هر زمان که
اصطلاح سياسی «جام زهـر» را از زبان کسی میشنوم يا میخوانم؛ ياد داستان فولکلوريکی میافتم که پيران شهر ما تعريف
میکردند:
در لاهيجان قديم مردی زندگی میکرد که شغل شريفاش دزدی بود. گويا
دست مهربانش در جستوجوی پول و جواهر، اغلب جيبها
و کيفها و صندوقچهها و نازبالشها را لمس کرده بود. اما از آنجايی
که بسيار حرفهای عمل میکرد و ردّ
پايی بهجا نمیگذاشت؛ دستگيری و محکوم کردنش هم
آسان نبود. ... تا اين که در يکی از روزها مردم به تنگ آمده برای دادن آخرين اخطار
به خانهاش ريختند و تهديد کردند هر دزدیيی
که از امشب در شهر رُخ دهد، او را همراه با تمام زندگی و خانه و خانوادهاش يکجا به آتش خواهند کشيد. دزد به
مردم قول شرف میدهد و میگويد: میدانم تعهددادن شبيه نوشيدن جام زهرست ولی، من از امشب به
عهدم وفادارم و بعد از اين دزدی نخواهم کرد! ... مردم قول دزد را پذيرفتند و رفتند اما، از همان لحظه هر چه زمان میگذشت و روز به شب، و شب به نيمه میرسيد،
بیتابی و ديوانگی دزد هم دَم-به-دَم بيشتر و بيشتر میگرديد.
مگر میشود عادت ديرينهی دزدی را يک
شبه ترک کرد؟ ساعتها فکر کرد تا راه حلی بيابد و سرانجام يافت: نصف شب
سطلی برداشت و طنابی، پاورچين و دزدکی خودش را رساند به حياط خانۀ همسايه و سطل
آبی از درون چاهاش کشيد و آورد و ريخت در درون چاه خانه خود، و بعدش هم رفت به
بستر و با آرامشی باورنکردنی تا سحر خوابيد.
حکايت آيتاله
خمينی هم شبيهی زندگی آن دزد همشهری ما، اگرچه به اجبار و بعد از اينکه يک نسل کامل از جوانان فعالِ درون جامعه اعم از بسيجی،
سپاهی، سرباز وظيفه، ارتشی و ديگر گروههای داوطلب
سياسی و اجتماعی را در جنگ نابود کرد؛ جام زهر نوشيد و قول داد که از آن پس خونی
نريزد ولی، مگر میشود هشت سال عادت خونريزی را يک شبه ترک کرد؟ او هم
مانند دزد داستان ما دنبال راه حل میگشت و سرانجام
راه حل مناسبی هم يافت: هولوکاست سياسی! يک هفته بعد از پذيرش قطعنامهی ٥٩٨، فرمان قتل عام زندانيان سياسی را صادر کرد. وقتی
کشتار به پايان رسيد، مثل آن دزد آرام به بستر رفت و
با آرامشی باورنکردنیای خوابيد و ديگر بيدار نشد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر