رادوان کارادزيج رهبر صربهای بوسنی، نامی است آشنا برای همهی کسانیکه جنگهای داخلی يوگسلاوی سابق را دنبال کردهاند. نام وی بعنوان فردی که مسئول قتلعام سربرنيتسا در ژوئيه ۱۹۹۵ است، در صدر فهرست بزرگترين متواريان دادگاه جنايات جنگی سازمان ملل قرار دارد. چندی پيش، "ليليانا" همسر "رادوان"، بعد از دهسال مقاوت و حمايت از شوهر، در پشت دوربين تلويزيون قرار گرفت و همسرش را ترغيب کرد که بخاطر آينده فرزندان و نوههايش، خود را تسليم قانون کند.
ليليانا، با صدايی موزون و جذاب، بیآنکه کوچکترين اشارهای به خونهای ريخته شده، به آوارهگیهای تحميلی و ديگر موارد نقضحقوقبشر کرده باشد؛ با اتکاء به شناخت و تسلطاش به فرهنگ منطقه و تمايل مردم؛ با مهارتی خاص و تحسين برانگيز، توانست احساسات مادرانه خويش و انتظاری که از يک زن شرقی دارند، به نمايش بگذارد. به احتمال زياد، رادوان خود را تسليم قانون نخواهد ساخت. اما تأثير کلامی ليليانا، از اين پس، زاويه نگاه مردم را تغيير خواهد داد و اين تجربه خوبی است برای آينده ميهنِ ما. آنچه را که میخوانيد، برگرفته از سخنان ليلياناست:
ای که آغوش گرمم، هميشه يگانه و امنترين پناهگاهات، و نوازشهايم، بهترين مرهم، برای زخمهایِ دلِ پُرآشوبت بودند. ای پدر فرزندان و نوههايم، همسرم، رادوان کارادزيچ!
سالهاست که از تو بیخبرم. اما در تمام اين مدت، در خيالم، با تو و در کنار تو بودم. همراه تو، هرنيمهشب، در جستوجوی پناهگاهی تازه و امن، گام برمیداشتم و باورم کن، که هيچ شبی نبود ـحتا يکشب، که خواب بتواند برچشمهای هميشه در انتظارم، که از پشت پنجرهِ اتاق تاريکی بيرون را میپائيد، غلبه يابد.
میدانم که در وفاداريم، ذرهای شک نخواهی کرد! میدانم که میدانی چشمهايم، هميشه وجود سالم تو را، و قلبم، آسودگی و خواستهای تورا، میجُستومیخواست. حتا اگر تو را مسئول دهها "سربرنيتسا" میدانستاند و يا مهمتر، اگر تمام يوگسلاوی را به خون و آتش میکشيدی؛ باز من در کنار تو بودم! همانگونه که در ده سال گذشته، در دفاع از نام و کار و اعمالات، در کنارت ايستادم!
مهم نيست ديگران چه میگويند، يا چقدر با نيش طعنهها، آزارم میدهند؛ من همسر تو هستم، مادر فرزندانت و نوههايت! زنی شرقی و وفادار به شوهر! اما اگر میبينی که امروز و از اين رسانه تو را مخاطب قرار میدهم، نه به دليل بیوفايی، بلکه چارهای غير از اين نبود. میخواستم آخرين پيام را به گوش تو برسانم. میخواستم تو نيز بدانی که در واپسین دقايق عمر، جاده زندگیام به نقطه انشعاباش رسيد و دو شاخه شدند. میخواستم بدانی که برسر دو راهی تصميمی قرار گرفتهام و دوست دارم کمکام کنی!
من از ميان دو گزينهی وفاداری به همسر و وفاداری به فرزندان و نوهها، دومی را برگزيدم. من از ميان گذشتهای که ما ساختيم و يا دوستداشتيم بسازيم، و آيندهای که آنها تصميم به ساختنش گرفتند، آينده را برگزيدم. چنين انتخابی، سياست نيست، بلکه واقعيتی است گريزناپذير. واقعيتی که دير يا زود، تسليممان خواهد کرد. ديگر لجاجت معنی ندارد و پذيرفتنی نيست و به همين دليل، از تو میخواهم بخاطر واقعيتهايی که از زبان همسرت میشنوی؛ بخاطر فرزندان و نوههايت؛ بخاطر آينده آنها؛ تسليم قانون شو!
ليليانا، با صدايی موزون و جذاب، بیآنکه کوچکترين اشارهای به خونهای ريخته شده، به آوارهگیهای تحميلی و ديگر موارد نقضحقوقبشر کرده باشد؛ با اتکاء به شناخت و تسلطاش به فرهنگ منطقه و تمايل مردم؛ با مهارتی خاص و تحسين برانگيز، توانست احساسات مادرانه خويش و انتظاری که از يک زن شرقی دارند، به نمايش بگذارد. به احتمال زياد، رادوان خود را تسليم قانون نخواهد ساخت. اما تأثير کلامی ليليانا، از اين پس، زاويه نگاه مردم را تغيير خواهد داد و اين تجربه خوبی است برای آينده ميهنِ ما. آنچه را که میخوانيد، برگرفته از سخنان ليلياناست:
ای که آغوش گرمم، هميشه يگانه و امنترين پناهگاهات، و نوازشهايم، بهترين مرهم، برای زخمهایِ دلِ پُرآشوبت بودند. ای پدر فرزندان و نوههايم، همسرم، رادوان کارادزيچ!
سالهاست که از تو بیخبرم. اما در تمام اين مدت، در خيالم، با تو و در کنار تو بودم. همراه تو، هرنيمهشب، در جستوجوی پناهگاهی تازه و امن، گام برمیداشتم و باورم کن، که هيچ شبی نبود ـحتا يکشب، که خواب بتواند برچشمهای هميشه در انتظارم، که از پشت پنجرهِ اتاق تاريکی بيرون را میپائيد، غلبه يابد.
میدانم که در وفاداريم، ذرهای شک نخواهی کرد! میدانم که میدانی چشمهايم، هميشه وجود سالم تو را، و قلبم، آسودگی و خواستهای تورا، میجُستومیخواست. حتا اگر تو را مسئول دهها "سربرنيتسا" میدانستاند و يا مهمتر، اگر تمام يوگسلاوی را به خون و آتش میکشيدی؛ باز من در کنار تو بودم! همانگونه که در ده سال گذشته، در دفاع از نام و کار و اعمالات، در کنارت ايستادم!
مهم نيست ديگران چه میگويند، يا چقدر با نيش طعنهها، آزارم میدهند؛ من همسر تو هستم، مادر فرزندانت و نوههايت! زنی شرقی و وفادار به شوهر! اما اگر میبينی که امروز و از اين رسانه تو را مخاطب قرار میدهم، نه به دليل بیوفايی، بلکه چارهای غير از اين نبود. میخواستم آخرين پيام را به گوش تو برسانم. میخواستم تو نيز بدانی که در واپسین دقايق عمر، جاده زندگیام به نقطه انشعاباش رسيد و دو شاخه شدند. میخواستم بدانی که برسر دو راهی تصميمی قرار گرفتهام و دوست دارم کمکام کنی!
من از ميان دو گزينهی وفاداری به همسر و وفاداری به فرزندان و نوهها، دومی را برگزيدم. من از ميان گذشتهای که ما ساختيم و يا دوستداشتيم بسازيم، و آيندهای که آنها تصميم به ساختنش گرفتند، آينده را برگزيدم. چنين انتخابی، سياست نيست، بلکه واقعيتی است گريزناپذير. واقعيتی که دير يا زود، تسليممان خواهد کرد. ديگر لجاجت معنی ندارد و پذيرفتنی نيست و به همين دليل، از تو میخواهم بخاطر واقعيتهايی که از زبان همسرت میشنوی؛ بخاطر فرزندان و نوههايت؛ بخاطر آينده آنها؛ تسليم قانون شو!
۱ نظر:
سلام
چند روز نبودید
به من سر بزنید
خیلی خوشحالم می کنید
در مورد اون طرح وبلاگ دسته جمعی برای سنت و مدرنیته هم تو رو خدا زودتر یه فکری بکنید
ارسال یک نظر