در ميان جمع دوستان دورۀ جوانی، رفيقی داشتيم که هر وقت با حرفهای عجيب و غريبی روبهرو میشد، میگفت: فلانی تو یه چيزايی ميگی که توی مُخ آدم اسفناج بالا مياد! حالا بعد گذشته سالها از آن دوران، وقتی آخرين نوشته آقای گنجی را خواندم، ناخواسته بهياد حرفهای آن دوست و اسفناجاش افتادم. گنجی مینويسد:
«هيچکدام از مراجع تقليد و فقهای ما پلوراليست نبودهاند و نيستند. برخی از آنان حداکثر تا شمولگرايی جلو آمده و شمولگرايیشان فقط شامل يهوديت و مسيحيت میشود. اما... فتوای اخير آيتاله منتظری در باره حقوق شهروندی بهائيان، در فضای ذهنی فقهای شيعی، يک گام به پيش محسوب میشود».
١ ـ فقيه اگر پلوراليست بود، ديگر فقيه نمیشد و نمیتوانست [دستکم تا امروز] بر کرسی فقاهت بنشيند و دفتر و دستکی داشته باشد! اميدوارم اصل قضيه را محدود و مختص به فقهای اسلام نکنيد، بلکه اين تعريف جنبه عمومی دارد، يعنی فرقی هم نمیکند که آن فقيهی محترم، آيتاله باشد يا پاپ. آن ناتوانی هم مبتنی بر يکسری علتها و دلايلی است که اگر بهطور مقطعهای و در زمان حال توضيح داده شوند، پلوراليسم از هر نظر ناسازگارست با منافع «کاست» روحانيت. ولی از نظر تاريخی، دليل اصلی اين ناتوانی در جوهر و علت وجودی فقه و چگونگی شکلگيری آن نهفته است. فقاهت يعنی عالِم در مرزشناسی و مهارت داشتن در قالبسازی! بدون استثناء و در همهی اديان، کار فقيه مميزی است که ميان خالق و مخلوق، همينطور ميان خلايق، مرزهای جدايی میکشد تا بشود صدای غير را خفه کرد.
پديده جداسازی، علت اقتصادی هم دارد و بههمين دليل منافع «کاست» روحانيت ايجاب میکند تا در درون هر قالب، ما با مرزهای اصلی و فرعی ديگری چون جايگاه مرشد و حواشی، شبانها و رمهها روبهرو گرديم. وقتی مضمون فقه، هدايت رمهها است، حوزه ارتباطی فقيه، محدود میشود با گروه شبانها. يعنی بهطور مشخص، او نه صدای غير را میشنود و نه دوست دارد بشنود. هر زمان هم صدايی بهطور واضح شنيده شد، موج تحميلگرانه آن مثل زلزلهای، سبب شد تا ديواره قالب ترک بردارد و روحانيت، نه از روی ميل و دانايی بلکه، بر اثر اجبار، در برابر آن عقب نشستند. بار ديگر ماجرای مخالفت روحانيان را با حسن رشديه و اولين مدرسه به سبک جديد، مخالفت با تحصيل دختران، مخالفت با شرکت زنان در انتخابات، مخالفت با حضور زنان در دانشگاهها، مخالفت با سينما، راديو، تلويزيون، ويديو و غيره را در تاريخ معاصر ايران دنبال کنيد تا موضوع و دليل قالبانديشی آنها کمی آسانفهم گردد.
٢ ـ بهزعم نگارنده اين سطور، فتوای آقای منتظری در ارتباط با حقوق بهائيان، در مقايسه با فتوای پيشين يعنی «ارتداد» بهعنوان يک ابزار سياسی عليه مخالفان؛ يک گام به پس محسوب میشود. او ابتداء بهائيان را در درون يک قالب دلخواه خود که «جزو کفار محسوب میشوند» قرار میدهد و در درون آن قالب برای آنان خطومرز میکشد و میگويد از آنجايیکه کافر حربی نيستند، پس حق آب و گل دارند. اين فتوا، نه تنها منطبق بر زمانه نيست بلکه از نظر تاريخی، يادآور سرنوشت شوم طايفه يهودی بنیقُرَيظه در جنگ «خندق» است که بهدليل عدم حمايت از محمد، قربانی کينخواهی میگردند. بهدستور محمد، مسلمانان جوانان آنها را میکُشند، اموالشان را غنيمت میگيرند و زنان و دخترانشان را به کنيزی میبرند.
کسی که با معانی انعطافپذير [که هر لحظه بشود بهگونهای ديگر و دلخواه تفسيرش کرد] و محدوديتهای فقهی آشنايی دارد، خوب میفهمد که در اين فتوا، حق آب و گِل داشتن بهائيان منوط است به همصدايی با روحانيت و اگر صدايی غير از آن شنيده شود، بهعنوان «فعاليت عليه حاکميت اسلامی»، آنها [بهائيان] از حداقل حقوق انسانی و الزامی يعنی داشتن حق نفسکشيدن و آن هم در سرزمين مادری خود، برای هميشه محروم میشوند. به چنين طرز تفکری میگوئيد شمولگرايی؟
٣ ـ اگرچه ما پلوراليسم را مساوی با مدارايی میگيريم ولی، مدارايی و شنيدن صدای ديگران، تنها يک تعريف ساده و عمومی از پلوراليسم است. پلوراليست بودن يعنی خود را در آئينه نگاه و انديشههای ديگران ديدن و قضاوت کردن. چنين روش و برخوردی، آن هم با ذائقه فقيهای که معتقد است حقيقت تنها در انحصار اوست و کار واقعیاش شکستن آئينههای ديگران؛ بههيچوجه سازگار نيست!
همينطور شمولگرايی هم مختص جامعه شهروندیست و پذيرفتن اين واقعيت که همه با هم بايد در زير سقف واحدی بهنام سقف ملی، و در درون چارچوب حقوقی و مناسبات حقوقی مشخص، کار و زندگی بکنيم. حالا چه از آن سقف باران ببارد يا آفتاب بتابد. کسی که خود را فراتر از قانون و مناسبات حقوقی حاکم بر جامعهای میبيند و پيشاپيش نسخه میپيچد برای پيروانش تا در روزهای بارانی، مؤمنان دهـبيست متری از يهوديان يا مسحيان فاصله بگيرند که مبادا نجس گردند، چگونه میتوانيم شمولگرا خطابشان کنيم؟
آيا بهتر و درستتر نيست تا بهجای چسباندن زورـزورکی برچسبهای نچسب مُدرن بر پيشانی مراجع تقليد، آنان را با فرهنگ شهری و حقوق شهروندان آشنا کنيم؟ مادامی که مراجع ما بهمفهوم واقعی شهروند نشوند و با فرهنگ شهری آشنايی پيدا نکنند، در عالم نظر و عمل، نمیتوانند چنين حقيقتی را هم بپذيرند که حق هر شهروندیست که آزادانه بتواند هم به کتاب مقدس و هم به عقل و استدلال تمسک جويد و حتا آنرا به نقد بکشد. در همين ايران خودمان، بيش از يکصد مرجع تقليد وجود دارند که هر يک از آنان بیتوجه به قوانين زندگی شهری، بههيچوجه حاضر نيست تا صدای ديگری را بشنود و تنها ساز خود را مینوازند. مثلاً در ماجرای آغاجری، ولی فقيه جُرم او را در حد ارتداد نمیبيند، ولی فقهای قوه قضاييه، نظر ديگری دارند و برای ارضای جاهطلبیهای خود، داشتند انسانی را به پای چوبه دار می بردند. يا مثال ديگر، افرادی که برای امثال «سروش» فتوای مرگ صادر میکنند، چگونه میتوانند صدای جامعه بهائيت را در ايران بشنوند؟
بديهی است که نظر آقای منتظری در مورد بهائيان، از بسياری جهات از جمله تلاشش در جهت تلطيف فضای روانی جامعه، نظری کاملاً انسانی و شجاعانهای بود. ولی، اين شجاعت نخست نمیتواند تغييری در زندگی اجتماعی و در روابط کنونی پديد آورد. مشکل بر سر سيستم نظمناپذيری مذهب شيعه است و راه را برای نظرات مختلف و متضاد باز میگذارد؛ دوم، اين شجاعت نمیتواند پرده ساتری بر يک واقعيت تأسفانگيزی که دستکم در سی سال گذشته وجود داشتهاند، بکشد. واقعيتی که نشان میدهد که هربار مراجع تقليد زير فشارهای مختلف قرار گرفتهاند، در آراء و نظرات خود دچار اشکال و ترديد شدند. يک نمونه مشخص آن مثال آيتاله شريعتمداری است که وقتی بعد از انقلاب مورد تهاجم نيروهای حکومتی قرار گرفت؛ برای اولينبار، مقوله "آزادیانديشه" در برابر چشمان کنجکاو و مسئول او و ديگران پديدار گشت که پيش از آن، نه سنت دينی بود و نه پايه و اساس فرهنگ سياسی را تشکيل میداد. مراجع میديدند که در حکومتاسلامی، مسئولان و دستاندرکاران روحانی و شاگردان و طلبههای پيشين آنها، حق هرگونه اظهارنظر آزادانه را از آنان سلب کردهاند. آقايان با پديده جديد و متناسب با آن با مسائل حقوقی تازهای آشنايی يافتند که قبل از اين بههيچوجه ملموس و معضل حوزهها و آيات نبود. و پاسخ چرا نبود هم، میتواند دلايل و علتهای متفاوت و متضادی داشته باشند. اگر اين پديدههای موجی و زودگذر، دقيق مورد مطالعه و بررسی قرار بگيرند، ديگر کسی برای يک پيام و نظر شخصی، آن همه ذوقزده نمیشود و سعی نمیکند بیسبب از کاه، کوهی بسازد.
در همين زمينه:
ارتداد، ابزار سياسی عليه مخالفان
روحانيتـروشنفکر
۱ نظر:
و پس از صدور این فتوا خودش هم دستپاچه شد و به رئیس دفترش دستور تکذیب داد. سپس شایع شد رئیس دفتر از خودش تفسیر فتواو تکذیب کرده، یعنی آقای منتظری گویا بر دفتر و رئیس دفتر خودش هم تسلط ندارد، گنجی هم لابد میداند چه خبر است ولی سعی دربازی دادن و تحریک این در مقابل آن دارد وگرنه چگونه او که در متن جامعه آخوندیست و خودش هم کلاهی از این نمد دارد نفهمد بهقول آلمانها « چکش در
کجا آویزان است؟
»
در بلاگ نیوز و در بالاترین لینک شد
http://balatarin.com/permlink/2008/6/17/1331912
ارسال یک نظر