پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۳

خطر عقب نشينی در عراق


جورج دابليو بوش :
در برابر بيماريهای خطرناک و فراگير؛
در برابر فقر و بيکاری و بدهی های کشورهای جهان سوم؛
در برابر نزاعهای قومی و مذهبی در حال گسترش؛
در برابر تروريسم لجام گسيخته؛
مسئوليت ما عقب نشينی نيست، پيروز شدن است.



سخنرانی پرزيدنت بوش در اولين روز گشايش مجمع عمومی سازمان ملل متحد، تا آن سطح در برگيرنده سياستها و نکات برنامه ای نوين و شفاف در ارتباط با امنيت عمومی و بين المللی بودند که بنظر، با توجه به نيازهای جهان، هيچ سياستمداری قادر نيست بی تفاوت از کنار آن بگذرد و آنرا ناديده انگارد. مؤلفه های خطرناک و تهديد کننده ای که اگر به بر نشينند، مردم جهان را گرفتار فاجعه ای علاج ناپذير و غير قابل جبرانی خواهند ساخت.
نگاه غير ايدئولوژيکی پرزيدنت بوش به معضلات جهان در حال گذار و نامتعادل، اگر چه دير هنگام و در فضايی که تنفر ضد آمريکايی روز به روز در حال گسترش و اوج گيريست طرح می گردند، مع ذالک بدليل تأکيد و انگشتی که برتعدادی عناصر قوی، ملموس و تهديد کننده گذاشت، باحتمال زياد در روند انتخابات ماه نوامبر و در تغيير توازن نيروها، حتی در عرصه مناسبات بين المللی و در روابط با ديگر کشورها و جلب حمايت آنها از دولت کنونی آمريکا، مؤثر و کار ساز خواهند بود.
آنچه در اين زمينه حائز اهميت بسيارند دانستن پاسخی است که در شرايط کنونی، روشنفکران به تقاضای بوش خواهند داد. رئيس جمهوری که در طول چهار سال مسئوليت خود همواره از جانب آنان به داشتن گرايشات جزم انديشانه متهم شده بود، به رغم اتخاذ مواضعی روشن، فراگير و حياتی، تا چه سطح و بر چه اساسی می تواند به پشتيبانی روشنفکران اميد بسته و توجه آنان را جلب کند؟ از سوی ديگر، روشنفکران در مقابل عناصر ترکيبی ملموس و تأثير گذاری که پرزيدنت بوش در سازمان ملل متحد ارائه داد و تروريسم را يک ايدز اجتماعی، يک بيماری فراگير و کُشنده، که بيش از همه از مردمی قربانی خواهد گرفت که از درون جوامع آنها بر می خيزد؛ چگونه می توانند مرز ميان رواج دموکراسی و گسترش تروريسم را برای همان مردمی که از عدم تأمين امنيت رنج می برند، تصوير کنند؟
بوش دور اول پيروزی خود را تا حدودی مديون فعاليتهای همين روشنفکران می دانست و طبيعتاً نمی تواند نسبت به نظرات و خواستهای آنان بی تفاوت باشد. اگر حجم و تراکم مخالفت های روشنفکران در دو سال گذشته، اين توان را داشت تا از طريق آکسيونها و دمونستراسيونهای خيابانی شکافی را در دستگاه دولتی تعبيه کند؛ اين نکته را نيز نبايد انکار کرد که چهار سال پيش، به رغم مخالفت و نا رضايتی گروهای مختلفی از سياستمداران آمريکايی، اروپايی و حتی آسيايی از نامزدی بوش در انتخابات رياست جمهوری، همزمان بسياری از روشنفکران، داشتند ماشين ايدئولوژيک ـ تبليغاتی بوش را که گام برداشتن بسمت راست ميانه بود، برای مبارزات انتخاباتی سرنوشت ساز بحرکت می انداختند.
آنان نيز چون روشنفکران ايرانی طرفدار اصلاحات، بر اين باور بوده اند که در شرايط گذار و وضعيت نامتعادل کنونی، بايد نيروی راست ميانه را متشکل و تقويت ساخت. آرای بيست ميليونی مردم ايران بنفع خاتمی، اين باور را تقويت ساخته بود مادامی که راست ميانه، با راست ترين جناح همراه نشوند، از جانب او خطری دموکراسی را تهديد نمی کند. حتی فراتر از آن، روشنفکران جهان سومی معتقد بودند که در شرايط خلاء قدرت کنونی و مصون ماندن از عوارض تحميلی ناشی از معضلات سياسی و اقتصادی و نظامی جهان، بايد جوامع صنعتی، بستری را مهيا سازند تا همه کشورهای پيرامونی به وسط کشيده شوند. راه ميانه، تنها از طريق کشاندن حاشيه نشينان، مرکز نشينان، راست و چپ به وسط، قابل شناسايی است. تنها از اين طريق است که می شود گفتگوها را جانشين خشونت و درگيريهای نظامی ساخت. اما روشنفکران آمريکايی بدون توجه به راه حل های اساسی و با اتکاء به نيروهای پنتاگون و تقويت انديشه های گذار سريع و از بالا؛ بجای تأثير گذاری بر مردم جهان و جلب حمايت آنان، تنها راست ترين جناح را در آمريکا و در منطقه خشنود ساختند و جنگ ميان شرکتهای سهامی اسلامی منطقه را با شرکتهای صنعتی بزرگ، رسميت بخشيدند. و مهمتر، سرانجام اين شکست را در قالب اعتراضی عليه بوش، که رئيس جمهور اصل و مضمون شعار راست ميانه را پس از ورود به کاخ سفيد بفراموشی سپرده است، سازمان دادند.
بحث روشنفکران آمريکايی بجای خود، از بعد از بيست و هشتم مرداد سال سی و دو، تا همين امروز انتخابات رياست جمهوری آمريکا، همواره تأثيرات روانی و سياسی خاصی را در عرصه مناسبات داخلی، در تغيير توازن قوا و در تقويت يا تضعيف گروههای سياسی معينی در کشور می نهاد. شواهد و اسناد منتشر شده نيز حکايت از آن دارند که هم رژيم گذشته و هم حکومت فعلی، سرمايه مشخصی را برای انتخابات آمريکا هزينه می کردند و می کنند. اکنون که دولت آمريکا بطور موقت و برای مدتی در همسايگی ما قرار گرفته، طبيعتاً درجه حساسيت ها نسبت به انتخابات اخير، هم در بين روشنفکران و هم در بين مردم، بطور محسوسی بالا خواهند رفت. آنچه برای ما مردم ايران در وحله نخست حائز اهميتند، چگونه می توانيم حساسيت کنونی را با منافع ملی مان گره بزنيم؟
بسياری از روشنفکران ايرانی بدليل عملکرد چند سال گذشته دولت آمريکا در منطقه، پيشاپيش رويگردانی خويش را از پرزيدنت بوش نشان داده اند. اما بوش در اين انتخابات تنها با يک رقيب قدر روبرو است. پرسش اساسی اينکه اگر جان کری پيروز شود، با کدام استراتژی ميخواهد بحران منطقه را حل کند و به طبع آن، منافع ملی مان نيز تأمين گردد؟ او که زمانی از پيروزيهای درخشان ارتش آمريکا در ويتنام و گاهی از خروج سربازان آمريکايی از عراق سخن می گويد، يا در اثبات ناپختگی های بوش در جنگ، تجارب خضور خود را در ويتنام به رُخ می کشد؛ اينگونه بندبازی ها تنها يک مفهوم را می رساند که حزب دموکرات، برای حل بحران منطقه برنامه مشخصی ندارد.
بيرون کشيدن سربازان آمريکايی از خاک عراق در لحظه حاضر، يعنی دامن زدن بيشتر به هرج و مرج های داخلی و ادامه و گسترش بحران در کل منطقه و تبديل عراق به مکانی امن برای تروريست ها. اين نکته را نيروی افراطی منطقه بهتر از من و شما ميدانند و به همين دليل با کشتن گروگانهای آمريکايی قصد دارند انتخابات آمريکا را بنفع خود تغيير دهند. از طرف ديگر ممکنست بعضی ها استدلال کنند که جان کری نيروها را بيرون نخواهد کشيد و تا هنگام تثبيت يک دولت منتخب، حضور نيروهای آمريکايی را در خاک عراق الزامی می داند. اگر اين سخن واقعيت داشته باشد بايد اضافه کرد که دولت به روزمرگی گرفتار خواهد آمد و خطر چنين سياستی بيشتر از خروج نيروهای آمريکايی از خاک عراق است.
ما که نمی توانيم احزاب را بصرف داشتن نامهای دموکرات، کارگر، اصلاح طلب يا آبادگران حمايت کنيم. توجه بظاهر احزاب، نوعی دلبستگی و تمايل به دگماتيسم کهنه است. در اين صورت بين ما و بوش که او را با همين اتهام محکوم می ساختيم، نبايد چندان تفاوتی وجود داشته باشند. حزب را با برنامه مشخص کوتاه مدت و ميان مدتی که ارائه ميدهد، بايد شناسايی و حمايت کرد. در اين زمينه تجربه حزب سوسيال دموکرات آلمان، بنظر مثال زدنی است:
دولت سوسيال دموکرات آلمان که می خواست بعنوان يک دولت رفاه ملی در عرصه داخلی و جهان شناسايی شود، از فردای پيروزی در انتخابات، راه سوم را بعنوان رفرمی اساسی برگزيد. مسلماً در دنيايی که خيلی سريع در حال تغيير است، احزاب چپ، بيش از هر حزب ديگری به رفرم نيازمندند. تغييرات تندتند، هم درجه استحکام و هم بقای آنان را نسبت به حوادث غير قابل پيش بينی، بالا خواهد برد و از اينطريق قادر خواهند شد تا بعنوان حزبی زنده و فعال، همواره در جامعه طرح شوند. اما رفرم، بدون توجه به چشم انداز، بدون توجه به ظرفيت و توان مردم و بدون نيروی کنترل کننده، و مهمتر بدون يک برنامه دقيق و محاسبه شده، ممکنست هم حزب و هم جامعه را گرفتار بحران سازد. اکنون نتيجه شش سال رفرم حزب حاکم را همه ميدانند و ميدانيم که رفرم راه سوم، نه تنها جناح راست را به وسط نکشاند، بلکه راه سوم به خيابانی منتهی شد که هم اکنون نئوفاشيست ها در رقابت با ديگر احزاب، در حال جولان دادنند و برای پيروزی در چند ايالت، بی باکانه کرس گرفته اند.
وقتی در يک جامعه قوی، ثروتمند و متمدن، کوچکترين اشتباهی حزبی منجر به بحرانی بزرگ ميگردد، در کشور عراق، اينگونه اشتباهات، چه نتايجی بر روی دستمان خواهد گذارد؟ چه چشم اندازی را نويد خواهد داد و چه ضربه کاری را به منافع ملی ما وارد خواهد ساخت؟

هیچ نظری موجود نیست: