جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷

چرا پشيمانی و چرا عذاب وجدان؟ ـ ٢


زمانی که اوپن هايمر رياست علمی پروژه
«منهاتن» را بر عهده گرفته بود، عکس
سمت چپ هنوز وجود خارجی نداشت.
اما زمانی که عبدالقدير خان تصميم گرفت
«حق مسلم» پاکستان را [حداقل در برابر هند]
ثابت کند تا آن کشور هم صاحب «بمب» اتمی گردد؛
ما دو فاجعه هيروشيما و ناکازاکی و ده‌ها فاجعه
بمب‌های خوشه‌ای و شيميايی در توشه داشتيم. هزاران کودکان معصومِ معلول و قربانی بمب‌های خوشه‌ای در جهان وجود داشتند که بخش عمده‌ای از آن‌ها، همسايه ديوار‌به‌ديوار آقای «خان» بودند. واقعاً چرا اين تصاوير وحشناک نمی‌توانستند تأثيری بر تصميم او بگذارند؟ در مخيله آقای خان چه چيزی می‌گذشت که اجازه نمی‌داد واقعيت‌ها و فاجعه‌های زمانه ما را آن‌گونه که اتفاق افتاده‌اند خوب ببيند و حداقل برای لحظه‌ای، روی آن‌ها مکث و تعمق کند؟
نابينايی او يک علت داشت! قرن بيستم از منظرهای مختلف، قرن يگانه‌نگری‌ها بود. بدين معنا که ميان خاستگاه نظری، تصميم‌ها، برنامه‌ريزی‌ها و نتايج اسفناکی که آن تصميم‌ها به بار می‌آوردند، همآهنگی‌هايی وجود داشتند و در چنين مکانيسمی، ظاهراً پشيمانی معنی ندارد. مثلاً وقتی وجود و حضور فاشيسم در دهه‌های چهل و پنجاه واقعيتی انکارناپذير بودند، و همين‌طور مبارزه با فاشيسم و نابودی آن امری بديهی، اثباتی و معقول به‌نظر می‌رسيدند؛ در نتيجه باکی هم نداشتيم که اگر در تحقق آن ايده راه و روش‌های افراطی را در پيش می‌گرفتيم. همين‌جا در داخل پرانتز به يک نکته‌ی ظريفی اشاره کنم که تفکر يگانه‌نگری علت فلسفی دارد و نبايد آن‌را با تمايلات توطئه‌گرانه و فرصت‌طلبانه‌ای که می‌گويد «هدف وسيله را توجيه می‌کند» برابر گرفت. اينجا سخن بر سرِ اعتقادها و اصول‌ها است! مثلاً يک انقلابی، وقتی معتقد است بدون جان‌فشانی و خون‌ريزی، هيچ انقلابی به پيروزی نمی‌رسد؛ بديهی‌ست که نبايد از خون‌های ريخته شده در جهت تحقق انقلاب، ناراحت و پشيمان گردد.
از طرف ديگر، بحث بر سرِ نگرش «اينهمانی» است و اگرچه در ظاهر ما با گرايش‌های گوناگون، متنوع و متضادی در قرن گذشته روبه‌رو بوديم ولی، همه‌ی آن گرايش‌ها [حتا مدافعان دموکراسی]، شاخص‌ها و ملاک‌هايی را که در جهت اثبات حقانيت خود عرضه می‌کردند، ريشه و ماهيت تاريخی داشتند و از نظر تئوريک، معتقد بودند که نمی‌شود ميان امر معقول و امور در حال تحققی چون جنگ، انقلاب، کودتا، نابودی، زور و فشار و غيره، خط و مرزی کشيد. بر مبنای چنين طرز تفکری، واقعيت‌های جهان کم‌و‌بيش، همان چيزهايی به‌نظر می‌رسيدند که قدرت‌مندان برای ما تصوير می‌ساختند.
در چنين فضايی که دانش‌مند و سياست‌مدار و کليسا و غيره، جهت يگانه‌ای را دنبال می‌کنند، روند شتاب‌آميز کشفيات و اختراعات علمی‌ـ‌صنعتی تقريباً همسو می‌شوند با فرهنگی که معتقد است قدرت از درون دهانه‌ی تفنگ برمی‌خيزد. همان شعاری که «انريكو فرمی» دانشمند ايتاليايی (1954- 1901)، زير گوش «اوپن هايمر»ها تکرار می‌کرد: اگر ما [منظور نيروی‌های ضد فاشيسم] قدرت نداشته باشيم، چگونه می‌توانيم بر فاشيسم پيروز گرديم؟
شايد شعار انريکو در سال‌های 45 ـ 1942 و در فضای جنگ بين‌المللی دوم، برای بسيار از مردم جذابيت داشت و تا حدودی طبيعی و منطقی به‌نظر می‌آمد. اما آن شعار برای مردان دانش‌مندی که اهل فکر و محاسبه و نکته‌سنجی‌ها هستند و شناخت دقيقی از فرهنگ سياسی آن روز حاکم بر جهان داشتند، چگونه نمی‌توانستند يک قضيه‌ی ساده را بشکافند که نظريه «توانستن» انريکو، فقط يک معنی و يک راه حل بيش‌تر ندارد: اگر به‌زعم او قدرت مساوی با تفنگ گرفته می‌شود، پيروزی، معنايی جز شليک کردن را نمی‌رساند!
آيا اين قبيل نکات بسيار ساده را اوپن هايمرها و انيشتين‌ها [و همين‌طور ما ايرانيان طرف‌دار شعار حق مسلم] واقعاً و وجداناً نمی‌توانستند [و نمی‌توانيم] مورد بررسی و محاسبه قرار دهند يا قرار دهيم؟ شايد برای ما ايرانی‌ها، پشيمانی امثال اوپن هايمر‌ها در لحظه کنونی که مورد تهديدهای جهانی قرار گرفته‌ايم، آن‌قدرها مهم و جذاب نباشد؛ يا بنا به اطلاعات ناقصی که در بارۀ عبدالقدير خان داريم که تحت حمايت نيروهای امنيتی پاکستان، حداقل سه بار، پنهانی از مرزهای دو کشور گذشت و از مراکز حساس اتمی ايران بازديد کرد؛ ندامت او، آن‌چنان حائز اهميت نباشد ولی، دست‌کم، همه ما در پذيرش اين واقعيت اتفاق نظر داريم که مبادا قربانی سناريويی بشويم که پرده اوّل آن با تهديدهای جدی اسرائيل آغاز شده است. نمايشنامه‌ای که بيچاره آنتوان چخوف در يک‌صد و بيست سال پيش در بررسی آن‌ها توضيح داد: «در پرده اوّل نمايش وقتی می‌بينيد که تفنگی بر روی ديوار آويزان است، مطمئن باشيد که در آخرين پرده، آن تفنگ شليک خواهد کرد!».

هیچ نظری موجود نیست: