دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

ما زندگی را دوست داريم


خانم باربارا لوخ بيلر (Barbara Lochbihler )، دبير کل سازمان عفو بين المللی در آلمان:
سازمان عفو بين المللی بايد با تأسف اعلام کند که وضعيت حقوق بشر در ايران، از آغاز سال جاری رو به وخامت گذاشته است. طبق اطلاعات سازمان عفو بين المللی، ايران در سال گذشته با ۱۰۸ فقره اعدام، در ميان کشورهای جهان، پس از چين رتبه ی دوم را دارا بوده است. البته رقم واقعی اعدامها در ايران ناروشن و به مراتب بالاتر است. اعدامها در ايران در سال جاری نسبت به سال پيش افزايش نشان می دهد. احکام اعدام بويژه در ملاء عام، در خدمت ايجاد رعب و وحشت در جامعه است تا توان مقاومت را از مردم سلب کند.



آن روز که برای اولين بار در تاريخ، دست انسانی بالا رفت تا ضربه سنگينی را برفرق انسان ديگری بنشاند، می گويند بيش از يکصد هزار سال می گذرد. اينکه علت اصلی آن خشونت، تصاحب يک تکه گوشت بود يا حسادت در عشق، نوعی ابراز وجود بود يا حادثه ای غيره منتظره؛ کس نمی داند و شايد هم نيازی نيست تا بدانيم. اما آنچه را که همه ميدانند، همين خشونت سبب شد تا انسانی برای اولين بار، سرنوشت و آينده انسان ديگری را مطابق ميل و اراده خود رقم زند و او را برای هميشه از دايره زندگی و زنده ماندن خارج گرداند.

در دنيايی که از گوشه و کنارش هر روز جويی از خون جاريست، قتلهای گاهگاهی و پراکنده، به کشتارهای جمعی و در بعضی نقاط نيز به نسل کُشی فرا باليدند و همه، پاسخی جز نفرت، تلافی و خونخواهی را جستجو نمی کنند و خون را با خون می شويند و بوی چنين تعفنی، از همه جای جهان بمشام ميرسد؛ سخن گفتن درباره انسانهای اوليه، خشونت اوليه و قتل اوليه، شايد قدری طنز آميز و مسخره بنظر می آيند. البته اگر ما پاسخ اين پرسش را ميدانستيم که واکنش اولين انسان فاعل و کُشنده و بقول ما قاتل، بعد از آگاهی از فعل خود چگونه بوده است، و اگر ميدانستيم که ما انسانهای متمدن، به رغم ادعاهای ملوّن، مقلدين واقعی همان واکنش و روشی هستيم که اولين انسان کُشنده در جهان زندگی بنا نهاد؛ ديگر بجای گفتن از طنز، مجبوريم شرمگينانه از فاجعه بگوئيم.

براساس شناختی که از نياکان خود و يا در واقع از خود داريم، اثبات اين نکته مشکل نيست که اولين انسان خلافکار و کُشنده، به همان اندازه ای که مغزه ساده و غير پيچيده اش قدرت تحليل قضايا و فهم واکنش های اطرافيان را داشت، دريافت که پذيرش آن فعل، خارج از ظرفيت جامعه گله وار اوليه است. تا همان روز، انسانها به تجربه آموختند که حيوانات وحشی، همجنسان خود را نه می کُشند و نه اجساد آنان را می خورند. قتل همنوع، بدعتی بيسابقه بود و انسان فاعل دريافت که مجبور است تا آن عمل خلاف را به گونه ای توجيه کند. در واقع جنايت و توجيه، بسان دوقلوهای بهم چسبيده و مکمل هم، هر دو در يک روز متولد شدند و از آن روز، تا همين ديروز که بيست و شش کودک در انفجارهای انتهاری در عراق کشته شده اند و يا هفته قبل، که بيش از چهارصد تن زن و کودک، در ماجرای گروگانگيری شهر بسلان به قتل رسيده اند؛ اگر به وجدان بيدار خود رجوع کنيم می بينيم، تنها مشتی توجيهاتند که به کمک آمده اند و جنايات بشر متمدن را پوشش ميدهند.

ايده توجيه، بعد از ارتکاب جُرم به ذهن انسان اوليه رسيد اما، انسان متمدن با توجيهات از قبل آماده، ديگر انسانها را می کُشد، سر می بُرد و وقيحانه، عمل فجيع خود را نيز بمعرض نمايش می گذارد. توجيه انسان اوليه، باری پوزشی داشت و از اينطرق می خواست مسئوليت خلافی را که مرتکب شده بود بپذيرد و جمع را قانع سازد که مبادا او را از دايره زندگی گروهی بيرون بگذارند. در عوض انسان متمدن، حاضر است تمام جهان را بخاطر منافع گروهی و مسلکی، به آتش بکشد و ويران سازد. انسان اوليه می دانست که تنهايی در آن شرايط خطرناک، مفهومی جز روبرو شدن زود هنگام با مرگ نيست و به همين دليل از درون توجيهاتش، بوی زندگی بمشام ميرسيد و از ديگران می خواست تا نسبت به او، همان خطايی را مرتکب نشوند که پيش از اين خود با عمل خلافش مرتکب گرديد. ولی از درون توجيهات رنگارنگ و بظاهر مستدل انسان متمدن، تنها بوی مرگ، نيستی و نفرت از زندگی و هستی، بمشام ميرسند. او تنها جان را در مقابله با جانی که از دست رفته است نمی خواهد، بلکه بسياری از جان ها را، چون جان کودکان بی گناه شهر بسلان را، به دليل واهی که چرا از ما تبعيت نمی کنيد و خواستهای ما را برآورده نمی سازيد، به آتش می کشد. کافی است برای لحظه ای هم که شده پيام ابودجانه الافغانی، سخنگوی القاعده در اروپا را پيش رو بگيرد تا عمق فاجعه ای را که گروهی از انسانهای متمدن، عليه مردم جهان تدارک ديده اند، به روشنی دريابيد:
« شما زندگی را دوست داريد و ما مرگ را». 

چگونه است که اعمال جنايتکارانه گروههای ريز و درشت را با توجيهات انقلابی ـ اسلامی، مبارزه با صهيونيسم و دشمن، پوشش ميدهيم و به دفاع از آن بر می خيزيم اما از سخن گفتن درباره تقصير نوجوانانی که به سهو مرتکب خلافی گرديده اند، بر می آشوبيم. اتفاقاً فلسفه مخالفت با اعدام، دقيقاً منطبق برهمان معنايی است که در پيام ابودجانه الافغانی مستتر است: که از ميان زندگی و مرگ، کداميک از آن دو را برای خود و ديگران، برمی گزينيم؟

اگر می بينيد که گروهی عليه اعدام، عليه قصاص، عليه سنگسار و عليه همه قوانين ارتجاعی که تنها مرگ را تجويز می کنند و هستی انسانها را بباد فنا می دهند، بپاخاسته اند؛ نه بدين معناست که دست جنايتکاران را در انجام اعمال خود باز بگذارند. کسی بر اين باور نيست که جنايتکاران و آدمکشان مجازات و متنبه نشوند. اما مفهوم مجازات، تنها اعدام، انتقامجويی و خونخواهی نيست. وانگهی، تفکر انتقامجويانه ای که از دوران عهد عتيق، بصورت «چشم در مقابل چشم» و يا «جان در مقابل جان» تئوريزه و از آن زمان بر زندگی و روابط حاکم در هر عصری تسلط داشته اند، نه تنها مانعی عليه جنايت و مهار آن نبوده اند بلکه، بسهم خود و به نوعی در ترويج و گسترش جنايات نقش داشته اند. از اين زاويه، از مخالفين با احکام ضد انسانی، هرگز نخواهيد که به تبعيت از سنتهای غلط و گران جان، مبلغين فرهنگی باشند که تنها مرگ و نيستی را برای ديگران تجويز می کنند. از آنها نخواهيد تا سيکل خشونت و انتقام کشی را بيش از اين در جامعه ادامه و گسترش دهند.

بعضی ها در خطاب به همين جوانان استدلال می آورند که اگر شما عزيزی را از دست ميداديد، باز هم چنين قضاوتی داشتيد؟ باز هم می گفتيد که سن قاتل يکی از عزيزانتان پائين تر از سن قانونی است؟ چه استدلال عجيبی! آيا موافقين اعدام در جامعه و حاميان تئوری «جان در مقابل جان»، خانواده ای را می شناسند که طی بيست و پنج سال گذشته، برادری، خواهری، دوستی و عزيزی را از دست نداده باشد؟ چه فرقی خواهد کرد که جان عزيزانمان را سارقان معمولی بگيرند يا باندهای مافيايی؟ آنچه حائز اهميت است توجه به اين نکته که جوانان ما از درون جامعه ای که از خون اشباع گرديده است بپاخاسته اند. در جوی خون متولد شدند و طعم تلخ مرگ را با تمام وجودشان چشيده اند. پيام آنها روشن است و نيازی به پرده پوشی نيست:ما از خونريزی و اعدام و ديگر اعمالی که از آن بوی مرگ بمشام ميرسند، بيزاريم. ما زندگی را دوست داريم.

هیچ نظری موجود نیست: