سلفیگرايی، فرهنگ جوانان
هفت هزار نفر سلفی در آلمان هست که روز-به-روز هم بر تعداد آنها افزوده میگردند.
چرا جوانان به اين سمت گرايش پيدا کردهاند؟
آقای علاءالدين ال مَفعلانی جامعه شناس و پژوهشگر سياسی مقيم
مونستر (Muenster) معتقد است: از منظر فرهنگی، دخترانی که امروز
روسری يا بُرقع سر میکنند، کموبيش شبيه همانهايی هستند که ديروز [۳۵ سال پيش]
«پانک» بودند.
او میگويد: در اين مقايسه [و برابرگيری] فراتر از
ايدئولوژی و تاريخ، من به فرهنگ و نماد امروزی توجه دارم. در دهه ۱۹۷۰ اگر کسی
موهای "پانکی" میگذاشت، مردم با ترس و لرز [و بعضیها هم با تنفر] نگاهشان
میکردند و از آنها فاصله میگرفتند. امروز هم به روسری و بُرقع پوشان همينطوری
نگاه میکنند.
دخترانی که امروز بُرقع میپوشند يا روسری [به سبک اسلامی]
میگذارند، نيک میدانند که کارشان بهنوعی تحريک مردم و جامعه است و از اين طريق
میخواهند نشان دهند که «ما» با «شما» تفاوت داريم. اين شيوه برخورد در بارۀ مردان
سلفی هم صدق میکند. آنها هم لباسهای بلند میپوشند [تا باسن شان را پنهان
کنند]، و در مجامع عمومی از واژههای عربی استفاده میکنند و ... اين نکته را هم
اضافه کنم که تحريک سلفیهای جوانی که از درون خانوادههای مسيحی برخاستهاند،
بمراتب شديدتر و تأثيرگذارتر از سلفیهای جوان وابسته به خانوادههای مسلمان است.
خبرنگار میپُرسد که مقايسه امروز با ديروز کمی
پارادوکسيکال بهنظر میآيد چرا که شعار ديروز [پانکها] عريانی و آزادی در انتخاب
لباس، روابط، سکس و غيره... بود. اما میبينيم که آن شعار امروز وارونه شدند؟
علاءالدين در پاسخ میگويد: نخستين دليلاش اين است که مواد
مُخدر، موسيقی، لباسهای عريان و سکس در جامعه مُدرن امروزی ديگر تحريک کننده
نيستند. آنچه که تحريککننده است، رياضت است. رفتارهای زُهد مآبانه است. بزرگترين
تحريک در زمانهی ما اين است که کسی در درون جامعه مُدرن بخواهد شبيه آدمهای قرون
وسطايی زندگی کند. اين نوستالوژيک به صورهای مختلفی مثل تمايل به ورزش يوگا، يا
پناهبُردن به طبيعت و غيره، دارد خود را در درون جامعه آلمان نشان میدهد. مخرج
مشترک تمام اين گروهها يکی است: آنها هيچ فکر متنوع و تازهای برای ارائه دادن
ندارند.
علاءالدين بعد از اين که تمايلهای جوانان سلفی آلمانی را
با تمايلات ۱۸۰ درجه متفاوت جوانان ايرانی و عربستان سعودی مقايسه میکند، میگويد:
جوانان سلفی آلمانی اغلب از درون خانوادههايی برخاستند که ايمانشان [مطابق
ادبيات اسلامی] قوی نيست. از اين منظر انتخاب جوانان به يک معنا انتخابی است در
مخالفت با خانوادهها. جوانها آشکارا میگويند ما آن اسلامی را که پدر و مادرهای
ما به آن وفادارند، نمیخواهيم. اغلب مسلمانهای مقيم آلمان، مسلمانان سنتی هستند
که بهزعم جوانهای سلفی آنقدرها هم ديندار نيستند. يعنی پدرها و مادرهایشان را
بعنوان مسلمان قبول ندارند و بههمين دليل معتقدند که بايد راه و جهت ديگری را
انتخاب کنند که در درون جامعه آلمان تأثيرگذار باشد.
يکی از تفاوتهای مهم مبلغين جوان سلفی با امامهای سنتی مساجد
در اين است که جوانان مبلّغ سلفی، به زبان آلمانی و عمومن در بارۀ موضوع روز و بهويژه
ضد راسيست صحبت میکنند. آنها معتقدند جوانهای آلمانی خارجی تبار در جامعه آلمان
فاقد جايگاه و ارزش و اعتبار هستند. آنها معتقدند که آلمانیها دو چهرهاند و
برخورد اخلاقی متفاوتی دارند، و اين دوگانگی را میتوانيم بهويژه در پوليتيک و در
برخورد با کشورهای شرقی [کشورهای اسلامی] بهخوبی مشاهده کنيم....
منبع: روزنامه زوددويچه
پانوشت:
يکی از چند دليلی که سبب شد تا بخشی از مصاحبه را ترجمه و
در وبلاگ بگذارم، موضوع قانون «ترک حجاب» اجباری در ايران بود. همه ما میدانيم که
آن قانون بخشی از سياست اصلاحی و مدرنيزاسيونی بود که حکومت پهلوی از بالا بر
جامعه ايران تحميل کرد.
اگرچه حکومت پهلوی در گام نخست چارهای غير از اتخاذ سياست
تحميلی نداشت اما، تداوم آن سياست بدين معناست که قانونگذاران کوچکترين توجهای
به مسئله فرهنگ و آموزش نداشتند. آن بیتوجهی میتوانست دلايل مختلفی داشته باشد
از جمله، غافل ماندن در فهم يک نکتهی کاملن بديهی که چرا توجه قانون همواره به
آينده و آيندگان است و يا چرا و به چه دليلی نمیشود [و نمیتوانيم] ميان قانون و
آموزش مرز جدايی کشيد؟ اما ديديم که برنامهريزان و سياستگذاران عصر رضا شاه خلاف
جهت را گرفتند، چرا که اعتقاد داشتند «ضرورت» مهمترين راهنما و مشوق انسانها
است. میگفتند همه ما عادت میکنيم که متناسب با نيازهای زمانه لباس و پوشش انتخاب
کنيم. واقعن عادت کرديم؟ کاری به مردم عادی کوچه و بازار ندارم ولی اسناد بیشماری
گواهی میدهند که بسياری از اديبان، شاعران و فرهنگيان ما از فردای تصويب قانون
ترک حجاب تا لحظهی تحقق انقلاب، آشکارا نشان میدادند که نمیتوانند [يا نمیخواهند]
به آن «ضرورت» مورد اشاره برسند و عادت کنند و به قولی، برای بيان چنين تمردی به
حافظ متوسل میشدند:
ناگهـان پـرده بـرانداختهای يعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای يعنی چه؟
نظير همين اشتباه را برنامهريزان و سياستمداران اروپای
غربی مرتکب شدند وقتی بی توجه به مقوله فرهنگ و آموزش، در خانهشان را بر روی
مهاجران اقتصادی آسيايی و افريقايی باز کردند. و حالا پرسش کليدی اين است که آن بیتوجهی
چه نتايجی را بدنبال خواهد داشت وقتی میبينيم که نسل سوم و چهارم مهاجران با شعار
بازگشت به عقب، به سياست خيابانی روی آوردهاند؟ اين نکته را هم بهعنوان ختم کلام
اضافه کنم که نتيجهی سياست بیتوجهی به امور آموزش را در ايران همه میدانيم که
چگونه نسلهای سوم و چهارم بعد از تصويب قانون ترک حجاب با شعار «يعنی چه؟» به
خيابانها ريختند و چوب لای چرخ مدرنيزاسيون گذاشتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر