از زمانی که ماهوارهها امکاناتی را برای پخش مستقيم مسابقات ورزشی مهيّا ساختند، در هر شرايطی، مسابقات فوتبال جام جهانی و جام ملتهای اروپا را دنبال کردم. اما تا اين لحظه _غير دیشب که دوست داشتم تيم آلمان برنده شود_ هرگز بهياد ندارم که مواضع جانبدارانهای نسبت به تيمی گرفته باشم. اگرچه از پيروزی تيمهای هلند و برزيل که تيمهای محبوب من بودند خوشحال میشدم، يا بعد از شکست تيمهای ايتاليا و انگلستان لبخندی بر لبانم مینشست ولی، در هر بازی توجهام بيشتر روی تلاشهای مستمر، تکنيکهای فردیـتيمی، همآهنگی بازيکنان و مديريت تيم و طراحی بازی است، و اينها را معيارهای اصلی قضاوت، شايستهگی و ارزشگذاری میگرفتم.
اما دیشب، بيشتر اسير دل بودم و داشتم با چشم دل فوتبال را تماشا میکردم! البته اين بدان معنا نيست که بهخاطر رضای دل، معيارهای بالا را ناديده گرفته و زيرپا نهاده باشم. پرتغال تيم بسيار با انرژی، پُر قدرت و صاحب تکنيک است. اما بازی فوتبال مثل زندگی شهرنشينی، تابع يکسری چارچوبها، همآهنگیها و نظمپذيریها است. پرتغالیها بارها و در زمينها و بازیهای مختلف نشان دادهاند که بیگانه با چنين فرهنگی هستند و در بسياری از لحظههای حساس و سرنوشتساز، تکرویها و خودخواهیهای خط مهاجم سبب شکست تيم گرديد. بيچاره مربی با تجربه و صاحب نامی چون «اسکولاری»، چهار سال آزگار، شبوروز، دارد زير گوش آنها میخواند که ما برزيلیها، در همين زمين فوتبال، بارها برای مردم جهان ثابت کرديم که اگر مانعی مثل فقر در کشورمان وجود نداشت، شايد اکنون يکی از بهترينها و نظمپذيرترين شهروندان جهان بوديم. ولی چه میشود کرد، فرهنگ را که توی شيشه نوشابه نمیريزند تا در چلهی تابستان _روزهايی که خورشيد از خجالت داغ میکند_ با سرکشيدن يک نوشابه تگری، بشود دل را کمی آرام کرد تا چشمها فروغی تازه بگيرند. آن را توی شيشه قطرهچکان میريزند. بايد سالها بهچکانی، مزهمزه کنی و تجربه بياندوزی!
وانگهی، اگر جهان، جهان شگفتیهاست، پس نمونههايی از آن را هم میشود در زمين فوتبال ديد. چهار سال پيش در جام ملتهای اروپا و قبل از شروع بازی نيمه نهايی، تنها 3/5 درصد پيشبينیها بهنفع تيم يونان بود، ولی دوستداران فوتبال با چشمان متعجب خود شاهد بودند که چگونه يونان، بهآسانی از مقابل سدی چون تيم پرتغال گذشت و جام قهرمانی را بهدست آورد. نه تنها آن بازی بلکه شکوفايی تيمهای آسيايی و افريقايی در جامهای مختلف جهانی، بهسهم خود هشدارهايی هستند که زمان، گامی فراتر از عصر تقديرها و سرنوشتهای از قبل تعيين شده برداشته و همهی ما به عصر شگفتیها و غيرقابل پيشبينیها پرتاب شدهايم.
تيم آلمان هم مشکلات فرهنگی خاص خود را دارد. با وجودی که به مدت يک دهه فدراسيون فوتبال آلمان زير فشار امواج جوانگرايی قرار گرفته و سه دوره مربيان جوان هدايت تيم را برعهده دارند، ولی هنوز هم سايه تعدادی پير و پاتال بر سر تيم ملی سنگينی میکند. دخالتهای بیجا، سياستهای تفرقهافکنانه، نگاه سربازخانهای به تيم و تمايلات شديداً ارتجاعی خلوصنگر و خودیپذير آنها سبب شد که بهدفعات، تيم ملی آلمان از درون گرفتار بحران گردد و قبل از انجام مسابقه [آخرين نمونه آن در بازی با کرواسی]، پيشاپيش شکسته و مغلوب گردد. وقتی در اولين بازی با لهستان، پودولسکی لهستانی تبار (شمارۀ 20 عکس بالا)، دو گل را بهنفع تيم ملی آلمان به ثمر رساند، گزارشگران ورزشی تلويزيون تفسير کردند: پودولسکی نشان داد که میشود آلمانی تبار نبود ولی تيم ملی آلمان را به پيروزی رساند.
اگر چه ميان آلمان و لهستان اختلاف تاريخی وجود دارد و پيش از مسابقات، يکی از روزنامههای بلواری لهستان کاريکاتور بسيار زشتی را چاپ کرد که مربی لهستان، سرهای بُريده و خونآلود لئُو (مربی) و ميشائل بلاک (کاپيتان) را در دستان خود گرفته بود، ولی اين نحوه از برخورد و تفکر، بههيچوجه موضوع و مسئله جوانان نسل امروز آلمان نيست. دانشجويان که بخش عمده طرفداران تيم ملی آلمان را تشکيل میدهند، درک و تعريف متفاوتی از بازی، نوع روابط و چگونگی انتخاب افراد تيم دارند. آنان انتظار داشتند که برای اولين بار، تيم ملی آلمان بدون حضور و دخالت پير و پاتالها وارد زمين خواهند شد. بر اساس همين ارزيابی، بيش از هشتاد درصد پيشبينیها [که شما آنرا مساوی با خريد بليط ورودی + بليط هواپيما و غيره بگيريد] نشان میداد که تيم آلمان در گروه خود، در مکان اول قرار بگيرد. اما با شکست آلمان، همهی برنامههای پيشبينی شده که از دو ماه قبل تدارک ديده بودند، تغيير کرد.
بسياری از جوانان دانشجوی شهر محل زندگی ما، در فاصله دو ترم زمستانی و تابستانی، بمدت يکماه شبوروز کار کردند تا هزينههای تماشای بازی را تدارک ببينند. حالا با شکست تيم آلمان، بازی بعدی با پرتغال در شهر بازل (سوئيس) برگزار میشد ولی تعداد بیشماری از همان دانشجويان، بليط پرواز به شهر وين (اتريش) را خريداری کرده بودند. تا آنجايی که من اطلاع [البته اطلاع ناقص] دارم، شش هواپيمايی که تمام صندلیهايش پيش فروش شده بود، در روزهای هيجدهم و نوزدهم ژوئن، از فرودگاههای مونستر و دورتموند تقريباً بدون سرنشين بطرف وين پرواز کردند. از اينها گذشته، سه اتفاق پیدرپی نيز در شهر ما رُخ داد که اگر آنها را کنار هم قرار دهيد، میشود وضعيت درونی و روانی جوانان آلمانی را خوب حدس زد. دو شب پيش، بعد از اينکه تيم ترکيه بطور شگفتآوری برنده بازی شد، هرچه شهروند ترک در شهر ما بود، سوار ماشينهای خود شدند و با سر و صدا و بوقهای شادی، گشتی در سراسر شهر زدند و در بعضی از محلات، آتشبازی راه انداختند. شب بعد هم روسها به تبعيت از ترکها، همين کار را دنبال کردند. فردای همان روز، بعضی از فروشگاههای شهر، انگار میخواستند خراشی به اعصاب خردشده جوانان داده باشند، روزهای جمعه و شنبه را، بهعنوان روزهای حراج خاص اعلام کردند. آنها نوشتند براساس هر گلی که تيم ملی آلمان به تيم مقابل [پرتغال] بزند، يک يورو از قيمت هر جنس کم خواهند کرد. اين تبليغات غيرمستقيم [حتا اگر فروشندگان قصد و منظور بدی هم نداشتند] نوعی توهين تعبير میشد و پيشاپيش تفهيم میکرد که تيم آلمان بازنده بازی است. در چنين فضايی بود که احساس کردم ناخواسته دارم با تب فوتبال میسوزم!
وقتی داور سوت پايانی بازی را بهصدا درآورد، کالبد بیجان شهر جانی تازه گرفت و همه میخواستند از شادی پرواز کنند. بیدرنگ، از درون شرانک پسرم بوق مخصوص همين کارها را برداشتم و به کاروان شادی و خيل عظيم شادمانان پيوستم. جوانانی که در چند شب گذشته اندوهگين و زير فشار روحی و نااميدی داشتند از درون میسوختند، به آنی همه چيز را ناديده گرفتند و با تقسيم شادمانی خود با ديگران، چهره انسانی و انعطافپذير نسل جديد، نسلی که در آينده میتواند شگفتیها بيافريند را، بهنمايش گذاشتند. اميدوارم نگوئيد که خشت تو را از همان آغاز خلقی زده بودند. باور کنيد با تب فوتبال هم میشود گاهگاهی سوخت!
۲ نظر:
حسن جان کیف کردم از این نوشتهات، مرا هم به وجد آوردی. همیشه شاد باشی.
با اجازه در بلاگ نیوز لینک شد
! ممنون حميد عزيز
پيرها هم دلی دارند و نمی شود که هميشه تماشاچی بود :)
ارسال یک نظر