نوزده سال پيش در چنين روزی (چهاردهم خرداد)، يکی از ايرانيان شتابان خودش را به خانه ما رساند. میخواست مطمئن شود که مرگ آيتاله خمينی واقعيت دارد يا مثل دفعه پيش، شايعهای بيش نيست. آن روزها، تنها و مهمترين وسيلهی خبرگيری ما از ايران، راديو بود. البته نه راديو معمولی، بلکه يک راديوی قوی و حداقل با موج کوتاه سيزده متر. برای کسی که دوست داشت همواره خبرها و مسائل ايران را دنبال کند، راديو بهعنوان يک خريد استراتژيک، مهمترين و اساسیترين خريدش را بعد از خروج از کشور تشکيل میداد. خريد ارزانی هم نبود! اولين راديويی را که در خارج از کشور خريدم، قيمتاش صد روبل، معادل سيصد مارک آن روز و آخرين راديويی را که در آلمان خريدم، اندکی بيش از چهارصد يورو بودند.
دومين دليل شتابزدگی هموطن ما، جمعآوری يکسری نظرها و ارزيابیها و تصاوير مختلفی که ديگران نسبت به آينده جمهوری اسلامی بعد مرگ آيتاله خمينی در ذهن داشتند بود. میخواست در اولين فرصت جمعبندی مشخصی را از سيمای سياسی و بينالمللیای که از اين پس نظام اسلامی به خود خواهد گرفت، به افکار عمومی ارائه دهد. اما وقتی وارد اتاق پذيرايی خانه ما شد و ديد من مشغول خواندن قرآن هستم، ناگهان وارفت و بهرغم آشنايی چندين ساله با من و افکارم، شوکه شده بود. شايد هم پشيمان از اينکه فرد غلطی را برای مشاوره انتخاب کرده است.
گفت برخيزم همانجا واروم
کافر ار گشتم دگر ره بگروم
با ديدن چنين صحنهای، آن نيت خوب [يعنی مشاوره با ديگران و نظرخواهی] و قابل تقديری را که بيشتر تحت تأثير فرهنگ غربی بود، به آنی زير پا نهاد و به اصل خويش يعنی فرهنگ ايرانی پناه بُرد و هنوز ننشسته، تکّه پراند و گفت: داری برای مغفرت روح آقا قرآن میخوانی؟ اگرچه و بنا به اصطلاح عمومی شمشير را از رو بسته بود و آماده مصاف، ولی من چه میتوانستم در پاسخ بگويم؟ او مهمان بود و من ميزبان! با اين وجود لبخندزنان گفتم: مُردهها، بيشتر از زندهها نيازمند دفاع و حمايتاند. جدا از اين، او يک مُرده استثنايی است و از فردا، هر کسی کالاهای ذهنی و جنسهای ساخته شده خود را با نام او در بازار عرضه خواهد کرد. حتماً میدانی که چنين کاری يعنی مواجه شدن با فضای سياسی ناروشن و بمعنای واقعی هرجومرج طلبانه. گفت اين موضوع چه ارتباطی با خواندن قرآن دارد؟
گفتم پاسخاش کمی دشوارست ولی میتوانم از اينجا شروع کنم که من شايد تنها و استثنايیترين مخالف حکومت اسلامی هستم که تا اين لحظه خواهان طول عمر برای آقای خمينی بودم. بهزعم من، آيتاله خمينی نه فقيه صاحب نظری بود و نه سياستمداری چيرهدست. کارنامه او بهخوبی نشان میدهد که چيزی بيشتر از گذشتهگان ارائه نداد: سرکوب و کشتار و در يک کلام تفرقه بيانداز و حکومت بکن! اما اين سياست زير پوشش جنگ با عراق، برای بسياری از مردم ناشناخته ماند. اگر او حداقل دهسالی عمر میکرد و در يک فضای غيرجنگی و بدون حضور و فعاليت مخالفان سياسی، در برابر پيچيدهگی مسائل سياسی روز جهان برخورد میکرد و مردم، آن مواضع را با منافع شخصی خود میسنجيدند، آنوقت شناخت دقيقتری هم از او و هم از همه کسانی که خود را پيروان راه او میدانند، کسب میکردند. با اين وجود طرح يک نکته را مهم و الزامی میدانم و آن در مقايسه ميان عملکرد آقای خمينی با ديگر سياستمداران سنتی پيشين، رهبری انقلاب اسلامی ايران هنرمندی بود بینظير. او بسيار ماهرانه توانست بارديگر مذهب شيعه را با فرهنگ «نريّت» و ناشی از غرور ايرانی، پيوند بزند و همان اصطلاح هميشهگی «حرف مرد يکی است» را دو باره، بهروز بکند.
اکنون ما در شرايطی قرار گرفتهايم که کسی جرأت ندارد برعليه سخنان امام _که حرف ابر مرد است و وحی مُنزل و غيرقابل تغيير_ نکتهای بگويد يا سياستهای غلطاش را مورد نقد و بررسی قرار دهد. مهمتر، کارگزاران حکومت مجبورند مسائل آينده را که هم پاسخ و هم راه و روشهای جديدی را میطلبد، ارجاع بدهند به گذشته و انطباق بدهند با سخنان امام. چنين فضايی، کار سياستگذاری را با دشواریهای پيشبينینشدهای روبهرو خواهند ساخت. پافشاری در اين روش ممکن است در روابط بينالمللی، اصطکاکهای منفی ايجاد کند و بهطبع آن، منافع ملی ما، بيشتر از ديروز درگير با جنگ خارجی، مورد تهديد قرار گيرند. تو بهتر از من میدانی که سياست بينالمللی ماهيتاً تفکر نريّت را برنمیتابد. آنجا ميدان و بازیگاه عناصری است که نهايت انعطاف را برای بازیگری در هر دو جنس، داشته باشد. ... و حالا قرآن را برای همين منظور میخوانم.
هموطن عزيز ما ديگر تحمل شنيدن نداشت و مؤدبانه عذر خواست و رفت. اما میدانم که پس از رفتن و به روايت شخص سومی گفت: دوری از وطن فلانی را گرفتار اوهام کرد. اکنون بعد از گذشت نوزده سال از آن ماجرا، آقای دکترهوشنگ اميراحمدی که بهتازهگی بهدعوت رئيس جمهور مسافرتی به ايران داشت؛ به کمک آمد و در ارتباط با سياست بينالمللی و بنبست رابطهی ايران و آمريکا گفت: «هر دو بايد به اين نتيجه برسند که هيچ موضوعی در مناقشه دو طرف وجود ندارد که قابل مذاکره و حلشدن نباشد. بهنظرم رابطه آمریکا و ایران شبیه رابطهی زن و شوهری است که عاشق همديگر هستند و میخواهند با هم به تخت بروند، اما در تخت بر سر این دعوا میکنند که چه کسی در زیر باشد و چه کسی در رو! [در حالیکه در سياست] مهم این نیست که چه کسی رو باشد و یا چه کسی در زیر؛ بلکه مهم عمل کردن است. اگر بخواهیم بطور دقیق به این مسئله نگاه کنیم، مشکل این است که روند جریان مذاکره چگونه اجرا شود. در واقع، اینکه چه کسی در زیر بخوابد تبدیل به هسته اصلی رابطه بین دو کشور شده است. به همین خاطر است که دو طرف این همه پیش شرط برای مذاکره کردن با هم قائل میشوند و این به گفتگوی غالب بین دو طرف بدل شده که اگر تو از این کار دست بکشی، من هم دیگر به این کار ادامه نخواهم داد».
دومين دليل شتابزدگی هموطن ما، جمعآوری يکسری نظرها و ارزيابیها و تصاوير مختلفی که ديگران نسبت به آينده جمهوری اسلامی بعد مرگ آيتاله خمينی در ذهن داشتند بود. میخواست در اولين فرصت جمعبندی مشخصی را از سيمای سياسی و بينالمللیای که از اين پس نظام اسلامی به خود خواهد گرفت، به افکار عمومی ارائه دهد. اما وقتی وارد اتاق پذيرايی خانه ما شد و ديد من مشغول خواندن قرآن هستم، ناگهان وارفت و بهرغم آشنايی چندين ساله با من و افکارم، شوکه شده بود. شايد هم پشيمان از اينکه فرد غلطی را برای مشاوره انتخاب کرده است.
گفت برخيزم همانجا واروم
کافر ار گشتم دگر ره بگروم
با ديدن چنين صحنهای، آن نيت خوب [يعنی مشاوره با ديگران و نظرخواهی] و قابل تقديری را که بيشتر تحت تأثير فرهنگ غربی بود، به آنی زير پا نهاد و به اصل خويش يعنی فرهنگ ايرانی پناه بُرد و هنوز ننشسته، تکّه پراند و گفت: داری برای مغفرت روح آقا قرآن میخوانی؟ اگرچه و بنا به اصطلاح عمومی شمشير را از رو بسته بود و آماده مصاف، ولی من چه میتوانستم در پاسخ بگويم؟ او مهمان بود و من ميزبان! با اين وجود لبخندزنان گفتم: مُردهها، بيشتر از زندهها نيازمند دفاع و حمايتاند. جدا از اين، او يک مُرده استثنايی است و از فردا، هر کسی کالاهای ذهنی و جنسهای ساخته شده خود را با نام او در بازار عرضه خواهد کرد. حتماً میدانی که چنين کاری يعنی مواجه شدن با فضای سياسی ناروشن و بمعنای واقعی هرجومرج طلبانه. گفت اين موضوع چه ارتباطی با خواندن قرآن دارد؟
گفتم پاسخاش کمی دشوارست ولی میتوانم از اينجا شروع کنم که من شايد تنها و استثنايیترين مخالف حکومت اسلامی هستم که تا اين لحظه خواهان طول عمر برای آقای خمينی بودم. بهزعم من، آيتاله خمينی نه فقيه صاحب نظری بود و نه سياستمداری چيرهدست. کارنامه او بهخوبی نشان میدهد که چيزی بيشتر از گذشتهگان ارائه نداد: سرکوب و کشتار و در يک کلام تفرقه بيانداز و حکومت بکن! اما اين سياست زير پوشش جنگ با عراق، برای بسياری از مردم ناشناخته ماند. اگر او حداقل دهسالی عمر میکرد و در يک فضای غيرجنگی و بدون حضور و فعاليت مخالفان سياسی، در برابر پيچيدهگی مسائل سياسی روز جهان برخورد میکرد و مردم، آن مواضع را با منافع شخصی خود میسنجيدند، آنوقت شناخت دقيقتری هم از او و هم از همه کسانی که خود را پيروان راه او میدانند، کسب میکردند. با اين وجود طرح يک نکته را مهم و الزامی میدانم و آن در مقايسه ميان عملکرد آقای خمينی با ديگر سياستمداران سنتی پيشين، رهبری انقلاب اسلامی ايران هنرمندی بود بینظير. او بسيار ماهرانه توانست بارديگر مذهب شيعه را با فرهنگ «نريّت» و ناشی از غرور ايرانی، پيوند بزند و همان اصطلاح هميشهگی «حرف مرد يکی است» را دو باره، بهروز بکند.
اکنون ما در شرايطی قرار گرفتهايم که کسی جرأت ندارد برعليه سخنان امام _که حرف ابر مرد است و وحی مُنزل و غيرقابل تغيير_ نکتهای بگويد يا سياستهای غلطاش را مورد نقد و بررسی قرار دهد. مهمتر، کارگزاران حکومت مجبورند مسائل آينده را که هم پاسخ و هم راه و روشهای جديدی را میطلبد، ارجاع بدهند به گذشته و انطباق بدهند با سخنان امام. چنين فضايی، کار سياستگذاری را با دشواریهای پيشبينینشدهای روبهرو خواهند ساخت. پافشاری در اين روش ممکن است در روابط بينالمللی، اصطکاکهای منفی ايجاد کند و بهطبع آن، منافع ملی ما، بيشتر از ديروز درگير با جنگ خارجی، مورد تهديد قرار گيرند. تو بهتر از من میدانی که سياست بينالمللی ماهيتاً تفکر نريّت را برنمیتابد. آنجا ميدان و بازیگاه عناصری است که نهايت انعطاف را برای بازیگری در هر دو جنس، داشته باشد. ... و حالا قرآن را برای همين منظور میخوانم.
هموطن عزيز ما ديگر تحمل شنيدن نداشت و مؤدبانه عذر خواست و رفت. اما میدانم که پس از رفتن و به روايت شخص سومی گفت: دوری از وطن فلانی را گرفتار اوهام کرد. اکنون بعد از گذشت نوزده سال از آن ماجرا، آقای دکترهوشنگ اميراحمدی که بهتازهگی بهدعوت رئيس جمهور مسافرتی به ايران داشت؛ به کمک آمد و در ارتباط با سياست بينالمللی و بنبست رابطهی ايران و آمريکا گفت: «هر دو بايد به اين نتيجه برسند که هيچ موضوعی در مناقشه دو طرف وجود ندارد که قابل مذاکره و حلشدن نباشد. بهنظرم رابطه آمریکا و ایران شبیه رابطهی زن و شوهری است که عاشق همديگر هستند و میخواهند با هم به تخت بروند، اما در تخت بر سر این دعوا میکنند که چه کسی در زیر باشد و چه کسی در رو! [در حالیکه در سياست] مهم این نیست که چه کسی رو باشد و یا چه کسی در زیر؛ بلکه مهم عمل کردن است. اگر بخواهیم بطور دقیق به این مسئله نگاه کنیم، مشکل این است که روند جریان مذاکره چگونه اجرا شود. در واقع، اینکه چه کسی در زیر بخوابد تبدیل به هسته اصلی رابطه بین دو کشور شده است. به همین خاطر است که دو طرف این همه پیش شرط برای مذاکره کردن با هم قائل میشوند و این به گفتگوی غالب بین دو طرف بدل شده که اگر تو از این کار دست بکشی، من هم دیگر به این کار ادامه نخواهم داد».