از فردای روز ترور گروه جزنیـظريفی توسط يک باند مافيايی
درون ساواک در فروردين ماه ۵۴، تا روز هشتم تيرماه سال ۱۳۵۵ که مصادف است با کشته
شدن حميد اشرف؛ ۱۴ ماه فاصلهی زمانی وجود داشت.
در طول اين ۱۴ ماه، دو نيروی مختلف از دو سوی [از بيرون توسط
نيروهای اجتماعی وفادار و از درون، توسط نيروهای بدنه تشکيلات]، مرکزيت سازمان
فدائی را زير فشار گرفتند که چرا حميد اشرف را به خارج از کشور نمیفرستيد؟ يک
نمونهاش يادداشتی بود که صاحب اين قلم با امضاء «رفيق محمد» و زير عنوان «تبليغ
مسلحانه» نوشتم و در اردبيهشت ۵۴ در شهر ساری تحويل سازمان دادم.
کليدیترين نکته آن يادداشت چنين بود: زنده ماندن رفيق حميد،
مهمترين تبليغ مسلحانه در شرايط کنونیست. هرچه عمر رفيق طولانیتر، به همان نسبت
دامنهی نفوذ سازمان در ميان اقشار مختلف اجتماعی گستردهتر، و حجم سمپاتیگری
[تعلقپذيری] و اتوريته پذيری آنان نسبت به سازمان، روز-به-روز افزونتر خواهند
شد. اما ديديم که دريغ چنين نشد و حميد، شبيهی آدمهای سر سخت، کلّهشق و يکدنده
در برابر چنين خواست و پيشنهادی ايستاد و از کشور خارج نگرديد.
يک نکته را بهعنوان نکتهی معترضه اضافه کنم که به لحاظ نظری،
حميد در آنروزها، کموبيش، ۱۸۰درجه متفاوت است با حميدی که در سال ۵۰، تحت تأثير
تئوری و شخصيت رفيق پويان بود؛ و از اين منظر، ضروریست که در چهلمين سالگرد مرگ
او طرح کنيم پس چرا و به چه دليل رفيق عزيز ما لجاجت کرد و ماندگار شد و نرفت؟
بنا به استنباط بعضی از رفقا و از جمله خودم که بشدت خواهان
مهاجرت حميد بوديم، آن سرسختی و يکدندهگی قابل فهم و تحليل بودند. چون که حميد
بهتر از هرکسی میدانست که هم تئوری مبارزه مسلحانه و هم کارنامه ۵ سالهی سازمان
از بنيان غيرقابل دفاع هستند. بههمين علت ماندگار شد تا با بهرهگيری از نفوذ
خود، کل ساختار را از بنيان تغيير دهد.
اما همانگونه که تجربههای درونی جهانِ چريکی گواهی میدهند،
سازمانهای زيرزمينی شهری که در حال پشتِ سر نهادن دوره گذار و تغيير و تحولات
درون تشکيلاتی هستند، بسيار ضربه پذيرند. و ديديم که سازمان فدائی در حال گذار هم ضربه
پذير شد و بيش از دو/سوم تشکيلات و کادرها و اعضای آن همراه با رهبری، نيست و
نابود شدند.
#آنروزها #تاريخ #سياست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر