نهادن وجدان و اخلاق اجتماعی، جنگل‌ها را بخاطر شکم خود، به آتش می‌کشيم. از اين نمونه‌ها کم نيستند. ولی مهم‌تر، کيفيت و مضمون عمل است، که همه آن مثال‌ها نشان می‌دهند: ما مردمی هستيم که تبر را بر بيل، ترجيح می‌دهيم!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

مدتی را که در مانهایم بودم نکته ای توجهم را جبلب کرد و آن کاهش مصرف کیسه های خرید پلاستیکی و نایلون بود . حال نمی دانم به راستی این گونه است یا نه . جماعتی که برای خرید به این سوی و آن سوی می رفتند کیسه ای کتانی به دست داشتند و هر آنچه از ارزاق روزانه نیاز داشتند به هنگام خرید به داخل آن می گذاشتند . آموزش خوبی بود برای من که میشود کیسه ای پارچه ای به همراه داشت و به هنگام خرید میوه دیگر ارزاق از آن استفاده کرد . می شود هم محکم دوختش و هم به چند وقتی یک بار شستش و سالیانی دراز استفاده کرد . نمونه دیگر این کیسه را در همان شهر دیدم . فروشگاهی بود 5 طبقه و طبقه آخرش به عرضه ی لوازم طبیعت گردی اختصاص داشت . قیمتها بدان حد بالا بود که منصرفمان سازد از هر انتخابی به قیاس ارزش ریال و یورو . اما آنچه که آ،جا هم جلب توجه میکرد بسته بندی قابل بازیافت اجناس خریداری شده به توسط خریداران بود ، همان کیسه های کتانی و پاکت های کاغذی .
در صدد بودم آماری از روند تخریب مخیط زیست در کشور های در حال توسعه به دست آورم که پیدا نکردم اما به راستی تخریب طبیعت ایران از صدقه ی توسعه ی نیافته به امروز است ؟! مگر نه اینکه توسعه قابلیت ترسیم چهارچوبی برای تحول جامعه را داراست ! گرچه این استراژی از کشوری به کشور دیگر متفاوت است اما می باید ناظر به همه اجزای جامعه باشد !. اگر بپذیریم که توسعه وظیفه پر کردن شکاف میان سرمایه ها ی انسانی و مادی را داراست از پر کردن شکاف دانش به ایران خالی بوده است . دو سرمایه ای که در نقشی مکمل "ارزش" را به وجود می اورند و فقدان دومی ارزشی چون طبیعت را به امروز ایران به دست سنت سپرده است . سنتی که خود ارزش نامیده می شود اما بر آمده از مازاد سرمایه ای نبوده که بهره گیری از دانش نوینی چون طبیعت گرایی را فراهم آورد . سنتی که تبر را جایگزین بیل ساخته .

-----------------------

ناشناس گفت...

در پایان سوالی هم داشتم . آقای درویش پور آیا اطلاع دارید سابق بر این در گیلان از "شَنگ" ( به شکل تربیت شده )در صید ماهی استفاده می شده است یا خیر ؟ تا جایی که می دانم ماهی گیران که رابطه خوبی با وی نداشته اند و در مازندران هم تاکسیدرمی شده اش این سوی و آن سوی به جهت فروش به چشم می خورد .
عکس :
http://www.ualg.pt/fcma/edge/web/lontra.jpg

ناشناس گفت...

هر وقت نوشته های شما را میخوانم، طرز نگاهتان به مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امروز ایران را جالب میبینم.