از تاريخ جهان می توانيم اين درس را بياموزيم که برسر شکلهای حکومتی که از دل انقلاب بيرون آمده اند، مناقشه کردن کار نادانان است. تاريخ درباره انواع حکومت ها، و بطور کلی در باره حکومت های انقلابی، با نام ها و نشانه های مختلف، مطالب زيادی دارد و اسناد غيرقابل انکاری ارائه ميدهد. بعد از هر انقلابی، موجی از خُشونت و خون جاری می گردد. فضا سازی، دشمن تراشی، افشاء گری و خلاصه تحميل کردن بی چون و چرای قواعد انقلابی و مطيع ساختن همه، نخستين و يگانه هدف هر حکومت انقلابی بوده است و در تحقق اين هدف، تا بدآنجا گام برداشته اند که قانونی عام می گويد: انقلاب، پيش و بيش از همه، از فرزندان خود قربانی می گيرد.
لکوموتيو انقلاب، اگر چه از همان ابتداء، با قدرت و نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و فراز و نشيب ها را پشت سر می نهد؛ اما سرانجام، مجبور است برای سوخت گيری، در ايستگاه زندگی توقف کند. نسل تازه ای از مسافرانی را بپذيرد که نه تنها ايسگاه های قبلی را نديده اند و نمی شناسند، بلکه زبان و مقصد ديگری را دنبال می کنند. از اين لحظه، تنها انقلاب و حکومت است که خود را بايد بر نسل جديد، زبان تازه و مقصدهای نا آشنا وقف دهد و توقف کند.
تاريخ، اين نکته را نيز تأييد کرد که فضای انقلابی و خشونت، در برابر نيروی زندگی و نيازهای زمانه، محدود و موقتی است. اما تاريخ، در باره يک موضوع هنوز بی اطلاع و کم تجربه است و دقيقاً نمی داند که انقلاب اسلامی ايران، برای خون ريزی، عطش سيری ناپذيری دارد. فرزندان بجای خود، او اکنون يکی ـ يکی نوه های خود را قربانی می کند و می بلعد. آيا شما در جايی از تاريخ خوانده ايد که انقلاب نوه هايش را قربانی می گيرد؟ از اين منظر دولتمردان ما به حق می گويند که يگانه و بی همتا ترين انقلاب در قرن، جهان و تاريخ هستيم!
پرسش اساسی اين است که چرا بعد از گذشت رُبع قرن، لکوموتيو فرسوده انقلاب اسلامی، اگر چه به سختی و زحمت، اما همچنان نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و راه باز می کند؟ مگر چه تفاوتی است ميان انقلاب اسلامی با ديگر انقلابهای جهان که ناگزير به توقف در ايستگاههای زندگی و زمانه شده اند؟ تفاوت روشن است! همه انقلاب های جهان، با هر نام و مضمون و هدفی که می شناسيم، مجبور بودند نيروی خويش را از هستی و در ارتباط با مردم بگيرند اما، انقلاب اسلامی قدرت خويش را تنها از نيستی و نابودی مردم می گيرد. به همين دليل، بقاء و موجوديت و اثبات خويش را وابسته به وجود دشمن می داند. اگر در عالم واقع دشمنی نباشد، او با استفاده از ابزارهای ايدئولوژيکی چون ضد انقلاب، جاسوس بيگانه، اقدام عليه امنيت ملی و توهين به مقام معظم رهبری، طعمه خود را می بويد و می جويد و به سلابه می کشد.
آرش سيگارچی، يکی از همان طعمه های جوانی است که هم اکنون به اتهامی واهی و مسخره، به 14 سال زندان محکوم شده است. بحث در باره عدم صلاحيت و چگونگی تشکيل دادگاه، مدت محکوميت و مخفی کردن حکم از انظار عمومی را برعهده مراجع ذيصلاح حقوقی می گذارم و در اين زمينه تنها به هشداری بسنده می کنم:
آيا می دانيد که در بسياری از کشورها محکوميت ابد، مدتش چهارده تا پانزده سال است؟ تنها جنايتکارانند که مستحق چنين محکوميتی هستند. جُرم اين جوان چيست که می خواهند همه زندگی دوران جوانی و ميان سالی او را به نابودی بکشند؟ سردبير يک روزنامه محلی، چه اطلاعاتی می تواند در اختيار بيگانگان بگذارد؟ حتی فرض کنيم که او به مقام معظم رهبری توهين کرده باشد، آيا بايد به چهارده سال زندان محکوم شود؟ اگر توهين به رهبری جُرم است چرا قوه قضايی يقه جنتی را که در مقطع انتخابات مجلس هفتم، آشکارا رهبر را سکه يک پول سياه ساخت، نچسبيد؟ موضوع محکوميت آرش نه توهين است، نه توطئه و نه جاسوسی، بلکه اين مقدمه و آغاز موج نفرتی است که می خواهند عليه جوانان برپا کنند. اين جاست که بايد به ملت ايران هشدار داد همين که نسل ما را به مفهوم واقعی نابود ساخته اند بس است، ديگر اجازه ندهيم فرزندانمان را هم نابود کنند! بحث تنها برسر محکوميت يکی ـ دو جوان نيست، بلکه موضوع بسيار فراتر از اينهاست و هرچه مسئولين حکومتی، پيرتر و زمين گيرتر می شوند، اشتياق آنان در ريختن خون جوانان بيشتر می گردد. انگار تاريخ بگونه ای ديگر ورق خورده و اهريمن، بجای ضحاک ماردوش، اينبار ملاهای جوان کُش را، بر ايران زمين حاکم ساخت!
لکوموتيو انقلاب، اگر چه از همان ابتداء، با قدرت و نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و فراز و نشيب ها را پشت سر می نهد؛ اما سرانجام، مجبور است برای سوخت گيری، در ايستگاه زندگی توقف کند. نسل تازه ای از مسافرانی را بپذيرد که نه تنها ايسگاه های قبلی را نديده اند و نمی شناسند، بلکه زبان و مقصد ديگری را دنبال می کنند. از اين لحظه، تنها انقلاب و حکومت است که خود را بايد بر نسل جديد، زبان تازه و مقصدهای نا آشنا وقف دهد و توقف کند.
تاريخ، اين نکته را نيز تأييد کرد که فضای انقلابی و خشونت، در برابر نيروی زندگی و نيازهای زمانه، محدود و موقتی است. اما تاريخ، در باره يک موضوع هنوز بی اطلاع و کم تجربه است و دقيقاً نمی داند که انقلاب اسلامی ايران، برای خون ريزی، عطش سيری ناپذيری دارد. فرزندان بجای خود، او اکنون يکی ـ يکی نوه های خود را قربانی می کند و می بلعد. آيا شما در جايی از تاريخ خوانده ايد که انقلاب نوه هايش را قربانی می گيرد؟ از اين منظر دولتمردان ما به حق می گويند که يگانه و بی همتا ترين انقلاب در قرن، جهان و تاريخ هستيم!
پرسش اساسی اين است که چرا بعد از گذشت رُبع قرن، لکوموتيو فرسوده انقلاب اسلامی، اگر چه به سختی و زحمت، اما همچنان نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و راه باز می کند؟ مگر چه تفاوتی است ميان انقلاب اسلامی با ديگر انقلابهای جهان که ناگزير به توقف در ايستگاههای زندگی و زمانه شده اند؟ تفاوت روشن است! همه انقلاب های جهان، با هر نام و مضمون و هدفی که می شناسيم، مجبور بودند نيروی خويش را از هستی و در ارتباط با مردم بگيرند اما، انقلاب اسلامی قدرت خويش را تنها از نيستی و نابودی مردم می گيرد. به همين دليل، بقاء و موجوديت و اثبات خويش را وابسته به وجود دشمن می داند. اگر در عالم واقع دشمنی نباشد، او با استفاده از ابزارهای ايدئولوژيکی چون ضد انقلاب، جاسوس بيگانه، اقدام عليه امنيت ملی و توهين به مقام معظم رهبری، طعمه خود را می بويد و می جويد و به سلابه می کشد.
آرش سيگارچی، يکی از همان طعمه های جوانی است که هم اکنون به اتهامی واهی و مسخره، به 14 سال زندان محکوم شده است. بحث در باره عدم صلاحيت و چگونگی تشکيل دادگاه، مدت محکوميت و مخفی کردن حکم از انظار عمومی را برعهده مراجع ذيصلاح حقوقی می گذارم و در اين زمينه تنها به هشداری بسنده می کنم:
آيا می دانيد که در بسياری از کشورها محکوميت ابد، مدتش چهارده تا پانزده سال است؟ تنها جنايتکارانند که مستحق چنين محکوميتی هستند. جُرم اين جوان چيست که می خواهند همه زندگی دوران جوانی و ميان سالی او را به نابودی بکشند؟ سردبير يک روزنامه محلی، چه اطلاعاتی می تواند در اختيار بيگانگان بگذارد؟ حتی فرض کنيم که او به مقام معظم رهبری توهين کرده باشد، آيا بايد به چهارده سال زندان محکوم شود؟ اگر توهين به رهبری جُرم است چرا قوه قضايی يقه جنتی را که در مقطع انتخابات مجلس هفتم، آشکارا رهبر را سکه يک پول سياه ساخت، نچسبيد؟ موضوع محکوميت آرش نه توهين است، نه توطئه و نه جاسوسی، بلکه اين مقدمه و آغاز موج نفرتی است که می خواهند عليه جوانان برپا کنند. اين جاست که بايد به ملت ايران هشدار داد همين که نسل ما را به مفهوم واقعی نابود ساخته اند بس است، ديگر اجازه ندهيم فرزندانمان را هم نابود کنند! بحث تنها برسر محکوميت يکی ـ دو جوان نيست، بلکه موضوع بسيار فراتر از اينهاست و هرچه مسئولين حکومتی، پيرتر و زمين گيرتر می شوند، اشتياق آنان در ريختن خون جوانان بيشتر می گردد. انگار تاريخ بگونه ای ديگر ورق خورده و اهريمن، بجای ضحاک ماردوش، اينبار ملاهای جوان کُش را، بر ايران زمين حاکم ساخت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر