دوشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۷

شرايط تغيير و تحول

آيا جامعه ايران وارد فاز جديدی گرديد و در آستانه‌ی تغيير و تحول تازه‌ای هستيم؟ 



🔸 از آنجايی که نظام سياسی_رانتی ايران به معنای واقعی در چارهانديشی و حل بحرانهای سياسی، اجتماعی، اقتصادی، ارزی، تجاری، بیکاری، زيست محيطی و غيره عاجز و ناتوان است؛ جامعه ايران وارد فاز جديد تغيير و جا-به-جايی قرار گرفت و بهزودی شاهد يکسری تغييرهای مهم در درون حکومت خواهيم بود. اما با توجه به تجربه تاريخی [از جمله تجربهی انقلاب ايران] هر تغييری، نشانهی تحول نيست!

🔸 در قرن پيش و در روزگار گسترش و اوجگيری انقلابها، يعنی از فردای جنگ جهانی اوّل تا دورۀ جوانیهای نسل «ما» که متولدين بعد از جنگِ جهانی دوّم و نسل گذار ميان دو «عصر» سختافزاری و نرمافزاری بوديم؛ از يک جهت، مهمترين بخش نيروهای محرکه جامعه را برای تغيير و تحول در جهان تشکيل میداديم اما از جهتی ديگر، نگاه و تعريف مسلط و عمومی زمانهی ما در بارۀ تشخيص شرايط عينی تحول اجتماعی در درون هر جامعهای، بسيار ساده و چه بسا متأثر و برگرفته از شرايط مأنوس با عصر جهان صنعتی، تا حدودی مکانيکی بود: پائينیها کل حکومت را برنمیتابند و بالايیها، ناتوانند در سرکوب و حفظ نظام!  

🔸 ولی اين فرمول ساده که از سکّوی تسخير قدرت سياسی به بحرانهای درون جامعه مینگريست، پيش از اينکه کوچکترين توجهای به مقوله «تحول» داشته باشد، بيشتر به مقولۀ انقلاب، به تغييرهای شکلی و جا-به-جايی حکومتها میانديشد. مثال بارزش همين انقلاب اسلامی ايران است. ما در انقلاب اسلامی شاهد تغيير نظام سياسی و جا-به-جايی گروههای اجتماعی در قدرت و در حکومت بوديم. ولی از آنجايی که نيروهای تازه به قدرت رسيده، مخالف سرسخت پرواز آزادانهی انديشه برفراز جامعه بودند و چنين تحولی را هرگز برنمیتابيدند؛ نه تنها شاهد تحولات تازهای بعد از تغيير [ يا انقلاب] در درون جامعه نبودهايم، بلکه از بسياری جهات جامعه ايران به عقب برگشته و در برابر افکار بغايت ارتجاعی دولتمردان اسلامی، فرهنگ شهروندی و آن آزادانديشی دورۀ يکساله پيش از انقلاب را در درون خويش محبوس کرد، دانسته لب فرو بست و واپس نشست.   

🔸 جامعه مدنی ايران وقتی تحت تأثير شرايطهای مختلفی از جمله دلهره، ترديد، تمايلهای محافظهکارانه يا فشارهای جانبی اطرافيان اگر نخواهد يا نتواند همين امروز ديدگاهها، باورها و انديشههايش را برفراز جامعه به پرواز درآورد؛ آنوقت چگونه قادر خواهد بود در روزهايی که ناآرامیها عمق و گسترش میيابند و به اوج خود میرسند؛ بحران را مديريت کند؟ نفرت و خشونت متراکم چهل ساله را که همراه با ناآرامیها رها میگردند، مهار کند؟ يا زمينهی همبستگی عقلانی را برای شکلگيری آلترناتيوی منطبق با زمان، مهيّا کند؟ البته ناگفته نگذرم که بعضیها معتقدند که هم ايده مديريت بحران، هم تجربهی اعتراضهای پراکنده گذشته و هم زمينه برای شکلگيری اتحادها و همبستگیها در ميان قشرهای مختلف جامعه مهيا است. من نيز معتقدم چنين مواردی کموبيش وجود دارند اما، مادامی که مسئلهی کليدی همبستگی يعنی مسئوليتپذيری، در اولويت و در رأس گفتوگوها قرار نگيرد؛ مثل سروده زير که سرايندهاش ناشناس و گمنام است؛ هرگز نمیتواند به عاملی تأثيرگزار و به يک آلترناتيو جلبکننده و سراسری مبدل گردد:   
  
فکر را پر بدهيد و نترسيد
که از سقف عقيده برود بالاتر
فکر بايد بپرد!
برسد تا سر کوه ترديد و ببيند
که ميان افق باورها
کفر و ايمان چه بههم نزديکند!
...
فکر اگر پر بکشد؛
هيچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نيست!
همه پاکيم و رها ...!

هیچ نظری موجود نیست: