چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۳

مردانه دوختيم کس از ما نمی خرد! ـ ۱

بوش و رايس حکومت ايران را مورد انتقاد شديد قرار داده اند
در کشور آلمان، معمولاً صبح روزهای يکشنبه و تعطيل و قبل از ساعت ده، شهروندان نه تنها مجاز به راه انداختن سر و صدا نيستند، بلکه مردم داوطلبانه همين قانون را در تمامی عرصه های زندگی بکار گرفته و در مناسبات خصوصی و حتی در ارتباط با تماس های تلفنی، آنرا تعميم داده اند و عملاً قبل از ساعت ده، کسی به خانه ديگران زنگ نمی زند. اين سنتی است ديرپا و همه ملزم به رعايت از آن هستند حتی کشيشان و کاردينالهای کليساهای بزرگ. برعکس بی قانونی ها و هرج و مرج هايی را که در ايران شاهديم و متوليان مساجد، آزادانه و به اختيار، هر سحرگاهان خواب و آرامش را از مردم سلب می کنند؛ در اينجا، حتی در روزهای اعياد و مقدس، تنها در رأس ساعت ده است که همه ناقوس های شهر و روستا، شروع به نواختن می کنند.
ايرانيان مقيم اين کشور نيز مثل ديگر شهروندان آلمانی، به اين قبيل مسائل توجهی ويژه دارند و اگر استثناء ها را ناديده بگيريم، اکثريت، هم زندگی و هم مناسبات خويش را برپايه ی چنين نظمی بنا نهاده و برنامه ريزی کرده اند. نظم پذيری ايرانيان مقيم اين کشور تا بدان سطح قابل لمس و تشخيص اند که جدا از ده ها نقل قولهايی را که از آشنايان و دوستان دارم، شخصاً بارها از زبان مهمانان مختلفی که از ايران آمده بودند شنيده ام که گاهگاهی، به طعنه می گفتند: «شما خيلی آلمانی شده ايد!».
اين نوشتم که بگويم اگر در چنين روزهای خاص، وقتی زنگ تلفن به صدا در می آيد، حتماً از آنسوی مرزها و به احتمال زياد از ايران است. با همين برداشت، وقتی ساعت هفت و نيم صبح روز يکشنبه گذشته صدای زنگ تلفن بلند شد، با عجله بطرفش دويدم و گوشی را برداشتم. برخلاف انتظار، صدای يکی از آشنايان را شنيدم که بيش از ده سالی است در آلمان اقامت دارد. حدس زدم که حتماً مشکل خاصی پيش آمده و گرنه لزومی نداشت که او اين وقت صبح زنگ بزند. بعد از تعارفات اوليه، پوزش خواهی های مکرر و اين پا و آن پا کردن ها و توضيح يک نکته مقدماتی از آنجائيکه ميدانستم تو آدم سحرخيزی هستی و ...؛ سرانجام باز هم نتوانست حرف دل و علت تماس را بر زبان آورد و بناچار، به پرسشی عام قناعت کرد:چه خبر؟
دانستم که او در جستجوی راهی برای گفتگو و بيان منظور است. بطور طبيعی و دوستانه از مشکلات چند روز اخير خود گفتم تا شايد بتوانم راه او را هموار سازم: راستش را بخواهی دو ـ سه روزی است که مجدداً گرفتار درد کمرم و کارم شده انجام مو به موی يکسری نرمش هايی که دکترها تجويز کرده اند، و قدم زدن در خانه و بعدش هم خوابيدن به روی شکم. در اين چند روز، از همه جا بی خبرم. اطلاعاتم در همان سطحی است که تلويزيونهای آلمان گزارش می کنند و اين ها را تو بهتر از من ميدانی! مگر خبر خاصی شنيدی؟
ـ نه! والله، حقيقت اين است که من امروز به يک مهمانی دعوت شده ام. اين را هم ميدانم که چندتا جوان فضول هم به آن مهمانی دعوت شده اند که مدافع سياست های آن زنه ... [بعد هم توضيح داد که منظورش خانم کوندليزا رايس است] هستند. از طرف ديگر ميدانم که حضور من در آن مهمانی به اجبار، مرا درگير يکسری بحث ها خواهد کرد. علت تماس هم همين است که کمکم کنی و يکسری اطلاعات ضروری را در اختيارم بگذاری.
اگر طرف مقابلم را نمی شناختم و نسبت به تعادل روحی او اطمينانی نداشتم، چه فکرها که نمی کردم. با وجود براين، هاج و واج مانده بودم که چه بگويم. با شنيدن صدای الو، الوی او، بخود آمدم و پرسيدم: من هنوز نفهميدم که تو به مهمانی دعوت شده ای يا برای رفتن به ميدان جنگ؟ جدا از اين، چه اجباری داری که روز تعطيلت را خراب کنی؟ من اگر جای تو بودم غذر می خواستم و نمی رفتم.
گفت: ببين؛ پای من يه جورهايی به اين محرکه کشيده شده و الان نمی توانم ريز داستان را تعريف کنم. تازه، موضوع برسر رفتن يا نرفتن من نيست، چه من باشم و چه نباشم آنها در دفاع از آن زنک، عليه ايران و ايرانی سم پاشی خواهند کرد. مسئله برسر غيرت ايرانی و مخالفت با تفکر بيگانه پرستی است که فکر می کنم يک جورهايی دارد برفضای محافل ايرانيان خارج کشور سايه می افکند. اگر موضوع غيرت نبود، اين وقت از صبح را که مزاحم نمی شدم.
بعد از نيم ساعت گفتگو و گريز زدنها، که رفيق جان شما راه غلطی را در پيش گرفته ايد، معضل کنونی را بايد با فکر و برنامه چاره جويی کرد نه با غيرت، چرا بيخودی زندگی تان را تلخ می کنيد و و و؛ وقتی ديديم که او همچنان اصرار می ورزد، به شوخی و با گويش گيلکی گفتم: برادر جان! تو که ميدانی اينجا دفتر مشاوره املاک است. تا آنجا هم که من مطلع ام، بيش از صد سال است که زنان آمريکا در آن کشور، جزء اموال و املاک محسوب نمی شوند. طاقت نياورد و تندی پريد توی حرفم که شوخی ات گرفته يا می خواهی سر به سرم بگذاری؟
گفتم: نه عزيز جان، من دارم خيلی هم جدی می گويم. ميان کلمه «زنک» ی که تو در حرفهايت طرح می کنی با کلمه «خانم»، يک دنيا مسائل انسانی، حقوقی، فرهنگی و صد سال تلاش و مبارزه برابر حقوقی وجود دارند که تو با استفاده از کلماتی چون زنه و زنک، همه آنها را ناديده گرفتی و زيرپا نهاده ای. حتماً خانم شايق و ديگر نمايندگان زن درون مجلس هفتم را می شناسی؛ و به احتمال زياد با نظرات و طرح هايی که آنها ارائه داده اند آشنايی؛ حالا پرسشم اين است که به رغم وجود آن همه خبط و خطا ها، آيا ما مجازيم آنان را با کلماتی که تو عليه خانم رايس بکار برده ای مورد خطاب قرار دهيم؟
جملات را بپايان نرسانده بودم که آشنايم امان نداد: طوری صحبت می کنی که اگر يکی اين مکالمات را می شنيد، فکر می کرد که من حتماً طرفدار جمهوری اسلامی هستم. واقعاً انتظار چنين برخوردی را نداشتم!
با عصبانيت گوشی را زمين گذاشت و ارتباطمان قطع شد.
[ ادامه دارد ]

هیچ نظری موجود نیست: