(به بهانه ۴۴مين سالگرد ترور گروه جزنی_ظريفی)
🔸 شاه میدانست که بيژن جزنی ليدر سياسی بخش مهمی از نيروهای اجتماعی آگاه و
بالفعل درون جامعهی ايران است که با تهديد و ارعاب نمیشود آن نيروها را در درون
جامعه پس راند و غيرفعال کرد.
🔸 رهبران سياسی يا در کل سياستمداران مختلف کشورهای جهان وقتی میبينند در داخل
کشور با يک گروه اجتماعی فعال، سازماندهنده و بسيجکنندهای سر و کار دارند که بهراحتی
نمیشود آنان را ناديده گرفت؛ در مقابل آنان چه سياستی را دنبال میکنند: دامنزدن
به جنگ داخلی يا تن دادن به سياستی ملايمتر و مذاکره؟
🔸 از اين منظر پرسش کليدی اين است که چرا رژيم پيشين بجای کوتاه آمدن و مذاکره
کردن با جزنی، مردی که معتقد بود با گسترش آزادیهای اجتماعی و فعاليت آزادانه حزبها
در درون جامعه، چريکها اسلحه را بر زمين خواهند نهاد؛ به تاکتيک احمقانه و
ناجوانمردانه ترور متوسل گرديد؟ آن هم ترور افرادی که «اسير» بودند و بنا به خواست
و تمايل حکومت شاهنشاهی در دو مقطع زمانی مختلف، دو بار محاکمه شدند تا برای هميشه
عمرشان را در زندانها بگذرانند.
🔸 اگر پاسخهای شعاری_احساسی را ناديده بگيريم، يک نکته حائز اهميت و قابل
بررسی میتواند توجهی همه را بخود جلب کند که در ظاهر، ترور گروه جزنی_ظريفی صد_در_صد
ناسازگار بود با آن هدف راهبردی که شاه در رسيدن به دروازههای تمدن بزرگ دنبال میکرد.
مگر میشود با رفتارهای غيرمتمدنانه و برگرفته از عصر بربريت به دروازه تمدن بزرگ
رسيد؟ البته برای مردی چون خمينی که سراپا ضد فرهنگ و ضد تمدن بود، اين قبيل مسائل
ذرهای اهميت نداشت اما، برای محمدرضا پهلوی که میخواست در مناسبات بينالمللی
چهرهای متمدن از خود نشان دهد؛ نوعی سرشکستگی و افت سياسی بحساب میآمد. بهويژه،
اين پارامتر را نبايد ناديده گرفت که برای شاه همواره مهم بود که بداند رهبران چند
کشور اروپائی و آمريکايی در ارتباط با رفتارها و تصميمهای او چگونه میانديشند و
قضاوت میکنند.
🔸 با توجه به چنين شناختی به گمانم ترور گروه جزنی_ظريفی ممکنست متأثر از دو
عامل تعيينکننده زير باشد:
🔸 نخست، ممکن است محمدرضا پهلوی بهعلت پیبُردن به اشتباه راهبردی خود مبنی بر
تعطيل کردن احزاب فرمايشی در اسفند ماه ۵۳؛ تعادل روانی خود را در کل از دست داده
باشد؛
🔸 دوّم، ممکن است ترور گروه جزنی_ظريفی توسط نيروهای امنيتی بر شاه تحميل
گرديد و او [خواسته يا ناخواسته] با يک عمل «انجام يافته» رو-به-رو گرديده
باشد.
🔸 من شق دوم را واقعیتر میبينم چونکه تمامی کادرهای درجه يک و رهبران بخش
امنيتی ساواک يکپارچه و با دستانی خونآلود در پشت آن ترور ايستادند و نظر خودشان
را بر شاه تحميل کردند. اين حرکت هيستريک و شوردرونی خطرناک ناشی از ترس، تنها دو
علت داشت:
🔸 نخست بهرغم ادعاهای توخالی و قدرقدرتی ساواک، بيزن جزنی توانست از داخل
زندان، دو پلنوم سرنوشتساز مرکزيت سازمان را در مهرماه و اسفندماه سال ۵۳، هدايت
و رهبری کند. درز چنين خبری در درون جامعه، هم موجب سرافکندی بخش امنيتی ساواک میگرديد
و هم علتی برای افزايش کينه و تحريک رفتارهای هيستريک و غيرانسانی؛
🔸 دوّم، کمترين اثر مطلوب بيزن جزنی بر پلنوم سازمان را میتوانيم چنين فهرست
کنيم: نقد رفتارها و راهکارهای تروريستی، قطع ارتباط با سازمانهای تروريستی جهان
از جمله بادرماينهوف آلمان، در اولويت قراردادن کارهای صنفی_سياسی، ايجاد و
تقويت پشتِ جبهه سياسی، تشکيل دبيرخانه و غيره بودند. اين تصميم مهم در چشمانداز،
يعنی کاهش بودجه پنهان امنيتی و کاهش درآمدهای بیشمار و غيرقابل محاسبه ساواک.
حفظ منافع سبب شد تا نيروهای ساواک با يک عمل تروريستی، دو هدف مهم را نشانه
بگيرند: هم نيروی مزاحم را از سر راه بردارند؛ و هم چريکهای درون خانه تيمی را
تحريک کنند تا در واکنشی انتقامجويانه، دست به اعمال خشونتآميز بزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر