یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

حکومت ۷۵ ميليون دلاری ـ ۲

در يک نظام توتاليتر، هميشه راه رسيدن به قدرت برای آدم‌های فرصت‌طلب، کم‌مايه، نامطلوب و سنگ‌دلی که آماده انجام هرکاری هستند، باز و هموار است. راه‌يابی اين قبيل عناصر به پُست‌های کليدی را بايد جزئی از بديهيات، الزامات و ماهيت چنين نظام‌هايی ـ‌صرفه‌نظر از ادعاها، نوع ايدئولوژی و شکل ظاهری آنان‌ـ به‌شمار آورد و تحليل کرد. اما، هدف از اين اشاره و مقدمه، توضيح يک نکته‌ کاملا بديهی است: که هرچه کفه قدرت به‌نفع اين گروه از انسان‌ها سنگين‌تر می‌گردند، به همان نسبت، پايه‌های اخلاق در جامعه سست‌تر و رفتارهای غيراخلاقی، جلوه‌ای بيش‌تر و برجسته‌تر می‌يابند.
اگر حکومت جمهوری اسلامی را از اين منظر مورد نقد و بررسی قرار دهيم، ناچاريم بپذيريم که اين نظام، به مفهوم واقعی يک نظام ويژه‌ای است. تفاوت اين رژيم با ديگر نظام‌های توتاليتری که پيش از آن می‌شناختيم، از همان لحظه‌ی آغاز تولد و تأسيس خود، يک‌سری مسائل غيراخلاقی را در درون جامعه علنی ساخت، رواج داد و رسميت بخشيد. آن‌چه که پيش از پيروزی انقلاب نمود بارزی داشتند، اختلاف و تفاوت فرهنگ شهری با تمايلات، شعارها و خواست‌های رهبرانی بود که برامواج انقلاب سوار شده بودند. به همين دليل رهبران نظام، بقا و ثبات نظام اسلامی را وابسته به شرايطی می‌ديدند که چگونه می‌توانند فضايل اخلاقی موردپسند خود را برجامعه حاکم سازند. آنان، نخست و از همان ابتدا اصل غيراخلاقی «هدف وسيله را توجيه می‌کند»، بعنوان يک اصل شرعی و اخلاقی به رسميت شناختند و دروغ مصلحت‌آميز را در جامعه رايج ساختند. دوم، به صنف و «کاست» خاصی متکی شدند که از حيث وظيفه‌شناسی، نسبت به ملت و منافع ملی ـ‌بنا به گواهی و اسناد تاريخی، هميشه بی‌توجه بودند و غيرمسئولانه برخورد می‌کردند.
همين دو نمونه، يعنی نه تنها قشری برساير اقشار جامعه برتری می‌يابد که اکثريت نيروی فرصت‌طلبش آزادانه بتوانند تمام رذايل خويش را در جامعه بروز دهند، بل‌که ثبات نظام، برابر است با شکستن و تکه‌تکه کردن ملت. در نتيجه، رهبران نظام مجبور بودند تا خلاء ملت‌ـ‌کشور را، از طريق رانت و امت سازی، بازسازی کنند. اين ويژگی، جنبه اعتقادی هم داشت. دستگاه فکری رهبر مطلوب و مقدس نظام، بر بنيانی استوار بود که اعتقاد داشت، سرشت و سرنوشت انسان‌ها پيشاپيش و از همان بدو تولد نوشته و رقم خورده می‌شوند. اگر تقدير و خواست الهی، استقرار و تثبيت نظام جمهوری اسلامی در ايران است، پس هرکسی با هر نوع پيشينه‌ای که موجوديت نظام و رهبری را می‌پذيرند، نه تنها بايد آنان را با آغوش باز پذيرفت و ميدان داد، بل‌که با حداکثر اعطای قدرت به آن‌ها، دست‌شان را بايد در برابر دشمنان نظام و اسلام باز گذاشت و حمايت‌شان کرد.
آن هدف مشترکی که بظاهر حفظ نظام الهی و مقدس است و در باطن به کف‌آوردن ثروت و غنيمت؛ راهی جز زيرپا نهادن همه قواعد عام و اخلاقی برای مريدان و وفاداران خود باقی نمی‌گذارد. آنان ناچارند همه موانع حقوقی، فرهنگی و فردی را که سد راه هدف مشترک می‌گردند ـ‌حتا شخصيت دلسوزی مانند آقای منتظری را که از رهبران و تئوريسين اصلی ولايت فقيه بود‌ـ به‌نام و انگيزه دفاع از ولايت، پاک‌سازی و از سر راه چارو کنند. تهمت، پرونده‌سازی، سرکوب و جنگ، مهمترين ابزاری هستند که با اتکاء به آن‌ها، می‌توان همه چيز را به آسانی نسخ و فسخ کرد. اما کارآمدی چنين نظامی، تنها می‌تواند سرمايه‌های ملی و معنوی را برباد دهد. شيرازه کشور را از درون سائيده و پاره کند و ميان نسل‌ها فاصله و اختلاف بی‌اندازد. و بدين‌سان و بعد از دو دهه، يک جامعه بالماسکه‌ای را، که چهره‌های واقعی و اصلی در پس نقاب‌ها پنهان شده‌اند، نظم و سازمان دهد.
اکنون بحث برسر اندک نيروهای دل‌سوز، عناصر منفرد و NGOهای پراکنده و وفادار به منافع و امنيت ملی نيست. بل‌که بحث برسر عدم توازن نيروها در جامعه است. سخن برسر غلبه‌ی فرهنگ حرص، چپاول، رشوه و بی‌تفاوتی انسان ايرانی، در برابر زندگی و آينده خود است. هم بخشی از بزرگان و پيش‌کسوتان دينی، هم نخبگان فکری و اجرايی جامعه و هم نسل جوان دانشجو و تحصيل‌کرده، متفقا براين باورند که تغيير نظام و شرايط کنونی، بنفع اسلام، کشور و آينده بشريت است. اما آيا طرح و تقاضای خانم کاندوليزا رايس، با چنين هدفی سازگار است؟
ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: