شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۴

آموزش و جامعه ـ ۱

تلخ و شيرين زندگی را با عيار سال می‌سنجند. اما گاهی برای رساندن منظوری، به ناچار بايد يک روز از زندگی را برجسته و دوباره روزآمد کرد. روزها، اگر در تحليل رويدادهای تاريخی، آغاز و فرجام پديده‌ای را باز می‌تابانند و نمادی از فرازها و فرودهای ملت‌اند؛ در حافظه‌ی انسان‌ها، تنها و يگانه عامل ارتباط‌اند. يعنی سهم، نقش و تأثيرپذيری افراد را نسبت به يک‌سری رويدادهای فرهنگی، اجتماعی و سياسی مشخص و برقرار می‌سازند. از اين منظر، بعضی از آن روزها، به‌عنوان روزهای تلخ و فراموش ناشدنی،‌ هميشه در يادها می‌مانند و يا تحت تأثير حادثه‌های مشابه، ترميم می‌گردند.
بيست و هفتم مهرماه، يکی از همان روزهاست و هميشه ياد خاطره تلخ پاک‌سازی و اخراج از آموزش و پرورش را در درونم بيدار و زنده می‌کند. ولی اين بيداری و ترميم، بعد از گذشت بيست و چند سال از آن ايام، بی‌آن‌که بخواهد خود را در حصار تنگ توصيف‌ها و شرح ماجراها محدود کند، بيش‌تر جنبه تئوريک دارد. يعنی خاطرات همواره بصورت پرسش‌های متنوع و منطبق با شرايط روز، در حال خود ترميمی هستند و هدف از طرح آن‌ها، ايجاد زمينه، علت و موضوع يک پژوهش علمی‌ـ‌آموزشی است که: در برابر بی‌تفاوتی‌ها و سکوت‌های ديروز، مردم امروز کدام متغير را جايگزين ساخته‌اند؟ پاسخ به اين پرسش از آن لحاظ حائز اهميت است که چهره هرجامعه رو به رشد و علاقه‌مند به پيشرفت را، تنها می‌توان از طريق مطالعه در باره چگونه‌گی و سطح برخورد مردم و دولت به امور آموزش‌های علمی، فرهنگی و هنری؛ يا به زبانی ديگر، جايگاه، اعتبار و ارزشی را که جامعه و مردم‌اش برای دانش‌آموزان، دانشجويان، معلمان، دبيران و استادان دانشگاه‌ها قائل‌اند؛ مورد بررسی و شناسايی قرار داد.
از زمان يورش به دانشگاه‌های ايران در سال ۵۹ ، فهم و دانستن بعضی نکات اساسی در ارتباط با رشد فکری جامعه، چه به لحاظ ماهيت عمل و يا از منظر رشد و سطح خواست‌ها و نيازمندی‌های عمومی و اجتماعی، به‌نظرم ضروری و الزامی می‌رسيدند. پرسش اين بود که آيا می‌توان ميان دو حرکت مختلف تهاجم به دانشگاه‌ها و يورشی را که مردم به رهبری روحانيت بر ميرزا حسن رشديه آوردند و اولين مدرسه ايرانی را تخريب کردند، تفاوتی مشاهده نمود؟ علت اصلی این همه مانندگی و مشابهت رفتاری را در دو جامعه محتلف و آن هم بعد از گذشت يک قرن چگونه باید تئوريزه کرد و توضیح داد؟ اگر باور عمومی، در برابر يورش به دانشگاه‌ها حساسيت ويژه‌ای از خود نشان نداد و در واقع باز بودن دانشگاه‌ها را يکی از ضروريات و نيازمندی‌های مبرم برای اداره جامعه و زندگی نمی‌ديد، در ارتباط با پاکسازی آموزشگاه‌ها و معلمان چرا ساکت و خاموش ماند؟
بديهی است که موضوع اصلی بحث، به‌هيچ‌وجه بر محور انتظاری که بايد از مردم عادی داشت، نمی‌چرخد. اما از بهار ۵۸ که آغاز اولين دور پاکسازی‌ها بود تا مهرماه سال ۶۱ ، يعنی پايان مرحله‌ی اوّل کار هئيت بدوی پاک‌سازی، همکاران ما، کوچک‌ترين واکنشی از خود نشان نداده‌اند. آنان بعنوان قشر آگاه جامعه، بر اين حقيقت واقف بودند که مضمون عمل هئيت بدوی پاک‌سازی، در چارچوب قوانين حاکم برکشور نمی‌گنجيد و فعل آن‌ها، آلوده به تسويه‌حساب‌های ايدئولوژيکی، تحميل غرض‌ورزی‌های شخصی، غيرانسانی و غیرقانونی بود‌. در واقع بی‌تفاوتی و سکوت‌شان، مفهومی جز زيرپا نهادن منافع و حقوق فردی و صنفی نداشت. علت و ريشه چنين سکوتی چه بود و چرا بخشی از اقشار آگاه جامعه، آشکارا حقوق‌شان را ناديده می‌گيرند و بی‌تفاوت از کنار آن می‌گذرند؟
اين بی‌تفاوتی معنادار را نمی‌شود جدا از فرهنگ، شيوه‌زندگی و سنت حاکم برجامعه مورد مطالعه و بررسی قرار داد. همه‌ی اين مؤلفه‌ها هرکدام به تنهايی سازنده، شکل‌دهنده و تقويت کننده نيازها در جامعه هستند. اگر فرهنگ غالب، فرهنگ کاست، ايلی و قومی است، اگر شيوه زندگی به‌گونه‌ای است که مردم جامعه‌محوری را برنمی‌تابند، و مطابق سنت، چشم‌انداز را فدای گذشته می‌سازند؛ به‌رغم وجود و گسترش ده‌ها کلان‌شهر و مُدرن سازی شهرهای بزرگ، روابط و مناسبات شهروندی و درون‌شهری، به‌گونه‌ای است که احتمال شکل‌گيری نيازهای اجتماعی را غير ممکن می‌سازد. و يا به زبانی ديگر، با وجود ظاهر‌سازی‌های مُدرن و شکل‌گيری قشربندی‌های مختلف، هيچ‌يک از گروه‌های موجود درون‌جامعه، در جهت ايفای نقش اجتماعی خود نيستند و نمی‌کوشند تا زندگی را مطابق استانداردهای بين‌المللی، شکل و ثبات دهند.

ادامه مطلب در روزهای بعد