پوشش و تمايل به حجاب، امریست شخصی و انتخابی. يکی دوست دارد بازتر و عريانتر بهپوشد و ديگری گشاد و پوشيده. اما بحث موافقتها و مخالفتها با حجاب، بحثی است خارج از موضوع انتخاب و اختيار. يعنی بحث برسر افراد و اعمالی است که با چنين انتخابهايی، به هر دليل و انگيزهای، ناخوشايند و خشن برخورد میکنند.
از طرف ديگر، وقتی زندگی رنگ و لعابی تازه میگيرد و عوض میشود، نگاه انسان به زيبايی نيز تغيير میيابد. فرقی هم نمیکند اين انسان در کجا و در کدام منطقه زندگی میکند؛ آسيايی است یا اروپايی! ايرانی است يا افغانی! و با اين مقدمه و از همين ابتدا، میخواهم ترانهای زيبا و بسيار لطيف افغانی را تقديم خواهران نيروی انتظامی بدارم که نه تنها در ذات ما، دشمنی با حجاب معنی نمیدهد بلکه، از تن و تنپوش سياهه تو خوشم میآيد! و خلاصه، انگيزه چنين کاری، حرفهای ناخوشايندی است که در چند روز گذشته شنيدهاند.
گردش چشم سياه تو خوشم میآيد
موج دریای نگاه تو خوشم میآید
همچومهتاب که بر ابر حریر میتابد
تن و تنپوش سیاهه تو خوشم میآيد
*******************
ديروز وقتی مرد ميان سالی از کنار يکی از خواهران مبارزه با بدحجابی میگذشت گفت: خسته نباشی خواهر!
خواهر با شنيدن اين سخن، انگار دنيا را به او بخشيدهاند، گل رویش ناگهان شکُفت و شادمانه و بامهر و لبخند رهگذر را بدرقه کرد. واکنش او بقدری شگفتانگيز بود که اگر پارهای موانع اجتماعی وجود نداشتند ـموانعی که خود خواهر به بهانه مبارزه با بدحجابی داشت خشتهايش را میچيدـ حتما رهگذر را در آغوش میگرفت و گونههايش را میبوسيد.
يکی از دلايل اين شوقزدگی، شايد ظاهر آراسته و غيراسلامی آن مرد رهگذر بود. و يا شايد هم او اولين و آخرين انسانی بود که در چند روز گذشته، خواهران مأمور را با مهر و محبت پذيرفته بود. اما واقعيت هرچه هست، رنگ رُخساره اينبار خبر میدهد از درد درون! دردی که هم فردیست و هم اجتماعی! دردیکه فقط آتش نمیزند و نمیسوزاند، بلکه مثل خوره، ذره ذره وجود آدمی را به حقارت و نيستی میکشاند. او را مبدل به انسانی میسازد که بهرغم داشتن امکانات خوب مالی و زندگی، همچنان میخواهد مثل همهی حاشيهنشينان جهان، کينه بهورزد و عُقدهگشايی کند.
از منظر اجتماعی نيز، اگرچه صفبندی و مرزکشی در درون جامعه با نگاه ايدئولوژيک، غيرمتعارف و دروغين تحمل ناپذير بودند؛ اما مصيبت از زمانی آغاز شدند که تقابل ميان دو بخش جامعه، بهسهم خود مانع بزرگی برسر راه رشد فکری و تحولات اجتماعی گرديد. نگاه دو بخش نسبت به همديگر، نگاه ايستايی شد. يعنی تنها خواهران نيروهای انتظامی يا بسيجی نيستند که بانگاهی غلط و خشن به تنپوشها و آرايشهای جوانان مینگرند. بلکه از آنسوی نيز نگاهها متعارف نيستند. اگر همين فردا يکی از خواهران، از دست گرمای لعنتی تهران به ستوه بيايد و در چند قدمی خانهاش چادر از سر برگيرد، همسايگان، بجای همدلی، او را از خود میرانند. به او میفهمانند که اجازه ندارد از آن قالب بيرون بيايد. در حالیکه هر دو هم میدانند که بیچادری خلاف شأن اسلامی و اجتماعی نيست! همينطور مانتوهای تنگ و کوتاه، نماد بیعفتی و غيراخلاقی نيست.
اساسا دو انسانی که از اين زاويه در تقابل باهمديگر قرار میگيرند، پيش و بيش از هرچيز، نخست به مقام و حرمت انسانها ـاعم از زن و مردـ توهين و بیحرمتی میکنند. دوم و مهمتر، نشانهایست از سقوط عمومی و اجتماعی که نگاه خريدارانه، جانشين نگاه زيبايیگرايانه شده است. از بحث عدم امنيت و مزاحمتهای خيابانی بگذريم، سالهاست که مردم واژههای لطيف، زيبا و مهرورزانه را در پستوی خانههای خود پنهان ساختهاند. حتا در مناسبات خصوصی و در رفتوآمدهای فاميلی، بخاطر فرار از تهمت و انگ، لبخند را نسبت به همديگر دريغ میدارند. اين پنهانکاریها و خودسانسوریها، روح لطيف حاکم برجامعه را آزرده و خشن ساخته است. برای شکستن چنين فضای نازيبا و غيرانسانی، بايد بدنبال راه حل اساسی گشت. بايد تابو شکنی کرد و آنقدر جامعه را به زير شلیک واژههای لطيف، جاندار و عاشقانه گرفت، تا طلسم سياهنگری شکسته شود.
از طرف ديگر، وقتی زندگی رنگ و لعابی تازه میگيرد و عوض میشود، نگاه انسان به زيبايی نيز تغيير میيابد. فرقی هم نمیکند اين انسان در کجا و در کدام منطقه زندگی میکند؛ آسيايی است یا اروپايی! ايرانی است يا افغانی! و با اين مقدمه و از همين ابتدا، میخواهم ترانهای زيبا و بسيار لطيف افغانی را تقديم خواهران نيروی انتظامی بدارم که نه تنها در ذات ما، دشمنی با حجاب معنی نمیدهد بلکه، از تن و تنپوش سياهه تو خوشم میآيد! و خلاصه، انگيزه چنين کاری، حرفهای ناخوشايندی است که در چند روز گذشته شنيدهاند.
گردش چشم سياه تو خوشم میآيد
موج دریای نگاه تو خوشم میآید
همچومهتاب که بر ابر حریر میتابد
تن و تنپوش سیاهه تو خوشم میآيد
*******************
ديروز وقتی مرد ميان سالی از کنار يکی از خواهران مبارزه با بدحجابی میگذشت گفت: خسته نباشی خواهر!
خواهر با شنيدن اين سخن، انگار دنيا را به او بخشيدهاند، گل رویش ناگهان شکُفت و شادمانه و بامهر و لبخند رهگذر را بدرقه کرد. واکنش او بقدری شگفتانگيز بود که اگر پارهای موانع اجتماعی وجود نداشتند ـموانعی که خود خواهر به بهانه مبارزه با بدحجابی داشت خشتهايش را میچيدـ حتما رهگذر را در آغوش میگرفت و گونههايش را میبوسيد.
يکی از دلايل اين شوقزدگی، شايد ظاهر آراسته و غيراسلامی آن مرد رهگذر بود. و يا شايد هم او اولين و آخرين انسانی بود که در چند روز گذشته، خواهران مأمور را با مهر و محبت پذيرفته بود. اما واقعيت هرچه هست، رنگ رُخساره اينبار خبر میدهد از درد درون! دردی که هم فردیست و هم اجتماعی! دردیکه فقط آتش نمیزند و نمیسوزاند، بلکه مثل خوره، ذره ذره وجود آدمی را به حقارت و نيستی میکشاند. او را مبدل به انسانی میسازد که بهرغم داشتن امکانات خوب مالی و زندگی، همچنان میخواهد مثل همهی حاشيهنشينان جهان، کينه بهورزد و عُقدهگشايی کند.
از منظر اجتماعی نيز، اگرچه صفبندی و مرزکشی در درون جامعه با نگاه ايدئولوژيک، غيرمتعارف و دروغين تحمل ناپذير بودند؛ اما مصيبت از زمانی آغاز شدند که تقابل ميان دو بخش جامعه، بهسهم خود مانع بزرگی برسر راه رشد فکری و تحولات اجتماعی گرديد. نگاه دو بخش نسبت به همديگر، نگاه ايستايی شد. يعنی تنها خواهران نيروهای انتظامی يا بسيجی نيستند که بانگاهی غلط و خشن به تنپوشها و آرايشهای جوانان مینگرند. بلکه از آنسوی نيز نگاهها متعارف نيستند. اگر همين فردا يکی از خواهران، از دست گرمای لعنتی تهران به ستوه بيايد و در چند قدمی خانهاش چادر از سر برگيرد، همسايگان، بجای همدلی، او را از خود میرانند. به او میفهمانند که اجازه ندارد از آن قالب بيرون بيايد. در حالیکه هر دو هم میدانند که بیچادری خلاف شأن اسلامی و اجتماعی نيست! همينطور مانتوهای تنگ و کوتاه، نماد بیعفتی و غيراخلاقی نيست.
اساسا دو انسانی که از اين زاويه در تقابل باهمديگر قرار میگيرند، پيش و بيش از هرچيز، نخست به مقام و حرمت انسانها ـاعم از زن و مردـ توهين و بیحرمتی میکنند. دوم و مهمتر، نشانهایست از سقوط عمومی و اجتماعی که نگاه خريدارانه، جانشين نگاه زيبايیگرايانه شده است. از بحث عدم امنيت و مزاحمتهای خيابانی بگذريم، سالهاست که مردم واژههای لطيف، زيبا و مهرورزانه را در پستوی خانههای خود پنهان ساختهاند. حتا در مناسبات خصوصی و در رفتوآمدهای فاميلی، بخاطر فرار از تهمت و انگ، لبخند را نسبت به همديگر دريغ میدارند. اين پنهانکاریها و خودسانسوریها، روح لطيف حاکم برجامعه را آزرده و خشن ساخته است. برای شکستن چنين فضای نازيبا و غيرانسانی، بايد بدنبال راه حل اساسی گشت. بايد تابو شکنی کرد و آنقدر جامعه را به زير شلیک واژههای لطيف، جاندار و عاشقانه گرفت، تا طلسم سياهنگری شکسته شود.
۵ نظر:
هیچی آقا آمدیم سلامی عرض کنیم. حق با توست اما آنقدر اینها گند زده اند که دیگر دل و دماغی برای تحمل آن خواهر نمانده است
نوشتهی در بلاگ نیوز باز انتشار یافت
از قسمت لينکگرد «سايت من» به مطلب شما لينک داده شده است.
سلام.اومدم سلامی بکنم و از آهنگ زيبايی که گذاشتيد هم حظی ببرم.
خشونت لطیف!!
ارسال یک نظر