انگيزه، علت و چگونگی واقعه عاشورا و تأثير و استمرار آن حادثه تاريخی بر زندگی ايرانيان را، نمی توان تنها از ميان نقل و قول ها و روايات شيعه ای بيرون کشيد و تحليل نمود. اين سخن به معنای نفی گفتارها و اعتقادهای شعيان نيست بلکه، در برخورد جامع و تحليلی با مسائل تاريخی به خصوص با پديده ای که در تاريخ يک کشور واقعيت انکارناپذيری دارد، منطق حکم می کند که در جستجوی عامل منحصر به فرد نباشيم. مضافاً گروهی از روشنفکران مذهبی [اگر بر اين اصطلاح خُرده نگيريد] و از جمله شريعتی، وجود عناصری مانند نفرت دشمنان شيعه و اسطوره و افسانه سازيهای دوستان شيعه را علتی برای کج فهمی ها و برداشت های انحرافی مردم می دانند و نسبت به يکسری شبيه سازيها و عزاداری ها مواضع مشخصی دارند و مخالف برپايی آنها نيز هستند.
همچنين شناخت پديده ای بنام عاشورا، بدون فهم و تعمق درباره روندهای فکری ـ فلسفی، سياسی و اقتصادی صدر اسلام و نقش دو منظوره گروهی از ايرانيانی را که طراح و برنامه ريز اصلی اين واقعه بوده اند و در روز عاشورا نيز دخالت داشتند؛ بهيچوجه ممکن و مقدور نيست. پديده ای که هم گفتمانی خاص [نفی حاکميت سياسی] و هم سنتی خاص [جدايی مردم از حکومت] و هم مذهبی خاص [شيعه ايرانی] و هم نيروی خاصی [روحانيان] را در کشور ما رواج و تشکيل داد و تقويت ساخت. گفتمان و سنتی که پيش از آن در فرهنگ ايرانشهری سابقه نداشت و نسل های تازه و جوان و بی هويت ايرانی، که يکی ـ دو دهه بعد از تهاجم اعراب وارد مناسبات اجتماعی شده بودند، اين پديده را همآهنگ و تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه مهاجمان می ديدند و آنرا دنبال می کردند. همانگونه که نسل جوان امروزی، طنزهای ضد فرهنگی را بهترين تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه جمهوری اسلامی می بيند و ناخواسته، با لومپنيسم موجود و در حال گسترش همآوا می گردند و آنرا ترويج می کنند.
استقبال ايرانيان از دين اسلام، جدا از اجبارها و خطرات جانی، علت و انگيزه های قوی سياسی و اقتصادی نيز داشت. بديهی است که يکی ـ دو نسل بعد از تهاجم اعراب به ايران، به لحاظ منطق و عقل، عملاً نمی توانستند به دين اسلام اعتقاد و باور داشته باشند. هر عقيده تحميلی و اجباری، تنها بعد از گذشت زمان آن هم هنگامی که به عادتی عمومی مبدل گرديد و يا بعنوان سنتی که از نياکان به ارث رسيده باشد، آن وقت، قادر است در متن فرهنگ نفوذ کرده و جا باز کند. جامعه زير سلطه، چه در قديم و چه امروز، اگر فاقد قدرت نظامی برتر باشد و توان مقابله عليه مهاجمان را در خود نمی بيند، به حربه های سياسی و فرهنگی متوسل ميگردد و ايرانيان نيز چنين کرده اند تا از اينطريق، راه آينده را مطابق ديدگاه و خواست خود هموار سازند.
اما نکته شگفت آور و مهم تاريخ بگونه ای رقم خورد که در زمان تهاجم، هم اعراب و هم ايرانيان، برسر انتخاب رهبری سياسی ـ دينی و چگونگی اداره جامعه و قبايل، گرفتار بحران شده بودند. جنگ نه تنها مانعی عليه رشد و شکوفايی انديشه گرديد، بلکه انگيزه بازگشت به گذشته را در بين ايرانيان دوباره زنده و تقويت ساخت. از اين منظر، خليفه عمر، که به فرمان او اعراب بر کشور ايران هجوم آوردند، فاقد آن خصوصياتی بود که پيش از اين، ايرانيان، شاه را با فره ايزدی پيوند داده و او را مظهر دو قدرت سياسی و دينی بر روی زمين می ديدند. شاه که بهره مند از فيض و خرد اهورايی است، سنبل دادگری و عدالت برای مردم بود. در حاليکه نه تنها عمر، بلکه علی بن ابيطالب خليفه چهارم مسلمين نيز چنين ادعايی نداشتند. اگرچه علی مخالف خلافت ابوبکر [اولين خليفه مسلمين] و به اصطلاح امروزی اپوزيسيون قدرت طلب بود، ولی هيچگاه داعيه امامت نداشت و هيچ وقت هم بر زبان نياورد که تداوم فيض نبوت، از طريق من استمرار خواهد داشت. هم علی و هم سه خليفه پيش از او در زندگی نشان دادند که مخالف بدعت و در امور حکومت و اداره جامعه مسلمين، پايبند به دستورات قرآن و سنت اند.
فهم اين نکته پيچيده و غير واقعی نيست هرگاه بگوئيم که سياستمداران ايرانی، از فردای تهاجم، در جهت تبديل خلافت به سلطنت گام برمی داشتند و انديشمندانش، در راستای همآهنگ و منطبق ساختن دين اسلام با تلقی و آرمانی که از مفهوم ايران شهری داشتند. در نتيجه به زعم سياستمداران ايرانی، بسته شدن دايره نبوت و عدم ارتباط خليفه با فيض الهی، در طول زمان، خلافت می توانست به سلطنت و سپس به سلطنت مورثی مورد علاقه و فرهنگ ايرانيان مبدل گردد. معاويه خليفه نخست خاندان امويان، آرزوی ايرانيان را برآورده ساخت و در زمان حياتش، فرزند خود يزيد را به جانشينی انتخاب کرد و همان زمان «آقا زاده» های مخالف از جمله عبداللهبنزبير، عبداللهبنعمر و حسين بن علی، اين حرکت را پذيرفتند و با او بيعت کردند. بديهی است، ايرانيانی که در دستگاه حاکميت ابن زياد مشغول انجام وظيفه بودند از اين تغيير و از سلطنت نوبنياد يزيد، شديداً پاسداری می نمودند. آنان نه تنها حرکت حسين بن علی را بسمت کوفه برنمی تابيدند بلکه، مشوق اصلی ابن کشتار نيز شدند. و اين يکی از ده ها نکات مبهمی است که ايرانيان پيرو مذهب شيعه، در ورود و پرداختن به آن ـ شايد به اين دليل که نمی خواهند دستان آلوده به خون نياکان خود را در اين واقعه ببينند ـ دلهره دارند.
[ادامه دارد]
همچنين شناخت پديده ای بنام عاشورا، بدون فهم و تعمق درباره روندهای فکری ـ فلسفی، سياسی و اقتصادی صدر اسلام و نقش دو منظوره گروهی از ايرانيانی را که طراح و برنامه ريز اصلی اين واقعه بوده اند و در روز عاشورا نيز دخالت داشتند؛ بهيچوجه ممکن و مقدور نيست. پديده ای که هم گفتمانی خاص [نفی حاکميت سياسی] و هم سنتی خاص [جدايی مردم از حکومت] و هم مذهبی خاص [شيعه ايرانی] و هم نيروی خاصی [روحانيان] را در کشور ما رواج و تشکيل داد و تقويت ساخت. گفتمان و سنتی که پيش از آن در فرهنگ ايرانشهری سابقه نداشت و نسل های تازه و جوان و بی هويت ايرانی، که يکی ـ دو دهه بعد از تهاجم اعراب وارد مناسبات اجتماعی شده بودند، اين پديده را همآهنگ و تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه مهاجمان می ديدند و آنرا دنبال می کردند. همانگونه که نسل جوان امروزی، طنزهای ضد فرهنگی را بهترين تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه جمهوری اسلامی می بيند و ناخواسته، با لومپنيسم موجود و در حال گسترش همآوا می گردند و آنرا ترويج می کنند.
استقبال ايرانيان از دين اسلام، جدا از اجبارها و خطرات جانی، علت و انگيزه های قوی سياسی و اقتصادی نيز داشت. بديهی است که يکی ـ دو نسل بعد از تهاجم اعراب به ايران، به لحاظ منطق و عقل، عملاً نمی توانستند به دين اسلام اعتقاد و باور داشته باشند. هر عقيده تحميلی و اجباری، تنها بعد از گذشت زمان آن هم هنگامی که به عادتی عمومی مبدل گرديد و يا بعنوان سنتی که از نياکان به ارث رسيده باشد، آن وقت، قادر است در متن فرهنگ نفوذ کرده و جا باز کند. جامعه زير سلطه، چه در قديم و چه امروز، اگر فاقد قدرت نظامی برتر باشد و توان مقابله عليه مهاجمان را در خود نمی بيند، به حربه های سياسی و فرهنگی متوسل ميگردد و ايرانيان نيز چنين کرده اند تا از اينطريق، راه آينده را مطابق ديدگاه و خواست خود هموار سازند.
اما نکته شگفت آور و مهم تاريخ بگونه ای رقم خورد که در زمان تهاجم، هم اعراب و هم ايرانيان، برسر انتخاب رهبری سياسی ـ دينی و چگونگی اداره جامعه و قبايل، گرفتار بحران شده بودند. جنگ نه تنها مانعی عليه رشد و شکوفايی انديشه گرديد، بلکه انگيزه بازگشت به گذشته را در بين ايرانيان دوباره زنده و تقويت ساخت. از اين منظر، خليفه عمر، که به فرمان او اعراب بر کشور ايران هجوم آوردند، فاقد آن خصوصياتی بود که پيش از اين، ايرانيان، شاه را با فره ايزدی پيوند داده و او را مظهر دو قدرت سياسی و دينی بر روی زمين می ديدند. شاه که بهره مند از فيض و خرد اهورايی است، سنبل دادگری و عدالت برای مردم بود. در حاليکه نه تنها عمر، بلکه علی بن ابيطالب خليفه چهارم مسلمين نيز چنين ادعايی نداشتند. اگرچه علی مخالف خلافت ابوبکر [اولين خليفه مسلمين] و به اصطلاح امروزی اپوزيسيون قدرت طلب بود، ولی هيچگاه داعيه امامت نداشت و هيچ وقت هم بر زبان نياورد که تداوم فيض نبوت، از طريق من استمرار خواهد داشت. هم علی و هم سه خليفه پيش از او در زندگی نشان دادند که مخالف بدعت و در امور حکومت و اداره جامعه مسلمين، پايبند به دستورات قرآن و سنت اند.
فهم اين نکته پيچيده و غير واقعی نيست هرگاه بگوئيم که سياستمداران ايرانی، از فردای تهاجم، در جهت تبديل خلافت به سلطنت گام برمی داشتند و انديشمندانش، در راستای همآهنگ و منطبق ساختن دين اسلام با تلقی و آرمانی که از مفهوم ايران شهری داشتند. در نتيجه به زعم سياستمداران ايرانی، بسته شدن دايره نبوت و عدم ارتباط خليفه با فيض الهی، در طول زمان، خلافت می توانست به سلطنت و سپس به سلطنت مورثی مورد علاقه و فرهنگ ايرانيان مبدل گردد. معاويه خليفه نخست خاندان امويان، آرزوی ايرانيان را برآورده ساخت و در زمان حياتش، فرزند خود يزيد را به جانشينی انتخاب کرد و همان زمان «آقا زاده» های مخالف از جمله عبداللهبنزبير، عبداللهبنعمر و حسين بن علی، اين حرکت را پذيرفتند و با او بيعت کردند. بديهی است، ايرانيانی که در دستگاه حاکميت ابن زياد مشغول انجام وظيفه بودند از اين تغيير و از سلطنت نوبنياد يزيد، شديداً پاسداری می نمودند. آنان نه تنها حرکت حسين بن علی را بسمت کوفه برنمی تابيدند بلکه، مشوق اصلی ابن کشتار نيز شدند. و اين يکی از ده ها نکات مبهمی است که ايرانيان پيرو مذهب شيعه، در ورود و پرداختن به آن ـ شايد به اين دليل که نمی خواهند دستان آلوده به خون نياکان خود را در اين واقعه ببينند ـ دلهره دارند.
[ادامه دارد]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر