پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

چرا خدا ناگهان کارگر شد؟

«خدا هم کارگر بود!» امام خمينی
[سخنرانی ١١ ارديبهشت (اوّل ماه مه) ١٣٥٨شمسی در ديدار با کارگران]

در عصر برده‌داری، هيچ‌يک از حاکمان، کاهنان و مالکان در هم‌دلی با بردگان، نگفتند و اساساً نمی‌نوانستند بگويند که خدا نيز برده بود. همين‌طور در دوران فئوداليسم و اشرافيت، نه در جايی شنيده‌ايم و نه در کتابی خوانده‌ايم که روحانيان يهودی، مسيحی و يا مسلمان گفته باشند خدا هم رعيت بود! اين نگفتن‌ها و نتوانستن‌ها بی‌دليل نبود. در ظاهر، برابر دانستن خدا با برده و رعيت، بمعنای توهين و بمثابه تنزل‌دادن منزلت و جايگاه خداوند در نزد مؤمنان آن عصر بشمار می‌آمد. اما در باطن و در ماهيت، مقولۀ برابرگيری يعنی حاکمان، کاهنان و مالکان در جهت خلاف منافع خود قدم برداشته و به‌جای دفاع از ساختار موجود؛ داوطلبانه مشوق بردگان و رعايا می‌شدند تا مشروعيت قدرت سياسی، حقوق مالکيت و سنت توزيع درآمدها در جامعه را به چالش به‌طلبدند!
حال برگرديم به اصل داستان و طرح پرسش کليدی که دليل اصلی چنين تفسير و نام‌گذاری چه بود؛ و چرا به‌زعم آيت‌اله خمينی، خدا ناگهان و بدون مقدمه کارگر شد؟ آن روز، نه رهبر انقلاب اسلامی در جهت اثبات ادعای خويش نکته‌ای گفت و نه نخبگان چامعه آن سخن را جدی گرفتند. ظاهر امر نشان می‌داد که شيوه برخورد تبليغی است ولی آيا می‌توان گفت که توصيف‌های تبليغی، فاقد بار ايدئولوژيک يا به دور از هدف‌ها و نيت‌مندی‌های سياسی خاص هستند؟ تجربه زندگی سياسی رهبری انقلاب نيز نشان می‌داد که در پس جمله‌های برجسته و شعاری‌اش، همان‌هايی که آذين‌بخش ديوارها و بليبوردها می‌شدند؛ هميشه يک سری هدف‌های تاکتيکی يا هدف‌های استراتژيکی پنهان بودند.
طيف‌های مختلف چپ‌انديش، شعار خدا‌=‌کارگر را از منظر سياسی برمی‌رسيدند و علت را خلع سلاح نيروهای چپ، به‌عنوان تنها و يگانه پشتيبان نيروهای کارگر می‌فهميدند. آن‌ها می‌گفتند وقتی خدا در روز «اوّل ماه مه» جامه کارگری برتن می‌کند، حتماً بدنبال هدف‌های سياسی خاصی هست. ظاهراً حق داشتند ولی آن گمانه‌زنی‌های سياسی فاقد استدلال بودند. وانگهی، اگر طرح چنين شعاری هدف‌مندانه بود [که بود]، به استناد کتاب ولايت فقيه، هدف سياسی مقدمی که علما آن روزها تکليف شرعی داشتند، تسخير قدرت سياسی بود. پيچيده‌گی قضيه اين‌جاست که تحقق آن تمايلات ايدئولوژيک‌ـ‌سياسی در عمل، می‌بايست تؤام می‌بود با ارتقای شأن و مقام روحانيت در جامعه، نه ارتقاءدادن مقام کارگر و برابر دانستن آن‌ها با خدا! با توجه به اين اصل پايه‌ای، ضروری بود تا نخبگان جامعه به‌جای بی‌تفاوتی، بيش‌تر در بارۀ انگيزه‌ها و هدف‌های سياسی می‌انديشيدند که چه عاملی سبب شد تا آيت‌اله خمينی برخلاف تمايل‌ها، تکليف‌ها و نيازهای روز، ناگهان تغيير جهت می‌دهد و خدا را در جامه‌ای ديگر و با نام کارگر [نه روحانيت] توصيف می‌کند؟
گروه‌های خط امام، ريشه جانب‌داری و همانندسازی را از «باب زحمت» و مشقت استخراج می‌کردند و آن را امری اعتقادی می‌دانستند. يعنی اثبات اين نکته که خدا نيز در آفرينش و توليد، مانند کارگران، رنج زيادی را متحمل گرديد. نمی‌خواهم بگويم استدلال توجیهی آن‌ها بغايت کودکانه بود ولی، اگر معيار را رنج و مشقت بگيريم، اثبات اين نکته مشکل نيست که کارگران، از جهات مختلف، مثلاً در مقايسه با رعيت، از امکانات، رفاه و آرامش بيش‌تری برخوردار بودند. وانگهی، در دستگاه فکری رهبری انقلاب، مفهوم امت، به‌هيچ‌وجه طيف‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌ها اجتماعی را برنمی‌تابد. دلايل مستندی هم موجود نيست که بشود اثبات کرد خمينی نسبت به تغييراتی که در جبهه جهانی کار رُخ داده بودند، شناختی عميق و همه‌جانبه داشت.
اگر آيت‌اله خمينی درک و استنباط مُدرنی از سياست داشت، شايد علت همانندسازی و بهره‌گيری او از مقوله خدا‌=‌کارگر، تاحدودی آسان فهم می‌شد. می‌توانستيم بگوئيم او نسبت به سياست‌های رايج در نظام صنعتی و عدم کارايی جدايی «سرها» و «دست‌ها» معترض است و با اين جمله می‌خواست بگويد که جدايی فکر [خدا] و عمل [کارگر]، مانع پيش‌رفت تکنولوژی و در نتيجه مانع پيش‌رفت انسان‌ها و کشورها در عرصه زندگی می‌گردند. ولی وجداناً و انصافاً همه ما می‌دانيم که نه آيت‌اله خمينی ظرفيت فهم چنين مسائلی را داشتند و نه نيروهای خط امام، چنين انتظار و استنباطی را از امام.
اگرچه در آغاز اين نوشته توضيح دادم که در دوره‌های مختلف تاريخی، کسی برده و رعيت را برابر با خدا نگرفت اما، باز با استناد از تاريخ، در عصر فرعونيان و در جامعه مصر، برابر دانستن فرعون با خدا سنت پذيرفته شده‌ای بود. آن برابرانگاری که بيش‌تر از جانب کاهنان و سياست‌مداران و مالکان توصيه می‌شدند، در واقع، ساده‌ترين و متقاعدکننده‌ترين شکل و شيوه‌ی مشروعيت‌سازی بودند. حال اگر متناسب با پيچيده‌گی‌های امروز جهان و همين‌طور متناسب با پيچيده‌گی ذهن بشر امروزی، داستان برابرانگاری فرعون با خدا را وارونه کنيد؛ آن‌وقت هدفی را که در پس جمله خدا‌=‌کارگر پنهان‌ هست، تا اندازه‌ای روشن خواهد شد که چرا يک هدف استراتژيک و فوق‌ـ‌نمادين است. سياستی که می‌خواهد نظام تازه‌ای را با سليقه و تمايل روحانيت بنيان نهد، مقولۀ مشروعيت‌سازی را چگونه می‌فهمد و پياده می‌کند! انتخاب روز اوّل ماه مه بی‌دليل نبود و به‌سهم خود نشان می‌دهد که چگونه آيت‌اله خمينی مترصد فرصتی بود تا در اين روز، هم شرع و هم خدا را، تابع اراده خود و ديگر روحانيان سازد. اگر خدا با کارگر برابر گرفته شود، به يک معنا در جهان «دارالسلام» و در دستگاه ولايت، شخصيت صغير و بی‌سرپرستی شناخته خواهد شد، و آن‌وقت، خواسته و ناخواسته مجبور است قيموميت روحانيت را در نظام ولايت فقيه پذيرا گردد. چرا که مطابق کتاب ولايت فقيه خمينی: قيم ملت [که کارگر=باخدا هم جزئی از آن است] با قيم صغار از لحاظ وظيفه، هيچ فرقی ندارد.
اين همه نوشتم تا بگويم وقتی کسی که در گفتار و رفتار و کردار، نظام ولايت فقيه و قيموميت روحانيت را پذيرا گرديد و پذيرفت که روحانيت صلاح و خير امت را به‌تر می‌شناسند؛ اگر بنا به هر دليلی، دَم از حقوق ملت زد، بر سرِ تقلب انتخابات هياهو راه انداخت و غيره؛ مطمئن باشيد که با فردی دروغ‌گو و عوام‌فريب روبه‌رو هستيد!