دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

تأثير انقلاب عاميانه بر زندگی!

مهم‌ترين خطر تأثير انقلاب عاميانه بر زندگی، تهی و بی‌معنا ساختن مفهوم واقعيت‌های درونی و الزامی و اصيل جامعه شهری و شهروندی است. انقلاب عاميانه فقط فضای شهرها را متشنج و آشفته نمی‌کند، بل‌که خود علتی برای تداوم هرج و مرج است و از اين منظر، ثبات فکری شهروندان را نيز برهم زده و در به‌ترين حالت آنان را نسبت به زندگی و آينده بی‌تفاوت می‌سازد.
ميان جامعه شهری و شهروند، هميشه و در همه حال رابطه‌ای ديالکتيکی، دو سويه و متقابل وجود دارد. از يک‌سو جامعه شهری تنها و همواره در فضای مناسب و معتدل است که می‌تواند در بطن خود شهروندان مستعدی را برای حفظ و باروری فرهنگ شهری پرورش دهد؛ و اما از آن‌سوی، شهروند مترقی و آينده‌نگر، به‌نوبه خود سيما و فرهنگ شهری را دگرگونه می‌سازد و ارتقاء می‌دهد. تأثير متقابل و منطقی اين دو موجب می‌گردند که نه تنها تعادل و امنيت روانی جامعه و انسان شهری تأمين و برقرار گردند، بل‌که از جهاتی نيز، ضربه‌پذيری جامعه شهری در برابر بلواها و تهاجمات پيش‌بينی نشده کمتر می‌شود. مثلا وقتی مهاجران روستايی و حاشينه نشيانان وارد شهرها می‌گردند، بجای تأثيرگذاری‌های منفی بر سيما و پيکر شهری، خودشان جذب و ذوب فرهنگ شهری می‌شوند.
اساسا انقلاب‌ها، هم زاده و هم برای مدتی تقويت‌کننده فضای هرج و مرج طلبانه‌اند. اما وقتی سخن برسر انقلاب عاميانه است، ما با پديده‌ای مواجه‌ايم که خود علتی است برای تداوم چنين هرج و مرجی. پديده‌ای که از يک‌سو ناشی از جابه‌جايی در قدرت و روی کار آمدن و قرار گرفتن عناصر کم‌مايه برمسند قدرت است؛ و اما از سوی ديگر قدرت‌مندان نو رسيده، امواج بی‌شکل و توده‌ای ناشی از اين انقلاب را تنها می‌توانند در درون ساختارهای احساسی سازماندهی و هدايت کنند.
وجه تفاهم و مخرج مشترک چنين دولت و ملتی، دست‌زدن به اقدامات سريع و قاطع برای هر منظور و خواست و نيتی است. سطح و شدت چنين تمايلاتی به حدی است که هر دو نيروی بالايی‌ها و پائينی‌ها، نفس عمل را همواره مبدل به يک هدف سياسی‌ـ‌اجتماعی می‌کنند. از آن‌جايی که اين تمايل تنها از طريق بسيج عمومی، يورش‌ها و آتش‌زدن‌ها قابل عرضه اندام و خودنمايی است، بعد از مدتی، اين شيوه بصورت يک اخلاق شهری مسلط در جامعه جا باز کرده و عمومی می‌گردد. اخلاقی که فاقد بار فرهنگی‌ـ‌اجتماعی است و مانع شکل‌گيری و فعاليت نيروهای مختلف اجتماعی در جامعه می‌شود.
اکنون حادثه آذربايجان را بايد از اين دريچه و نگاه مورد ارزيابی قرار داد. حادثه‌ای که نه تنها عريان کننده شرايطی است که چگونه نخبگان فکری آدربايجان اکنون در فضای حساس «از خودبيگانگی» قرار گرفته و بسر می‌برند؛ بل‌که تداوم حادثه اخير، بيش از پيش می‌تواند آنان را به حاشيه براند. چه کسی از اين حقيقت بی‌خبر است که در ميان اقوام مختلف ايرانی، خانواده‌های آذری بيش‌ترين زاد و ولد را دارند؟ مدت‌هاست ما در ايران شاهد شکل‌گيری خانواده‌های آذری‌ـ‌کرد؛ آذری‌ـلُر؛ آذری‌ـ‌عرب و غيره هستيم.
يک پديده جامعه شناختی و مورد توجه، اين‌که بسياری از کودکان ما هم اکنون دو زبانه و يا سه زبانه در حال بزرگ شدن هستند، و صد البته يکی از اين زبان‌ها آذری است! حضور واژه‌های آذری در ادبيات کودکان، معنايی غير از عموميت داشتن چنين واژه‌ها و مبادله آن در جامعه نيست و ندارد. آيا روشنفکران آذری از اين مهم بی‌اطلاع‌اند؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.من يادمه اينجا کامنت گذاشته بودم.اشتباه ميکنم؟

ناشناس گفت...

در بلاگ نیوز لینک داده شد .

آقای درویش پور سلام . در ارتباط با مطلبی که اشاره داشتید ، آیا وقایع آذربایجان را می توان با بحرانی از نوع هویت پیوند زد ! نکته اینکه در این چنین فضایی اقوام ایرانی ( نه در کلیت آن ) قرابتی با هویت سرزمینی ( اشاره به سرزمین مادری ) نمی یابند و در پاره ای ، گم گشته را درفضایی دیگر جستجو می کنند !

ناشناس گفت...

در بلاگ نیوز لینک داده شد
آقای درویش پور سلام . در ارتباط با مطلبی که اشاره داشتید ، آیا وقایع آذربایجان را می توان با بحرانی از نوع هویت پیوند زد ! نکته اینکه در این چنین فضایی اقوام ایرانی ( نه در کلیت آن ) قرابتی با هویت سرزمینی ( اشاره به سرزمین مادری ) نمی یابند و در پاره ای ، گم گشته را درفضایی دیگر جستجو می کنند