به جرأت میتوان گفت که نتايج
انتخابات پارلمان اروپا برای سياستمداران، روشنفکران و صاحبان انديشه و سرمايه،
يک سورپرايز منفی به معنای واقعی کلمه بود. در اين زمينه تحليلها مختلف و متفاوتی
ارائه گرديد و به احتمال زياد، تعدادی از آنها را تا اين لحظه ديدهايد و خواندهايد.
پُست پيشرو، اشارهی گذرايی است به سه مؤلفۀ مهمی [البته بهزعم نويسنده] که بايد
در تحليلها و سياستگذاریهای آينده مورد توجه قرار بگيرند:
يک/چهارم رأیدهندهگان فرانسوی، آرای خود را به نفع راستگرايان افراطی جبههی ملی در صندوقها ريختند
١ـ اگر بپذيريم که ارتباط تنگاتنگی
ميان دموکراسی قرن بيستويکمی و دانايی وجود دارد؛ نتايج انتخابات پارلمان اروپا
در روز يکشنبه ٢٥ ماه مه ٢٠١٤ ميلادی، بيانگر يک حقيقت تلخی است که در تقابل ميان
احساس و دانايی؛ در نگاه کلی، احساسات ملیگرايی پيروز شد.
٢ـ تقليلگرايی محض است اگر واکنش ديروز
مردم اروپا را تنها محدود کنيم به بحث عدم اجماعِ همگانیای که بر سر بود_نبود
اتحاديه اروپا وجود داشت. ميان عدم اجماع نظر بر سر آينده اتحاديه اروپا و مضمون
واکنش ديروز مردم که بيانگر شکلگيری دوبارۀ روياهای ملیـافراطی در اروپا است؛
درّهای بسيار عميق، گسترده و خطرناکی وجود دارد.
اميدوارم نام اين درّه نظام «فاشيستی» نباشد! به قول «فريدريش فون هايک»،
نظام فاشيستی انگليسی يا فرانسوی برآمده از آرای مردم، در فرجام، همان نتايجی را
به دنبال خواهند داشت که پيش از آنها مُدلهای آلمانی يا ايتاليايی به جهانيان
عرضه کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر