چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷

مستی که راستی را برنمی‌تابد ـ ۱

بود آيا که درِ می‌کده‌ها بگشايند؟
گـره از کار فروبستۀ مـا بگشايند؟
در می‌خانه ببستند، خدايا مپسند
کـه درِ خانـۀ تزوير و ريا بگشايند


ضرب‌المثل‌ها مهم‌ترين بخش و مشخص‌ترين ويژه‌گی‌های فرهنگ ايرانی را بازتاب می‌دهند. هر يک از آن‌ها نشانه‌های ويژه‌ای هستند برای بيان معنی‌های مختلف و ارجاع غيرمستقيم به موضوع‌هايی که اساس آن‌ها را مسائلی مانند سامان‌گيری، نظم‌پذيری، قاعده بازی و غيره تشکيل می‌دهند. نوشته حاضر نيز با تکيه و توضيح يکی از ضرب‌المثل‌های رايج، غيرمستقيم در جهت اثبات واقعيتی است که بی‌سامانی کنونی ما، ناشی از عدم پای‌بندی ما به قواعد بازی است. اگر چنين توافقی وجود داشته باشد که همه‌ی ضرب‌المثل‌های ايرانی بر بستر واقعيت‌های زندگی شکل گرفته‌اند، دست‌کم تأکيد و کشف دوبارۀ آن‌ها نوعی يادآوری است. يادآوری اين حقيقت تلخ که خلاف‌کاران و برهم‌زنندگان قواعد بازی، هميشه گروهی از نخبگان جامعه و فعالان اجتماعی و مذهبی بودند.
در گذشته نيز مردم کم‌و‌بيش می‌پذيرفتند که ضرب‌المثل‌ها بر بستر واقعيت‌های زندگی شکل گرفته‌اند. اما کشف آن «واقعيت‌های زندگی» در دورۀ ما، دوره‌ای که هنوز مقوله تخصص در جامعه و در تقسيم کارها جاافتاده و عمومی نشده بودند، همواره با دشواری‌هايی همراه بود. مثلاً من از همان دورۀ کودکی تحت تأثير چند برخورد مختلف، ناخواسته تحريک شدم تا معنای دقيق ضرب‌المثل «مستی و راستی» را درک کنم. پاسخ‌هايی که در خانه، مدرسه يا از ديگر آشنايان می‌شنيدم، بيش‌تر مبهم و غيرمستند بودند تا قانع‌کننده. در دورۀ نوجوانی احساس کردم که به‌هيچ‌وجهی نمی‌شود ميان دو واژه مستی و راستی، توازنی برقرار نمود. وانگهی، راستی مست، مبتنی بر اراده و عقلانيت نيست و بعدها [يعنی در دورۀ جوانی]، دانستم که فاقد اعتبار حقوقی نيز هست.
گرچه اين ضرب‌المثل در جامعه و در بين مردم به‌شيوه بسيار سطحی و عاميانه و منظوردار طرح می‌گرديد ولی، روشن بود که علت واقعی پيدايش و مبادله را [که دست‌کم تا دورۀ جوانی ما رايج بود] نمی‌شود تنها از يک منظر و تا سطح سوءاستفاده‌گری‌های فردی در جامعه تقليل داد. بعدها که به ادبيات علاقه‌مند شدم و ديدم که واژه‌هايی مانند می و راستی، جزء مهم و اصلی‌ترين کليدواژه‌های ادبيات ما محسوب می‌گردند؛ فهم مضمونی و اجتماعی آن جنبه جدی‌تر به‌خود گرفت. سرنخ را که دنبال کردم، در نهايت به ساختارهای موجود و غيرقابل تغيير در درون جامعه برخوردم. و خلاصه حاصل آن پراکنده‌نگری‌ها به تعريف زير منتهی گرديد: که نخبگان ديروز، وقتی ناتوانی خود را در برابر ساختارهای بغايت جان‌سخت جامعه می‌ديدند و می‌فهميدند که به‌آسانی نمی‌شود چنين ساختارهايی را تغيير داد، به می‌خانه‌ها پناه می‌بُردند تا از اين‌طريق سفره دل بگشايند.
مدتی بعد، متوجه شدم که آن تعريف موضوع را بسيار پيچيده‌تر و غامض‌تر می‌کند. به اين دليل مشخص که اگر امر بديهی را در تعريف بالا تأثيرگذاری و تغيير بدانيم، و فعالان اجتماعی را به‌عنوان بازی‌گران اصلی در جامعه بشناسيم؛ در چنين شرايطی نخست، نقش و جايگاه مردم در آن بازی در کجاست و دوم، قاعده بازی چه بود؟ درست است که مردم سنتی ما بمفهوم واقعی اهل تغيير وضعيت موجود و مأنوس در زمانه خود نبودند [و هنوز هم نيستند]، و يا همه‌ی تغييرات به سختی و به کُندی و آن هم با جابه‌جايی نسل‌ها در درون جامعه ميسر گرديد؛ با اين وجود، يک حُُسن داشتند و آن به رسميّت شناختن قاعده‌ها و محدوده‌هايی برای بازيگران بود. يعنی در معنای ظاهری می‌خانه‌ها مکان‌های آزادی بودند که مردم به فعالان اجتماعی می‌گفتند در آن‌جا، هرچه می‌خواهد دلِ تنگت بگو!
اما در واقع، جوهره سخن را در اين ضرب‌المثل، عناصری مانند مستی، هوشياری، يا راستی و دروغ تشکيل نمی‌دهند بل‌که، آن عناصر نمادين وسيله‌ای هستند برای بيان کليت در پای‌بندی به قواعد. مستی در اين‌جا نماد مرزها و محدوده‌هاست و راستی، نشانۀ قول‌ها. يعنی مردم ضرب‌المثل «مستی و راستی؟» را هنگامی طرح می‌کردند که فردی دانسته قاعده بازی را ناديده می‌گرفت و زير پا می‌نهاد. بی‌توجهی به مفهوم اصلی ضرب‌المثل و يا برابر انگاری آن با معنای ساده واژه‌های مست و راست، نوعی تقليل‌گرايی‌ست. در زندگی واقعی هم می‌بينيم که عکس چنين قضيه‌ای بيش‌تر قابل اثبات‌اند. يعنی همه‌ی آنانی که خود را به مستی می‌زنند، نيت‌شان راست‌گويی نيست و راست هم نمی‌گويند! وانگهی، ما برای راست‌گويی ضرب‌المثل‌های مختلف و مشخصی داريم که هيچ يک از آن‌ها کوچک‌ترين اشاره‌ای به مستی نمی‌کنند، از جمله: «سخن راست را بايد از دو کس شنيد: کودکان و ديوانه‌گان». چرا نگفتند مستان؟ بديهی است که مردم تفاوت ميان مست و ديوانه را خوب می‌شناسند! گرچه بعضی از شاعران وقتی می‌خواستند شدت و اندازه مستی را در شعر خود توصيف کنند، آن‌را برابر با ديوانه‌گی می‌گرفتند ولی، در مصرع يا بيت‌های بعدی غيرمستقيم توضيح می‌دادند که منظورشان تشبيه است نه برابرگيری. مثل اين شعر مولوی که با تکيه یر «محدوده خصوصی»[خانه] و «انتقاد از خود» که متفاوت و بی‌گانه با دنيای ديوانه‌گی‌ست؛ می‌کوشد تا مرز ميان مستی و ديوانه‌گی را مشخص کند:
من مستم و ديوانه، ما را کی بَرد خانه
صدبار تو را گفتم، کم خور دو‌ـ‌سه پيمانه
اگر اهل مکتب دودگون نباشيم، پذيرش اين واقعيت که ايرانيان مردم مقلّدی بودند بدين معنا نيست که مردم مقلّد، پای‌بند به قواعد بازی نيستند. ده‌ها مثال تاريخی را می‌توان شاهد گرفت که ايرانيان تحت تأثير فرهنگ دوئيت، همواره تلاش می‌کردند تا از ميان دو چيز متفاوت، مقلد به‌ترين‌ها باشند. حتا آن زمان که اسلام را پذيرفتند، انتخاب مجتهد و فقيه را اختياری کردند. مشکل از آن زمان آغاز شد که تعدادی از فعالان اجتماعی يا مذهبی گرفتار شيفته‌گی گرديدند و «کاتوليک‌تر از پاپ» شدند. منظور از نوشته اشاره‌وار بالا نيز بدين علت بود تا بگويم که نخست، در جامعه‌ای که مردم پای‌بند به قواعد بازی هستند، قول و قرارهای‌شان نيز معتبر است. نيازی به مستی نيست! آنانی که دَم از مستی می‌زنند، غرض‌شان شانه خالی‌کردن از زير بار مسئوليت اخلاقی و زيرپا نهادن قول‌ها و قاعده بازی است. دوم، اعتبار و رواج بعضی از ضرب‌المثل‌ها در عصر ما، بدين معناست که اگرچه پاره‌ای از گفتارهای امروزی‌مان با رنگ و لعاب تازه‌ای طرح می‌گردند ولی، ماهيت رفتارها همانی است که پيش از اين می‌شناختيم. يک نمونه به‌روز شده آن را در بخش دوم مطلب توضيح خواهم داد.
ادامه دارد.