دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۴

نارضايتی‌های حاشيه‌نشينان

از ميان آشوب‌های چند روز گذشته‌ی فرانسه، فريادهای غم‌انگيز و حقيقت تلخی که نمی‌توان انکارش کرد، به گوش می‌رسند: ما انسانيم و زندگی و آينده را دوست داريم! اما شرايط زندگی در فرانسه، به‌گونه‌ای پيش رفت، که زندگی و آينده را برای مهاجرين، سخت و پيچيده ساخت و در نتيجه بستر بلوک‌بندی‌ها و بی‌اعتمادی‌ها را در درون جامعه، شکل و گسترش داد. گزارش هنری آستیه ، خبرنگار سايت خبری بی‌بی‌سی، شايد يکی از بهترين و ساده‌فهم‌ترين گزارش‌هايی باشد که واقعيت‌های درون فرانسه را به روشنی بازتاب می‌دهد. با هم گزارش زير را بخوانيم:
شورش جوانان در حومه پاریس نمایانگر نارضایتی بخش‌هایی از جمعیت مهاجر فرانسه است. در سال‌های دهه 80 میلادی، هنگامی که نادر دندون سنین کودکی را پشت سر می‌گذاشت، شهر لیل سن دونی در شمال پاریس، گونه‌گونی جمعیتی قابل قبولی داشت. آقای دندون که از نویسندگان شناخته شده در منطقه خود به‌شمار می‌رود، می‌گوید: "ما همه فقیر بودیم، اما در کنار سیاه‌پوستان و عرب‌ها، از اروپای شرقی و خود فرانسوی‌ها نیز بودند."
با گذشت دو دهه از آن تاریخ، آرایش جمعیتی این منطقه تغيیر کرده است. آقای دندون می‌گوید: "در عکس های دوران مدرسه من، بیش‌تر از نصف بچه‌ها سفیدپوست بودند. در عکس‌های امروز یکی یا دو تا بیش‌تر نیستند."
لیل سن‌دونی از آن دسته حومه‌هایی است که مهاجرها، به ویژه از مستعمره‌های سابق فرانسه در شمال آفریقا، از دهه 60 میلادی در آن‌ها اسکان داده شده اند. در این "حاشیه-شهر"ها سطح کیفی مدارس پایین است و بیکاری معضلی است فراگیر. فرار از این شرایط برای ساکنین کار ساده ای نیست. فرزندان و حتی نوه‌های مهاجرها همچنان در این مناطق زندگی می‌کنند. اینها طبقه خشمگینی را تشکیل می‌دهند که بیش از پیش با هویت مذهبی تعریف می شود.
ده سال پیش این جوانان با عنوان "عرب فرانسوی" شناخته می‌شدند. اینک، از آنها بیش‌تر از هر چیز به نام "مسلمان" یاد می‌شود و جالب آنکه این جمعیت نیز خود را بیش از پیش با همین صفت تعریف می کند.
زنگ خطر
این‌گونه تقسیم بندی‌های جغرافیایی بر اساس نژاد و مذهب در بسیاری کشورها دیده می‌شود، اما در فرانسه این واقعیت دست‌کم به سه دلیل اهمیت بیشتری می‌یابد.
اول این‌که، در میان ملتی که خود را "گسست ناپذیر" می‌داند، اساسا قرار نیست چنین دسته‌بندی‌هایی وجود داشته باشد. به فرانسوی‌ها یاد داده شده که دسته‌بندی‌های قومی و مذهبی آفتی است که جوامع چند فرهنگی آنگلوساکسون به آن مبتلایند. دولت فرانسه آمارهای رسمی که بر مبنای شاخص‌های نژادی یا مذهبی تنظیم شده باشند، ممنوع کرده است. در نتیجه، هیچ‌کس از عدد دقیق مسلمانان ساکن این کشور با خبر نیست. بهترین آمار تقریبی، جمعیت مسلمان این کشور را دست‌کم پنج میلیون برآورد می‌کنند.
محله‌های حاشیه‌ای "اقلیت نشین" یکی دیگر از پایه‌های هویت فرانسوی را نیز به خطر می‌اندازد: اصل سکولاریسم. در حالی که فرانسویان صدمین سال‌گرد جدایی دولت و کلیسا را گرامی می‌دارند، از دین اسلام به عنوان بزرگترین چالش پیش روی الگوی سکولار این کشور در طی صد سال گذشته یاد می‌شود.
سومین خطر برای فرانسوی ها گسترش پیکارجویان اسلام‌گرا است. برای کشوری که بیشترین جمعیت مسلمان اروپای غربی را در خود جای داده، ترس از این‌گونه حملات معنای ویژه‌ای می یابد. پلیس فرانسه به خوبی می‌داند که تعداد بالقوه "جهادی"ها در این کشور کم نیست. جسور شدن مسلمانان فرانسوی تهدیدی است نه فقط برای ارزش‌های جمهوری، بل‌که برای امنیت این کشور.
نگاهی متفاوت
اما آیا این تهدیدها واقعی است؟ نظرات برخی ساکنین این "اقلیت نشین" ها، لزوم یک ارزیابی دقیق‌تر - و در نهایت خوشبینانه‌تر- را نشان می‌دهد. بعضی گروه ها از جدایی فرهنگی مسلمانان دفاع می‌کنند، اما این ها نماینده تعداد قلیلی هستند.
نظر کسانی همچون نورالدین اسکیکر، کارگری جوان در نزدیکی پاریس، عمومیت بیشتری دارد. او می گوید: " من خود را یک فرانسوی تمام و کمال می دانم و هر کاری برای این کشور می کنم. این کشور مال من است."
اين واقعيت که آقای اسکیکر مراکشی تبار است، برایش بسیار با ارزش است. اما همچون بسیاری جوانان حاشیه‌نشین، او نیز تناقضی میان هویت فرانسوی و ریشه‌های خارجی خود نمی بیند.
به اعتقاد نادر دندون مشکل اینجاست که بسیاری از مردم فرانسه جور دیگری فکر می کنند. آقای دندون می‌گوید: " من چطور می توانم احساس فرانسوی بودن بکنم وقتی همیشه مرا "فرانسوی الجزايری تبار" می‌نامند. چند نسل طول می‌کشد تا به تبار من اشاره نشود؟"
مناطق اقلیت نشین و حومه ها، پر از کسانی است که می خواهند جذب جامعه‌ای ورای جمعیت اقلیت خود بشوند. آقای دندون می‌گوید: "من حتی یک نفر در محله‌مان نمی‌شناسم که نخواهد اینجا را ترک کند."
به بیان دیگر، "اقلیت نشین"‌های فرانسه نه کانون‌های جدایی طلبی‌اند و نه تهدیدی برای سکولاریسم. در واقع، بسیاری از مسلمان‌ها از اندیشه سکولاریسم حمایت می کنند. رییس اتحادیه سازمان‌های اسلامی فرانسه، لای تامی برز، می‌گوید: " ما هیچ مشکلی با سکولاریسم نداریم." به عقیده وی، بی‌طرفی دولت در امور دینی زمینه را برای شکوفایی همه ادیان آماده می‌کند.
عزالدین گسی، ریاست شورای اسلامی منطقه‌ای در شهر لیون را بر عهده دارد. او می‌گوید که اسلام - از اندونزی تا سنگال - خود را با قوانین بومی هماهنگ کرده و در فرانسه نیز همین اتفاق خواهد افتاد. این تنها نظر رهبران جمعیت مسلمان نیست. یک نظرسنجی در سال 2004 نشان می‌داد که 68 درصد جمعیت فرانسه جدایی دین و دولت را "مهم" می‌دانند. در مورد اهمیت ارزش‌های جمهوری، این آمار به 93 درصد می رسد.
ذهن های بدگمان
همه ناظران بر این نکته اتفاق نظر دارند که "جهادی"ها خطری جدی برای کشور فرانسه به شمار می‌روند. واقعیت این است که پیکارجویان - چه در فرانسه و چه جاهای دیگر - اقلیت ناچیزی از جامعه مسلمین را تشکیل می‌دهند. اما این حقیقت، چیزی از جدی بودن این خطر نمی‌کاهد. از سوی دیگر، همان‌طور که الیور روی، کارشناس مسایل اسلام، اشاره می‌کند، بمب‌گذاران را نباید پیشگامان جوامع مسلمان دانست. "جهادی"‌ها هم در مقابل غرب طغیان کرده‌اند، و هم در برابر جامعه خویش.
یزید سابق، نویسنده، معتقد است که فرانسوی‌ها با اسلام و عرب‌ها "مشکل ریشه‌ای" دارند و آنها را با افراطی‌گری معادل می‌دانند.
نگران کننده‌ترین وجه فاصله گرفتن مسلمانان فرانسه از بقیه جامعه، رشد بدگمانی در هر دو طرف است. رشید حمودی، مدیر مسجد شهر لیل در شمال فرانسه، می‌گوید: "ما باید به جوانان بگوییم که نمی‌خواهیم آنها را پایین نگاه داریم. باید اطمینان کسب کنیم که گروه های مختلف جامعه به کشورشان اعتماد دارند". او ادامه می‌دهد: "اگر بتوانی مرا بشناسی، به من اعتماد خواهی کرد. اگر من بتوانم تو را بشناسم، به تو اعتماد خواهم کرد."

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۴

به کجا چنين شتابان؟



ديروز، سال‌روز قتل تئو وان گوگ فيلم‌ساز هلندی بود. از همان زمان تا ديروز، سير حوادث در اکثر شهرهای بزرگ اروپا به‌گونه‌ايست که بازخوانی مطلبی را که سال پيش در وبلاگ گذاشته بودم، بی‌مناسبت نمی‌بينم:

شب پيش، بار ديگر مسجدی در آمستردام، توسط گروهی از مسيحيان به آتش کشيده شد. از زمانی که قتل تئو وان گوگ فيلمساز هلندی، بدست يک مسلمان مراکشی تبار تبعه هلند در آمستردام روی داد، تا کنون در بيش از بيست مرکز متعلق به مسلمانان اين کشور خرابکاری شده و تعدادی از آنها نيز به آتش کشيده شده‌اند. از طرف ديگر، مسلمانان در واکنش به تهاجمات چند روز اخير، دست به تلافی زدند و به چند کليسای مسيحيان حمله بردند و خساراتی را وارد ساختند.اگر هدف تندروهای اسلامگرا براه انداختن يک جنگ صليبی در جهان است، بنظر ميرسد که اين سياست با ترور آقای وان گوگ، در هلند به بر نشست و يا دست کم، موجب بحرانی شد که اکنون همه نهادهای دولتی و غير دولتی را درگير ساخته است. پارلمان هلند بررسی مساله افزايش تنش بين اقليت مسلمان و اکثريت مردم هلند را در دستور کار خود قرار داده و تعدادی از سياستمداران راستگرای هلندی خواستار آن شده‌اند که دولت، روحانيون تندرو مسلمان را از اين کشور اخراج و مساجد آنان را تعطيل کند.
ترور وان گوگ، در واقع جرقه‌ای بود در انبار باروتی که طی سال‌های اخير تحت تأثير بيکاری مزمن، گرانی روز افزون و ديگر فشارهای اقتصادی از يک‌سو، و سياست‌های غلط دولت عليه مهاجران خارجی از سوی ديگر، بر روی هم انباشته شده‌اند و اگر اين معضل، بطور منطقی و عقلايی چاره‌انديشی نگردد، ممکنست در چشم‌انداز به انفجار کشيده شوند.جدا از آن، حادثه در مکانی در حال شعله‌ور شدن است که آمستردام را نمی‌توان همطراز و در رديف شهرهای معمولی هلند قرار داد. در آنجا ما با يک جامعه تولرانس، به مفهوم واقعی آن روبروايم که اماکن مقدس، از دو سو خانه‌های «فانوس قرمز» را به زير نور محبت و رحمت خود گرفته‌اند و از اينطريق، تعامل انسانی‌ـ‌اخلاقی را بمعرض ديد متعصبين و خشک مقدس‌های جهانی نهاده‌اند. آنجا شهريست که صرف‌نظر از برخوردهای جزئی و پيش پا افتاده، هيچ مهاجری در آن احساس بيگانگی نمی‌کند. شهروندان، اعم از مسلمان يا مسيحی، جز از طريق تفاهم و مدارايی، قادر به گذران زندگی نيستند و اگر آشوبی رُخ دهد، امنيت توريست‌ها به خطر خواهد افتاد و اين بدان معنی است که امور کار و زندگی در آن شهر، بکلی مختل ميگردند. درست است که قاتل وابسته به يکی از گروه‌های تندروی اسلام‌گرا بوده اما، اين نکته را نيز همه ميدانند که مهاجران مسلمان، همانگونه که از يک شهروند متمدن اروپايی انتظار ميرود؛ نه تنها خواهان تنش و درگيری نيستند، بل‌که نسبت به صدور اين قبيل فتاوی غير اخلاقی و ضد انسانی، مواضعی روشن دارند و آشکارا از آن متنفرند.بنظر من احزاب و سياستمداران راستگرای هلندی، يک پای اصلی ماجرا و عاملی برای گسترش و تشديد تنش‌های اخيرند. درگيري‌های مذهبی شايد فرصتی را برای تسويه حساب‌های سياسی در برابر آنان بگذارد و به همين دليل، برخی از نمايندگان آنان در پارلمان هلند، بجای ارائه طرح های منطقی و ايزوله کردن تروريست‌ها، به دولت فشار می آورند تا قانونی را در مورد نحوه اداره مساجد مسلمانان در اين کشور به تصويب برساند. اگر چه پيشنهاد اين نمايندگان از حمايت گسترده‌ای برخوردار بوده و بخشی از اسناد و شواهد نيز حکايت از آن دارند که امامان بعضی از مساجد هلند، تندروی و خشونت را ترويج می‌کنند؛ اما در پس اين ماجرا، تنها حقوق بخشی ار شهروندان مسلمان است که آشکارا پايمال ميگردد.واقعه هلند زنگ خطری است برای کل اروپا. اگر دامنه اين آتش، به کشورهای همسايه سرايت کند، بعيد نيست که نزاع صليبی، بر مردم اروپا تحميل گردد و ناخواسته تن به حوادثی بسپارند که همه، پيشاپيش از وقوع چنين حوادثی گريزان و متنفرند.
اکنون کشور آلمان مستعد تن دادن به اين قبيل درگيري‌هاست. اين تمايل قبل از اينکه خواست مردم باشد، بيشتر ناشی از سياست‌های غلطی است که طی شانزده سال، در دوران صدارت هلموت کهل پايه‌ريزی شده‌اند.آلمان کشور ثروتمنديست اما، در ورای چنين ثروتی، شکاف عميق طبقاتی و بستر ناهموار دارا و نداری را می بينيد که دو گروه از مردم، در مقابل يکديگر صف‌آرائی کرده‌اند. در کشوری که حداقل 41 درصد فرزندان کارگران و تهيدستان در سال 1985، می‌توانستند وارد دانشگاه شوند، اکنون تحت تأثير فقر شديد، تنها کمتر از 28 درصد آنها می توانند به دانشگاه‌ها راه يابند. مسئله مهمتر و قابل تأمل اينکه 78% فرزندان خانواده‌هايی که از طريق کمک‌های اجتماعی زندگی را می‌گذرانند، نتوانستند تحصيلات دبيرستان را به پايان برسانند و طبيعتاً نمی توانند از موقعيت شغلی مناسبی در جامعه برخوردار باشند. طبق آخرين تحقيقاتی که پژوهشگران مسائل اجتماعی انجام داده‌اند، با توجه به نوسانات اقتصادی و عدم امنيت شغلی، انتظار می‌رود که از اين پس در ميان خانواده‌های مستمند و تهيدست، نيازمندی به کمکهای اجتماعی ارثی گردد.
دو پديده گسترش فقر و اُفت تحصيلی در کشور آلمان، بی‌آن‌که نيازی به ذکر ديگر ارقام و آمار رو به افزايش درگيری‌های درون‌مدارس، دزدی‌ها و جنايت‌ها باشند؛ به سهم خود نشان ميدهند که خطرات غير قابل جبرانی جامعه را تهديد می‌کنند. و اين خطر را بايد جدی گرفت!

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴

آموزش و جامعه ـ ۲

چند روز پيش، در لحظه‌ای که می‌خواستم قسمت دوم «آموزش و جامعه» را در وبلاگ بگذارم، گزارش خبری تلويزيون آلمان پيرامون سخنان اخير رئيس جمهور ايران، ناگهان توجه‌ام را جلب کرد. در همين اثنا دوست ارجمندی زنگ زد و در ارتباط با همين موضوع، تزديک به يک‌ساعت مشغول گفت‌وگو با او شدم. دقيقن نمی‌دانم که چی اتفاقی افتاد ولی، نوشته‌های من باد هوا شدند و از بين رفتند. به‌رغم ناراحتی و عصبانيت بسيار، تصميم گرفتم که دوباره بنويسم. اما دوباره‌نويسی، کار آسانی نبود:
نخست اين‌که از همان دوران دانش‌آموزی، چه در نامه‌نگاری، عريضه‌نويسی و دفاعيه‌نويسی يا ساعات انشاء، عادت به پيش‌نويس نداشتم. اين عادت نداشتن تنها و ناشی از شرايط اجتماعی و انتظاری که مردم از نامه‌نويس و عرض‌حال‌نويس داشتند نبود ، بل‌که پاک‌نويس‌های من و یا دقيق‌تر، دوباره نويسی من، بی‌توجه به مطالب پيش‌نويس، هميشه مقولات تازه‌تری را می‌شکافتند و به موضوعات ديگری می‌پرداختند. و در نتيجه، ديدم که نوشته‌ها دارند رنگ و بوی ديگری می‌گيرند، به ناچار، دست کشيدم؛
دوم اين‌که، کال‌گپ‌های عسلی احمدی‌نژاد، خواسته يا ناخواسته کرم گوشم شده بود و به قول هدايت، چون خوره‌ای سمج به جان و ذهنم افتاد و لحظه‌ای رهايم نمی‌ساخت. اگرچه وضعيت اسف‌بار کنونی ناشی از نوعی نگرش سياسی است اما، من چنين هدفی نداشتم که موضوع آموزش را به سياست آلوده سازم و به همين دلیل، چند روزی دست نگه‌داشتم. می‌خواستم بُعد و بازتاب بين‌المللی آن سخنان را ناديده بگيرم و ميان دو مقوله "جهان بدون مرز" با "بازارداخلی" [اگرچه غيرممکن است] خط مرز بکشم و آن دو را از هم تفکيک سازم.
همه کسانی که براين باورند هدف و منظور احمدی‌نژاد بيش از هرچيز گرم‌کردن و رونق‌دادن بازار داخلی است، به‌يک معنا می‌خواستند بفهمانند که اين دُرفشانی‌ها، متناسب با سطح، ظرفيت و ذائقه‌ی مردم ايران طرح و بيان گرديد. پايه چنين استدلالی، ۶۵ درصد آرايی است که بنفع احمدی‌نزاد در صندوق‌ها ريخته شده‌اند. در واقع انتخاب‌ها، به نسبت نيازهای اجتماعی و متوسط سطح شعور اجتماعی تعيين می‌گردند. يعنی اگر اين مقوله را بعنوان يک واقعيت غيرقابل انکار بپذيريم و بپذيريم که احمدی‌نژاد اکنون رئيس‌جمهور مردم ايران است، آن وقت ناچاريم تسليم فرآيندی گرديم که همه ما در دراز مدت مرده‌ايم.
در ظاهر، جامعه ايران نمی‌بايست زيربار چنين انتخابی می‌رفت. مطابق آمارها و ارقام‌ها‌يی که انتشار يافته‌اند، مدت‌هاست که تعادل ترکيب سنی و تحصيلی درون جامعه، به نفع نيروهای جوان و دانش‌آموخته‌ تغيير کرده است. در دهه گذشته، نه تنها نمودار افزايش و گسترش مدارس‌عالی، انستيتوها و دانشگاه‌ها در ايران همواره روندی رو به بالا داشتند، بل‌که بازار کارش هم اکنون با تراکم و خيل بی‌شمار نيروهای تحصيل کرده بی‌کار، روبرو است. اين تغييرات کمّی، در ظاهر، بايد سطحی از کيفيت‌ها را بدنبال داشته باشند. دست‌يابی مردم به حداقلی از مطلوبيت‌ها امکان‌پذير گردد و جامعه بطرف سامان‌يابی گام بردارد. آيا جامعه ايران چنين روندی را پشت‌سر می‌نهد يا با استناد و نقل از روزنامه‌های داخلی، روز‌به‌روز، شاهد افزايش و گسترش نابسامانی‌ها، هرج‌و‌مرج‌ها و گسيختگی‌ها در کشوريم؟
به باور من، ‌جهت‌گيری‌های عمومی و واکنش‌های لحظه‌ای در مجموع، پيش از اين‌که برخاسته و بيانگر نيازهای اجتماعی باشند، بيش‌تر محصول بی‌تفاوتی‌هاست. هنوز بسياری بر اين باور نيستند که فرستادن فرزندان به مدارس و دانشگاه‌های خوب و مجهز و زير نظر و تعليم معلمان و استادان مجرب، يک نياز اجتماعی است، نه تمايل و آرزوهای فردی و خانوادگی. اين بی‌تفاوتی بظاهر ساده ‌ـبه‌رغم وجود و انگيزه‌های فردی و خانوادگی‌ـ نه تنها نسبت به سرنوشت هزاران آموزگاری که اکنون در زير خط فقر بسر می‌برند بی‌توجه است، بل‌که توجه به تحصيل فرزندان، نوعی خود‌ ارضايی در برابر سر و همسر است. اثبات اين نکته که خانواده‌ها نسبت به زندگی، آينده و سرنوشت فرزندان خود بی‌تفاوت‌اند، کار پيچيده‌ای نيست.
ادامه دارد.