هفتهِ پيش عجيب گرفتار بودم و بدتر از آن، غمگين و گرفته. میدانيد که غم هميشه جانگيرست و رمقکُش! اما گريز از آن هم ظاهرن غيرممکن است و بطور مستند و يقين نمیتوان گفت که آيا بدون غم هم میشود امورات زندگی را پيش بُرد يا نه؟
يک ضربالمثل قديمی میگويد: دل بیغم در جهان پيدا نمیشود! راست میگويند ولی، غم را هم میتوان مثل بسياری از مسائل مختلفی که قابل تقسيمبندیاند، در درون چارچوبِ مشخصی قرار داد و سپس، تعريف، طبقهبندی و درجهبندی کرد. جنبههای خصوصی و عمومیاش را از همديگر تفکيک کرد و آنوقت، سهم هر يک از ملتها را نسبت به نوع غمهايی [مثلن طبيعی، تصادفی و تحميلی] که دارند و میکشند، جدا نمود و اندازه گرفت. در چنين صورتی و به احتمال زياد، نام ايرانيان نيز در ستون غمهای تحميلی نوشته خواهدشد. يعنی در ستون غمهای غيرمترقبه و غيرمرسوم!
از طرف ديگر، منشأ و ريشه همه غمها، زمان گذشته است. يعنی اگر غمها زاده و پروده يکسری عوامل و حوادثی هستند که در زمان گذشته اتفاق افتادهاند؛ رهايی از آنها و بازگشت به تعادل و آرامش، بدون استثناء وابسته است به نوع نگاه، تمايلات و جهتيابی افرادی که چگونه و از کدام زاويه به آينده مینگرد. در حال ماندن و تسکين موقتی را [يعنی بدون آيندهنگری] که بعضیها توصيه میکنند، بهنظر بیمعنی و بیمحتواست. آنهايی هم که ودکای «مخصوص» يا بدتر از آن«55» را، برای زمان حال تجويز میکنند، نه تنها تسکيندهنده نيست، بلکه گاهی دلِ غمگين را وا میدارد تا فراتر از مرزهای متدوال، قدم در پهندشت برآشفتهگیها بگذارد.
میگويند حجم و وزن مخصوص غم در جامعه ما، بسيار گسترده و سنگين است. اما وقتی پای درددلها و واگويیهای بهظاهر غمخواران مینشينی، بدون تعارف و گزافگويی، میبينی بخش عمدهای از غمهايی را که آنان ليست کردهاند، نه تنها از اساس غم نيستند، بلکه در واقع و از نظر مضمونی، آنچه را که تعريف میکنند «غماَر» است! يعنی مجموعهای از دردها و مشقتهايی که محصول پراکندهگیهای اجتماعی و متفرق بودن مردم در جامعه است. اگر پراکنده نبوديم؛ اگر جهتگيری ما دقيق کار میکرد؛ اگر تمايلی به سامانگيری و آرامش داشتيم، بسياری از معضلات اجتماعی که بهنام غم تعريف و واگويی میشوند؛ اکنون وجود هم نداشتند.
وانگهی، بنا به شهادت تاريخ تمدن، غمزدايی خصلتنمای انسانهاست. انسانی که همواره و در هر شرايطی، به بقاء، تغيير و تحول میانديشد. اگر ما چنين اصلی را میپذيريم و حتا فرض کنيم که همهی واگويیها دقيق هستند و درست؛ پرسش کليدی اين است که پس چرا بجای غمزدايی، روزبهروز، خيل بیشمار غمپروران در جامعه، درحال افزايشاند؟ اينجا، بُعد ديگر قضيه يا آنسوی سکه را بايد نشان داد که غمپروری، همزاد سکوت منفی [خاموشی] است. آنها، دو شکل مختلف از يک پديدهاند و تمايلیست تقديرگرايانه. گاهی، تحت تأثير فرهنگ پوپوليستی، خاموشی عمده میشود و زمانی، تحت تأثير فرهنگ عرفانی، مصيبتخوانی و غمپروری. دو لنگه، يک خروار است و در هر دو حال زندگانی راکد و بدون طراوت...
آب اگر راکد بماند، چهرهاش افسرده میگردد
بوی گند گيرد، در ملال آبگيرش، غنچهی لبخند میميرد.
مرغکان ناز، از آب گلآلوش نمینوشند
ماهيان شوق، در آئينهی بازش نمیجوشند
.....
يک ضربالمثل قديمی میگويد: دل بیغم در جهان پيدا نمیشود! راست میگويند ولی، غم را هم میتوان مثل بسياری از مسائل مختلفی که قابل تقسيمبندیاند، در درون چارچوبِ مشخصی قرار داد و سپس، تعريف، طبقهبندی و درجهبندی کرد. جنبههای خصوصی و عمومیاش را از همديگر تفکيک کرد و آنوقت، سهم هر يک از ملتها را نسبت به نوع غمهايی [مثلن طبيعی، تصادفی و تحميلی] که دارند و میکشند، جدا نمود و اندازه گرفت. در چنين صورتی و به احتمال زياد، نام ايرانيان نيز در ستون غمهای تحميلی نوشته خواهدشد. يعنی در ستون غمهای غيرمترقبه و غيرمرسوم!
از طرف ديگر، منشأ و ريشه همه غمها، زمان گذشته است. يعنی اگر غمها زاده و پروده يکسری عوامل و حوادثی هستند که در زمان گذشته اتفاق افتادهاند؛ رهايی از آنها و بازگشت به تعادل و آرامش، بدون استثناء وابسته است به نوع نگاه، تمايلات و جهتيابی افرادی که چگونه و از کدام زاويه به آينده مینگرد. در حال ماندن و تسکين موقتی را [يعنی بدون آيندهنگری] که بعضیها توصيه میکنند، بهنظر بیمعنی و بیمحتواست. آنهايی هم که ودکای «مخصوص» يا بدتر از آن«55» را، برای زمان حال تجويز میکنند، نه تنها تسکيندهنده نيست، بلکه گاهی دلِ غمگين را وا میدارد تا فراتر از مرزهای متدوال، قدم در پهندشت برآشفتهگیها بگذارد.
میگويند حجم و وزن مخصوص غم در جامعه ما، بسيار گسترده و سنگين است. اما وقتی پای درددلها و واگويیهای بهظاهر غمخواران مینشينی، بدون تعارف و گزافگويی، میبينی بخش عمدهای از غمهايی را که آنان ليست کردهاند، نه تنها از اساس غم نيستند، بلکه در واقع و از نظر مضمونی، آنچه را که تعريف میکنند «غماَر» است! يعنی مجموعهای از دردها و مشقتهايی که محصول پراکندهگیهای اجتماعی و متفرق بودن مردم در جامعه است. اگر پراکنده نبوديم؛ اگر جهتگيری ما دقيق کار میکرد؛ اگر تمايلی به سامانگيری و آرامش داشتيم، بسياری از معضلات اجتماعی که بهنام غم تعريف و واگويی میشوند؛ اکنون وجود هم نداشتند.
وانگهی، بنا به شهادت تاريخ تمدن، غمزدايی خصلتنمای انسانهاست. انسانی که همواره و در هر شرايطی، به بقاء، تغيير و تحول میانديشد. اگر ما چنين اصلی را میپذيريم و حتا فرض کنيم که همهی واگويیها دقيق هستند و درست؛ پرسش کليدی اين است که پس چرا بجای غمزدايی، روزبهروز، خيل بیشمار غمپروران در جامعه، درحال افزايشاند؟ اينجا، بُعد ديگر قضيه يا آنسوی سکه را بايد نشان داد که غمپروری، همزاد سکوت منفی [خاموشی] است. آنها، دو شکل مختلف از يک پديدهاند و تمايلیست تقديرگرايانه. گاهی، تحت تأثير فرهنگ پوپوليستی، خاموشی عمده میشود و زمانی، تحت تأثير فرهنگ عرفانی، مصيبتخوانی و غمپروری. دو لنگه، يک خروار است و در هر دو حال زندگانی راکد و بدون طراوت...
آب اگر راکد بماند، چهرهاش افسرده میگردد
بوی گند گيرد، در ملال آبگيرش، غنچهی لبخند میميرد.
مرغکان ناز، از آب گلآلوش نمینوشند
ماهيان شوق، در آئينهی بازش نمیجوشند
.....
۱ نظر:
سلام.اصلن غمگين بودن و بدتر از اون تظاهر به غمگبن بودن،را نشانه روشنفکری ميدانند.ولی در حقيقت و بطور طبيعی همه دنبال نشاط و شادی هستيم.نشانه اش فیلم ها و سريال هاي کمدی است که خيلی طرفدار دارد.ولی خوب،ميترسيم که چشممان بزنند و بهتر خودمان را غمگين نشان دهيم[لبخند]
ارسال یک نظر