گوشی تلفن رو که برداشتم امان نداد و گفت: "شنيدهام بعضی از جامعهشناسان اروپايی شرايط کنونی را تا حدودی مشابه وضعيت سالهای پيش و پس 1968 میگيرند و معتقدند در يکی_دو سال آينده، جهان شاهد راه افتادن امواج بزرگی از اعتراضهای «ميدانی» _بعنوان تنها شيوه مؤثر و جوابدهنده_ خواهند شد".
گفتم: [با خنده] حالا میخواهی ثابت کنی که چنين شباهتی از بنيان غلط است؟
گفت: "نه! به هيچوجه. اتفاقاً برعکس، من اين نظريه رو از اين جهت که نشانههايی از آن را در اينجا و آنجای جهان میبينم، قبول دارم اما از جهتی ديگر، با مشکل مهمی روبهرو شدهام و درگير هستم".
گفتم: چه مشکلی؟
گفت: "نمیدانم واقعاً چه سرّی است که ميدان «الثوره» کشور تونس جواب داد، ميدان التحرير قاهره جواب داد، حتا ميدان «يورو»ی آتن و ميدان «پوئترا دل سُل» مادريد يه جورهايی دارند جواب میدهند، همه هم قبول دارند که موجی بنام زلزله «ميدانی» راه افتاده و دنيا را دارد تکان میدهد ولی، «ميدان»های تهران جواب نمیدهند؟ دو سال آزگار ميدانهای هفت تير، انقلاب، آزادی و حتا امام حسين را زير پا گذاشتيم و امتحان کرديم، ديدی که جواب ندادند! چرا؟".
گفتم: من اگر جای تو بودم به اعضای «شورای هماهنگی راه سبز اميد» که هم صاحب نظر هستند و هم اهل عمل مراجعه میکردم. گويا آنها نيز درگير با چنين مشکلی بودند و خوشبختانه، زود هم فهميدند که «ميدان»های ما گرفتار يک سری نقصهای اساسی هستند و به همين دليل در آخرين بيانيه خود، پيادهرو را بر ميدان ترجيح دادند.
گفت: هر وقت مشکل سياسی داشته باشم به روی چشم، به آنها مراجعه خواهم کرد. اما مشکل فعلی من ميدان است نه ميدانداری.
گفتم: وقتی میگويند "از اين ستون به آن ستون فرجی است"، اين احتمال نيز وجود دارد که وارونه آن هم امکانپذير باشد يعنی: "از اين ميدان به آن ميدان هرجی است". چون که از قديم انتخاب و محاسبه «ميدان»ها در هر حرکتی، هميشه يکی از بحثهای جدی بود و هست.
ولی خارج از اين حرفها، خوب میدانی که توی هر کلان شهری دستکم، شش _ هفت تا ميدانِ بزرگ وجود دارند، همهی ميدانها که جواب نمیدهند، میدهند؟ اما اگر قرار است فقط يک ميدان در هر کشوری جواب بدهد، سهم ما همان ميدان «ژاله» بود که در سال 1978 [۱۳۵۷ شمسی] جواب داد و برای هفت پُشتِ مان هم کافی است.
گفت: خواهش میکنم گذشته رو فراموش کن! داستان ميدان ژاله، درست يا غلط، داستان قرن بيستم بود و به تاريخ پيوست. البته ممنونم از اين يادآوری! اما اگر قرار باشه شماره حسابی با همين نام و عنوان باز بکنی، قضيه رو بيش از اين پيچيدهتر خواهی کرد.
گفتم: چرا پيچيده؟
گفت: وقتی ما در يک دورهای پيشگام بوديم و «ميداندار»، قانوناً بايد حالا در صدر و متن خبرهای جهانی قرار میگرفتيم که در ارتباط با تحولات خاورميانه مینويسند؛ نه در حاشيهی خبرها.
گفتم: کجای اين موضوع پيچيده است؟ تو اگر در اين مبادله «ميدان» را تقريباً ثابت فرض کنی و بعد، يکی_دو درجه «ميداندار» را جا به جا کنی، پاسخ درست را خواهی گرفت. آن وقت خيلی آسان میشود فهميد علت واقعی جواب نگرفتنها ناشی از نقصی است که در «متن» وجود دارد.
گفت: من اينطوری نگاه نمیکنم، چون اين پيشنهاد دو تا اشکال اساسی دارد که هم تغيير ترکيب سنی، و هم مبارزات دو سال گذشته را ناديده میگيرد.
گفتم: ببين! وقتی میگويی ما الان در حاشيه قرار گرفتهايم، در واقع پذيرفتهای که اين نحوه «قرار گرفتن»ها در دنيای سياست، تعريف و معنی خاصی دارد. در هر نقطهای از جهان وقتی موضوعی به نام «حاشيه» وارد بحثها میشود و در بورس توجه عمومی قرار میگيرد، معنايش آن است که آن جامعه دستکم درگير با دو نقص «متنی» يا «فنی» است.
گفت: نقص فنی ديگر چه صيغهای است؟
گفتم: [با خنده] فرض کن اشکال بر سر بسترها و جنسهای ميدانهاست که مال ما جواب نمیدهد.
گفت: مثلاً؟
گفتم: [با خنده] شايد ميدانهای ما «چاله» و «چوله» زياد داشته باشند که در کشورهای ديگر از اين خبرها نيست.
گفت: عجــــب!؟ برای من مهم نيست که جدی میگويی يا شوخی. اما با عرض پوزش مجبورم اضافه کنم کسی که خيابانهای شيک و ميک تهران را با آن اسفالتهای تر و تميزش هنوز هم چاله و چوله میبيند؛ به ندرت ممکن است واقعيتهای امروز ايران را دقيق ببيند.
گفتم: قربون آدم چيز فهم! همين که پذيرفتی نگاه چاله_چولهای هم میتوانند وجود داشته باشند، خيلی ممنونم و برای من کافی است. اما يه سئوال، شيک و ميک ظاهری چه ربطی به جنس و جوهر دارند؟ طبق فرمول تو اگر روزی فردی مثل مصباح يزدی، ريش خودش را از ته بتراشد، کت و شلوار بپوشد و کراوات ببندد، فکر میکنی چاله و چولههای مغز او ترميم پيدا خواهند کرد؟
گفت: واااااای تو هم منو کشتی با اين گريززدنهات! من دارم از «ميدان» انقلاب صحبت میکنم نه از حوزه علميه قم. صحبت بر سر مکانی است که هم در دوره سخت افزاری اعتبار و تاريخ داشت و هم در شرايط کنونی همهی آن مختصاتی را که در باره يک ميدان نرم افزاری تعريف میکنند، داراست. وقتی چنين «ميدانی» با چنين خصوصياتی نمیتواند بستر واقعی يک حرکت نرم افزاری باشد، چگونه میتوان انتظار داشت که مثلاً ميدان امام حسين، موقعيت بهتری را داراست و جواب دهنده؟
گفتم: آهان... الان فهميدم. تو معتقدی که هر زمان تطابقی ميان ميداندار و ميدان وجود داشته باشند، جواب حتمی است؟ در اينجا نقش، واکنش و تأثيرگذاری سيستمی که اين تطابق بايد در درون آن انجام بگيرند را چگونه محاسبه میکنی؟ بگذار روراستتر بگويم: من يکی هنوز نمیدانم يک حرکت نرم افزاری را که مبتنی بر ارزشهای فرهنگی_حقوقی است و متکی بر جوامع مدنی؛ چگونه میشود در درون نظامی که به معنای واقعی ضد ارزش، ضد اخلاق و ضد انسان است سازمان داد؟ روی همين اصل توصيه میکنم دنبال آدمهايی بگرد که هم درک بهتری از مفهوم تطابق و همسويی دارند، و هم تعريف ملايم و دلنشينتری از ماهيت نظام.
گفت: مثلاً؟
گفتم: يک نمونهاش همين آقای امير ارجمند سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز اميد، که بی هيچ اشارهای به ماهيت نظام، معتقدند: «اختلاف ما با آنها [صاحبان قدرت] اين است که روش حکومت چگونه بايد باشد».
گفت: اينطوری که من میفهمم تو بيشتر با «ميداندار» مشکل داری نه «ميدان»؟
گفتم: من با اين نوع فرمولبندیها مشکل دارم عموجان! اين فرمول در ارزيابیهای خود دستکم، دو عنصر بسيار مهم را ناديده میگيرد: نُخست، نظام جنايتکار را برابر با نظام خشن میگيرد. نظامهای خشن از آنجايی که در مناسبات بينالمللی پایبند به حداقلی از ارزشها هستند، در لحظههای مهم تاريخی که توازن قوا در درون جامعه تغيير میکنند، تن به تغييرات نرم افزاری خواهند داد؛ نمونهاش کشورهای مصر و تونس. برعکس، نظامهای جنايتکار تنها در برابر قدرتهای برتر [و عمدتاً نيروی خارجی] تسليم خواهند شد.
گفت: صبرکن! صبرکن! من درست متوجه نشدم. کدام نظام خشنی را در جهان میشناسی که دستش به خون ملتاش آغشته نباشد؟ يعنی میخواهی بگويی که آن کشت و کشتارها را نبايد در رديف جنايت قرار داد؟
گفتم: ببين، از منظر حقوقی مسئولين هر دو نظام خشن و جنايتکار، جنايتکار خوانده میشوند. ولی از نظر سياسی ميان اين دو نظام، تفاوتی است. مثلاً، من در عمرم دستکم شاهد وقوع شصت_هفتاد تا کودتا در جهان بودم. بعد از هر کودتايی، جويی از خون به راه افتاد. با اين وجود، از ميان آنها تنها چند کشور کودتايی مانند اندونزی، شيلی و غيره بودند که به نظامهای جنايتکار مفتخر گرديدند. اين نامگذاری و تفکيک از منظر سياسی بدين معناست که حکومتهای جنايتکار تنها به کشتارهای بعد از کودتا يا انقلاب که متأثر از يکسری عقدهها و کينهورزیها است، رضايت نمیدهند بلکه، فراتر از آن کشتار و بطور سستماتيک و برنامهريزی شده، يک نسل فعال، مؤثر و رقيب را از صحنه زندگی محو میکنند. اگر دوباره و بدون هيچ پيش قضاوتی کارنامه سياسی آقای خمينی را ورق بزنی، متوجه خواهی شد که او يک نسل کاملاً فعال جامعه را در سه مرحله، از صحنه سياسی ايران محو کرد: گروهی را در جنگ کُشت، برای بخشی فرمان قتل عام صادر کرد و مآبقی را فراری داد.
اما در مقابل چنين نظام جنايتکاری، ما با جامعهای اشباع شده از خون روبهرو هستيم. همينجا مجبورم به عنصر دوم اشاره کنم که از درون چنين جامعهای نسلی بيرون خواهد آمد که بمفهوم واقعی ضد خشونت است. نسل فعال کنونی ايران که در مجموع بين بيست تا سی سال سن دارند و اتفاقاً، اکثريت نيروهای درون متنی را تشکيل میدهند، با تمام وجودشان بیزار از خشونت و اعمال خشونتآميز هستند. هم مديران و برنامهريزان امنيتی و سياسی نظام، و هم اپوزيسيون قدرتطلب درون نظام، اين نيرو را لحظه به لحظه زير نظر دارند و محک میزنند، و به همين دليل در تقابل با اعتراض مدنی آنها که خارج از انتظار بود، يکی با خشونت وصفناپذيری وارد ميدان میگردد تا فضای رُعب و وحشت را حاکم سازد و ديگری، پرچم سفيد عفو را بالا میبرد تا افکار را منحرف سازد.
گفت: با اين حساب، 22 خرداد امسال هم جواب نخواهد داد.
گفتم: من تنها يک چيز را میدانم که در سالهای قبل از انقلاب، نسل ما هرگز در اين جهت انرژی صرف نمیکرد که فلان يا بهمان حرکت جواب خواهد داد يا نه؟ در پس همه تلاشهایشان تنها يک واقعيت وجود داشت که: "ما بايد جواب بگيريم!". خوب هم میدانی که فرجام چنين اراده قوی و مصممی چيزی جز انقلاب نبود. البته غرضم از اين اشاره يادآوری يک نکته کليدی و فنی است که نسل پيشين، تجربهها و درسهای ارزشمندی را پيش روی نسل امروز گذاشت از جمله: "بدون اراده قوی و مصمم، نبايد قدم به خيابانها گذاشت!".
گفت: منظورت اين است که در برابر خشونت، به خشونت متوسل گردند؟
گفتم: اراده قوی و مصمم چه ارتباطی با واکنشهای خشونتآميز دارد؟ يکی از دلايلی که سبب شد تا نام مهاتما گاندی و انقلاب ملی هند در صدر مبارزات ضد خشونتآميز قرار بگيرد، برگرفته از همين اراده قوی و مصممی است که ياران گاندی در تقابل با ارتش انگلستان از خود بروز داده بودند. برعکس، در ايران هنوز ما با اراده مصمم و فراگيری که خواهان تغيير بنيادی باشند، روبهرو نيستيم. هنوز گروهی از مردم جامعه ماهيت جنايتکارانه نظام ولايی را، بمعنای "زوال اخلاقی نظام" میفهمند؛ و پاره شدن عکس خمينی را، گناه کبيره و توهين به مقدسات اسلامی تفسير میکنند و دهها نمونه ديگر که به سهم خود نشان میدهند که هنوز آن اراده مصمم و يکپارچهای که خواهان تغييرات اساسی در کشور باشند، فعلاً و در شرايط کنونی شکل نگرفتهاند. هر وقت چنين ارادهای شکل گرفت، تو نيز پاسخ سئوالت را خواهی گرفت که کدام يک از «ميدان»ها، [با خنده] جواب خواهند داد!
گفتم: [با خنده] حالا میخواهی ثابت کنی که چنين شباهتی از بنيان غلط است؟
گفت: "نه! به هيچوجه. اتفاقاً برعکس، من اين نظريه رو از اين جهت که نشانههايی از آن را در اينجا و آنجای جهان میبينم، قبول دارم اما از جهتی ديگر، با مشکل مهمی روبهرو شدهام و درگير هستم".
گفتم: چه مشکلی؟
گفت: "نمیدانم واقعاً چه سرّی است که ميدان «الثوره» کشور تونس جواب داد، ميدان التحرير قاهره جواب داد، حتا ميدان «يورو»ی آتن و ميدان «پوئترا دل سُل» مادريد يه جورهايی دارند جواب میدهند، همه هم قبول دارند که موجی بنام زلزله «ميدانی» راه افتاده و دنيا را دارد تکان میدهد ولی، «ميدان»های تهران جواب نمیدهند؟ دو سال آزگار ميدانهای هفت تير، انقلاب، آزادی و حتا امام حسين را زير پا گذاشتيم و امتحان کرديم، ديدی که جواب ندادند! چرا؟".
گفتم: من اگر جای تو بودم به اعضای «شورای هماهنگی راه سبز اميد» که هم صاحب نظر هستند و هم اهل عمل مراجعه میکردم. گويا آنها نيز درگير با چنين مشکلی بودند و خوشبختانه، زود هم فهميدند که «ميدان»های ما گرفتار يک سری نقصهای اساسی هستند و به همين دليل در آخرين بيانيه خود، پيادهرو را بر ميدان ترجيح دادند.
گفت: هر وقت مشکل سياسی داشته باشم به روی چشم، به آنها مراجعه خواهم کرد. اما مشکل فعلی من ميدان است نه ميدانداری.
گفتم: وقتی میگويند "از اين ستون به آن ستون فرجی است"، اين احتمال نيز وجود دارد که وارونه آن هم امکانپذير باشد يعنی: "از اين ميدان به آن ميدان هرجی است". چون که از قديم انتخاب و محاسبه «ميدان»ها در هر حرکتی، هميشه يکی از بحثهای جدی بود و هست.
ولی خارج از اين حرفها، خوب میدانی که توی هر کلان شهری دستکم، شش _ هفت تا ميدانِ بزرگ وجود دارند، همهی ميدانها که جواب نمیدهند، میدهند؟ اما اگر قرار است فقط يک ميدان در هر کشوری جواب بدهد، سهم ما همان ميدان «ژاله» بود که در سال 1978 [۱۳۵۷ شمسی] جواب داد و برای هفت پُشتِ مان هم کافی است.
گفت: خواهش میکنم گذشته رو فراموش کن! داستان ميدان ژاله، درست يا غلط، داستان قرن بيستم بود و به تاريخ پيوست. البته ممنونم از اين يادآوری! اما اگر قرار باشه شماره حسابی با همين نام و عنوان باز بکنی، قضيه رو بيش از اين پيچيدهتر خواهی کرد.
گفتم: چرا پيچيده؟
گفت: وقتی ما در يک دورهای پيشگام بوديم و «ميداندار»، قانوناً بايد حالا در صدر و متن خبرهای جهانی قرار میگرفتيم که در ارتباط با تحولات خاورميانه مینويسند؛ نه در حاشيهی خبرها.
گفتم: کجای اين موضوع پيچيده است؟ تو اگر در اين مبادله «ميدان» را تقريباً ثابت فرض کنی و بعد، يکی_دو درجه «ميداندار» را جا به جا کنی، پاسخ درست را خواهی گرفت. آن وقت خيلی آسان میشود فهميد علت واقعی جواب نگرفتنها ناشی از نقصی است که در «متن» وجود دارد.
گفت: من اينطوری نگاه نمیکنم، چون اين پيشنهاد دو تا اشکال اساسی دارد که هم تغيير ترکيب سنی، و هم مبارزات دو سال گذشته را ناديده میگيرد.
گفتم: ببين! وقتی میگويی ما الان در حاشيه قرار گرفتهايم، در واقع پذيرفتهای که اين نحوه «قرار گرفتن»ها در دنيای سياست، تعريف و معنی خاصی دارد. در هر نقطهای از جهان وقتی موضوعی به نام «حاشيه» وارد بحثها میشود و در بورس توجه عمومی قرار میگيرد، معنايش آن است که آن جامعه دستکم درگير با دو نقص «متنی» يا «فنی» است.
گفت: نقص فنی ديگر چه صيغهای است؟
گفتم: [با خنده] فرض کن اشکال بر سر بسترها و جنسهای ميدانهاست که مال ما جواب نمیدهد.
گفت: مثلاً؟
گفتم: [با خنده] شايد ميدانهای ما «چاله» و «چوله» زياد داشته باشند که در کشورهای ديگر از اين خبرها نيست.
گفت: عجــــب!؟ برای من مهم نيست که جدی میگويی يا شوخی. اما با عرض پوزش مجبورم اضافه کنم کسی که خيابانهای شيک و ميک تهران را با آن اسفالتهای تر و تميزش هنوز هم چاله و چوله میبيند؛ به ندرت ممکن است واقعيتهای امروز ايران را دقيق ببيند.
گفتم: قربون آدم چيز فهم! همين که پذيرفتی نگاه چاله_چولهای هم میتوانند وجود داشته باشند، خيلی ممنونم و برای من کافی است. اما يه سئوال، شيک و ميک ظاهری چه ربطی به جنس و جوهر دارند؟ طبق فرمول تو اگر روزی فردی مثل مصباح يزدی، ريش خودش را از ته بتراشد، کت و شلوار بپوشد و کراوات ببندد، فکر میکنی چاله و چولههای مغز او ترميم پيدا خواهند کرد؟
گفت: واااااای تو هم منو کشتی با اين گريززدنهات! من دارم از «ميدان» انقلاب صحبت میکنم نه از حوزه علميه قم. صحبت بر سر مکانی است که هم در دوره سخت افزاری اعتبار و تاريخ داشت و هم در شرايط کنونی همهی آن مختصاتی را که در باره يک ميدان نرم افزاری تعريف میکنند، داراست. وقتی چنين «ميدانی» با چنين خصوصياتی نمیتواند بستر واقعی يک حرکت نرم افزاری باشد، چگونه میتوان انتظار داشت که مثلاً ميدان امام حسين، موقعيت بهتری را داراست و جواب دهنده؟
گفتم: آهان... الان فهميدم. تو معتقدی که هر زمان تطابقی ميان ميداندار و ميدان وجود داشته باشند، جواب حتمی است؟ در اينجا نقش، واکنش و تأثيرگذاری سيستمی که اين تطابق بايد در درون آن انجام بگيرند را چگونه محاسبه میکنی؟ بگذار روراستتر بگويم: من يکی هنوز نمیدانم يک حرکت نرم افزاری را که مبتنی بر ارزشهای فرهنگی_حقوقی است و متکی بر جوامع مدنی؛ چگونه میشود در درون نظامی که به معنای واقعی ضد ارزش، ضد اخلاق و ضد انسان است سازمان داد؟ روی همين اصل توصيه میکنم دنبال آدمهايی بگرد که هم درک بهتری از مفهوم تطابق و همسويی دارند، و هم تعريف ملايم و دلنشينتری از ماهيت نظام.
گفت: مثلاً؟
گفتم: يک نمونهاش همين آقای امير ارجمند سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز اميد، که بی هيچ اشارهای به ماهيت نظام، معتقدند: «اختلاف ما با آنها [صاحبان قدرت] اين است که روش حکومت چگونه بايد باشد».
گفت: اينطوری که من میفهمم تو بيشتر با «ميداندار» مشکل داری نه «ميدان»؟
گفتم: من با اين نوع فرمولبندیها مشکل دارم عموجان! اين فرمول در ارزيابیهای خود دستکم، دو عنصر بسيار مهم را ناديده میگيرد: نُخست، نظام جنايتکار را برابر با نظام خشن میگيرد. نظامهای خشن از آنجايی که در مناسبات بينالمللی پایبند به حداقلی از ارزشها هستند، در لحظههای مهم تاريخی که توازن قوا در درون جامعه تغيير میکنند، تن به تغييرات نرم افزاری خواهند داد؛ نمونهاش کشورهای مصر و تونس. برعکس، نظامهای جنايتکار تنها در برابر قدرتهای برتر [و عمدتاً نيروی خارجی] تسليم خواهند شد.
گفت: صبرکن! صبرکن! من درست متوجه نشدم. کدام نظام خشنی را در جهان میشناسی که دستش به خون ملتاش آغشته نباشد؟ يعنی میخواهی بگويی که آن کشت و کشتارها را نبايد در رديف جنايت قرار داد؟
گفتم: ببين، از منظر حقوقی مسئولين هر دو نظام خشن و جنايتکار، جنايتکار خوانده میشوند. ولی از نظر سياسی ميان اين دو نظام، تفاوتی است. مثلاً، من در عمرم دستکم شاهد وقوع شصت_هفتاد تا کودتا در جهان بودم. بعد از هر کودتايی، جويی از خون به راه افتاد. با اين وجود، از ميان آنها تنها چند کشور کودتايی مانند اندونزی، شيلی و غيره بودند که به نظامهای جنايتکار مفتخر گرديدند. اين نامگذاری و تفکيک از منظر سياسی بدين معناست که حکومتهای جنايتکار تنها به کشتارهای بعد از کودتا يا انقلاب که متأثر از يکسری عقدهها و کينهورزیها است، رضايت نمیدهند بلکه، فراتر از آن کشتار و بطور سستماتيک و برنامهريزی شده، يک نسل فعال، مؤثر و رقيب را از صحنه زندگی محو میکنند. اگر دوباره و بدون هيچ پيش قضاوتی کارنامه سياسی آقای خمينی را ورق بزنی، متوجه خواهی شد که او يک نسل کاملاً فعال جامعه را در سه مرحله، از صحنه سياسی ايران محو کرد: گروهی را در جنگ کُشت، برای بخشی فرمان قتل عام صادر کرد و مآبقی را فراری داد.
اما در مقابل چنين نظام جنايتکاری، ما با جامعهای اشباع شده از خون روبهرو هستيم. همينجا مجبورم به عنصر دوم اشاره کنم که از درون چنين جامعهای نسلی بيرون خواهد آمد که بمفهوم واقعی ضد خشونت است. نسل فعال کنونی ايران که در مجموع بين بيست تا سی سال سن دارند و اتفاقاً، اکثريت نيروهای درون متنی را تشکيل میدهند، با تمام وجودشان بیزار از خشونت و اعمال خشونتآميز هستند. هم مديران و برنامهريزان امنيتی و سياسی نظام، و هم اپوزيسيون قدرتطلب درون نظام، اين نيرو را لحظه به لحظه زير نظر دارند و محک میزنند، و به همين دليل در تقابل با اعتراض مدنی آنها که خارج از انتظار بود، يکی با خشونت وصفناپذيری وارد ميدان میگردد تا فضای رُعب و وحشت را حاکم سازد و ديگری، پرچم سفيد عفو را بالا میبرد تا افکار را منحرف سازد.
گفت: با اين حساب، 22 خرداد امسال هم جواب نخواهد داد.
گفتم: من تنها يک چيز را میدانم که در سالهای قبل از انقلاب، نسل ما هرگز در اين جهت انرژی صرف نمیکرد که فلان يا بهمان حرکت جواب خواهد داد يا نه؟ در پس همه تلاشهایشان تنها يک واقعيت وجود داشت که: "ما بايد جواب بگيريم!". خوب هم میدانی که فرجام چنين اراده قوی و مصممی چيزی جز انقلاب نبود. البته غرضم از اين اشاره يادآوری يک نکته کليدی و فنی است که نسل پيشين، تجربهها و درسهای ارزشمندی را پيش روی نسل امروز گذاشت از جمله: "بدون اراده قوی و مصمم، نبايد قدم به خيابانها گذاشت!".
گفت: منظورت اين است که در برابر خشونت، به خشونت متوسل گردند؟
گفتم: اراده قوی و مصمم چه ارتباطی با واکنشهای خشونتآميز دارد؟ يکی از دلايلی که سبب شد تا نام مهاتما گاندی و انقلاب ملی هند در صدر مبارزات ضد خشونتآميز قرار بگيرد، برگرفته از همين اراده قوی و مصممی است که ياران گاندی در تقابل با ارتش انگلستان از خود بروز داده بودند. برعکس، در ايران هنوز ما با اراده مصمم و فراگيری که خواهان تغيير بنيادی باشند، روبهرو نيستيم. هنوز گروهی از مردم جامعه ماهيت جنايتکارانه نظام ولايی را، بمعنای "زوال اخلاقی نظام" میفهمند؛ و پاره شدن عکس خمينی را، گناه کبيره و توهين به مقدسات اسلامی تفسير میکنند و دهها نمونه ديگر که به سهم خود نشان میدهند که هنوز آن اراده مصمم و يکپارچهای که خواهان تغييرات اساسی در کشور باشند، فعلاً و در شرايط کنونی شکل نگرفتهاند. هر وقت چنين ارادهای شکل گرفت، تو نيز پاسخ سئوالت را خواهی گرفت که کدام يک از «ميدان»ها، [با خنده] جواب خواهند داد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر