🔸 شورش، چه بهعنوان رهنمود دينی [زرتشتی] برافکندن «شر» از
جهان زندگی، و چه بهعنوان يگانه راهبرد و آشناترين و ملموسترين راهکار سياسی در
مخالفت با شاهان ستمگر؛ يک واقعيت تلخ تاريخی و يک عنصر جدايیناپذير تاريخ ايرانی
است که از زمان داريوش هخامنشی تا حکومت اسلامی در درون کشور ما حضور و تداوم
دائمی داشت و دارد و به احتمال زياد در آينده هم خواهد داشت.
🔸 مهمترين علت و مشوق شورشها همان نظريهی «ولايت مطلقه
شاه» يا «فرّۀ ايزدی» و نظام سياسی برخاسته از آن يعنی نظام «شاه_رعيت» بود که شاه
را مالک جان و مال و ناموس رعيت میشناخت. گرچه در روزگار ما اوضاع و احوال ظاهرن
کمی تغيير کرده است ولی، به لحاظ مضمونی_حقوقی همان سيستم همچنان در نظام فقهای اسلامی برقرارست
و تا هنگامی که در مکانيسم توزيع قدرت، ثروت و امنيت تحول حقوقی بنيادين و قابل
کنترلی رُخ ندهد،
ممانعت از وقوع و تداوم شورش در آينده همچنان غيرممکن خواهد بود.
🔸 اما موضوع اين نوشته نه شورش، بلکه
شناساندن «نسل شورشگر» است، شناساندن نسلهای مختلف
تاريخی که هر زمان وارد عرصهی سياسی شدند، پايههای نظام سياسی وقت را سست و
لرزان کردند اما متأسفانه، تاريخ پژوهان ما بهسادگی از کنار آن گذشتند.
🔸 فعل شورش را شورشيان که ترکيبیست
از پير و جوان و کودک و زن و مرد؛ انجام میدهند. به چنين
ترکيبی کسی نمیگويد نسل! به زبانی ديگر، وجود
شورشهای بیشمار بهمعنای وجود و حضور نسلِ شورشگر در تمام دورههای مختلف تاريخ ۲۵۰۰ ساله ايران
نيست. مثلن در دورۀ هخامنشيان به دليل وجود عنصر مهمی چون بالا بودن فرهنگ مقاومت
سياسی در ميان مردم و جامعه؛ نسل شورشگر نه
تنها نمیتوانست در درون جامعه شکل بگيرد بلکه، تحت تأثير
همان عنصر مقاومت بعد از مرگ کوروش، ايرانيان همراه با «برديا» در اعتراضی آرام،
مسالمتجو و بدون خونريزی، توانستند نخستين خشت انقلاب مسالمتآميز را در جهان
بگذارند. از اين منظر، پيدايش، تولد و چگونگی شکلگيری نسل شورشگر [بهعنوان يگانه نيروی
محرک نسلی، بسيجکننده و سازماندهنده]، همواره وابسته بود و هست به شرايط جامعه و بالا بودن درجه خمودی، تفرقه و بیتفاوتی مردم ايران.
تاريخ پيدايش
🔸 آن فرهنگ مسئوليتپذيری و مقاومت
سياسیای که در برابر زورگويان داخلی يا در برابر مهاجمان خارجی
در زمان خاندان هخامنشيان در درون جامعه وجود داشت؛ بعد از تهاجم اسکندر مقدونی، آرام
آرام به فرهنگ تسليمپذيری و صبر و انتظار تنزل يافت.
🔸 اما رواج و گسترش فرهنگ تسليمپذيری در درون جامعه بههيچوجهی
سازگار با باورهای پيشين ايرانيان نبود. در نتيجه بنا به نياز زمانه، فرقه تازهای
به نام «زروانی» که در واقع انشعابی از آيين زرتشت بود شکل گرفت. اين آيين تازه که
بعدها شد دين رسمی خاندان ساسانيان؛ مهمترين اصل آيين زرتشتی را که انگشت تأکيدش
را میگذاشت روی «آزادی اراده و مسئوليت فردی»، برنتابيد و بجای آن مقولههايی
مانند «جبر» و «تقدير» و «سرنوشت باوری» را در درون جامعه رواج داد. مقولههايی که
زير سلطه يکصد ساله حکومت «سلوکيان» يونانی بر ايران، برای مردم ملموستر و قابل
فهمتر بودند.
🔸 وقتی ساسانيان به قدرت رسيدند، با آغوش باز از آيين تازه
استقبال کردند و نخستين نظام دين_حکومتی را در جهان مستقر کردند. (توی پرانتز
اضافه کنم اميدوارم که نظام دين_حکومتی عصر ساسانيان را با نظامی دينی خاندان
صفوی يا با نظام دينی که امروز بر جامعه ايران حاکم است، برابر نگيريد).
🔸 مهمترين علت استقبال حکومت ساسانی از آيين تازه اين بود
که فرقه «زروانی»، ديواره ميان «خير» و «شر» را فرو ريخت و حق انتخاب اخلاقی را از
مردم گرفت. بديهیست زندگی در زير آن سقفی که فرهنگ و وظيفه اجتماعی حق انتخاب
اخلاقی و مسئوليتپذيری بههيچوجهی ترويج نشود و يا اين فرهنگ، سينه_به_سينه
از نسلی به نسل ديگر منتقل نگردد؛ بعد از گذشت يکی_دو نسل، جامعه در برابر مسائل
مختلف اجتماعی، سياسی، آموزشی و غيره بیتفاوت میگردد و هر کسی سعی میکند دو
دستی کلاه خود را مُحکم بگيرد تا باد آنرا از سر نربايد.
🔸 بديهیست هر جامعهای، صرف نظر از اين که طغيانگرست يا
تسليمپذير و سرنوشت باور؛ متناسب با وضعيت زمانه خود، خواهان يکسری نيازها و
خواستهای ضروری است. اگر به آن نيازهای ضروری پاسخی در خور توسط حکومت داده نشود؛
آن نيازها انباشته میگردند و در تداوم خود، مبدل میشوند به نياز نسلها. اين
زنجيره بهطور طبيعی نه تنها نمیتواند تداوم داشته باشد بلکه، بعد از چند حلقه
نسلی، منتهی میگردد به نسل شورشگری که عليه بیتفاوتی پدرانشان قيام میکنند.
جنبش مزدکيان، نخستين نسل شورشگری هستند که نام آنان در تاريخ اجتماعی ايران ثبت
گرديد.
نشانههای ويژه
🔸 دکتر همايون کاتوزيان [تاريخ ايرانيان/ ۶۷] میگويد: جنبش
مزدکی پس از پنجاه سال قحطی و شکست پديدار شد. به زبانی ديگر بعد از گذشت سه نسل و
تداوم انباشت نيازهای اوليه و ضروری، نسل شورشگری بهعنوان يگانه نيروی محرک
نسلی، بسيجکننده و سازماندهنده، عليه بیتفاوتی پدران خود بپا خاستند. مدعای
چنين سخنی را میتوانيم هم از درون شعار راهبُردی مزدک که: "اصلاح اجتماعی و
اقتصادی" بود بيرون کشيد و هم از درون راهکارهايی که انجام میداد. مزدک در
خطاب به جامعه بیتفاوت میگفت که از طريق فعاليتهای اجتماعی پسنديده، میتوانيم
دامنهی اعمال خير را در جهان گسترش دهيم و متناسب با آن، اثرگذاری «شر» را روز_به_روز
کاهش دهيم.
🔸 در واقع اثرگذاریها و نشانههای تاريخی که مزدک از خود
بجای گذاشت، بهطور طبيعی شدند نشانههای نسل شورشگر بعدی در تاريخ ايران زمين.
نخستين نشانه را در پاراگراف بالا توضيح دادم: شورش عليه بیتفاوتیهای پدران. به
زبانی ديگر، نسل شورشگر از همان آغاز حرکت، کوچکترين توجهی به موضوع کليدی سياست،
يعنی تسخير قدرت سياسی ندارند. هدف راهبردی آنها، دميدن خون گرم شورشگران در
کالبد سرد و بیروح و بیتفاوت فرودستان جامعه زمانه خود است. اين تمايل مسلط را به آسانی میتوانيد از درون جنبش مزدکيان، جنبش
خرمدينان، ...، جنبش بابيان و جنبش فدائیان خلق بيرون بکشيد.
🔸 دومين نشانهی نسل شورشگر، عدالتخواهی اقتصادی است. همه
آنها بدون استثناء خواهان توزيع عادلانهتر ثروت در درون جامعه بودند. بههمين
علت به لحاظ تاريخی حضور اين جنبشها صرفنظر از تمايلات درونی خود [اعم از مذهبی
يا غيرمذهبی]، هر چه به زمانه ما نزديکتر باشند، گرايش به «سوسياليسم» در آنها
بيشتر است. نمونه سازمان مجاهدين خلق و جنبش بابيان. مسئله عدالتخواهی چنان در
درون جنبش بابيان اهميت داشت که تأثيرش را برجامعه بهائيان نيز گذاشت و آنها اصل
مهمی را در قانون روابط درونی خود گنجاندند بنام: "تعديل معيشت".
🔸 البته من بر اين باور نيستم که نسل شورشگران بعدی، تجربهی
نسل شورشگران پيش از خود را مو_به_مو مطالعه کرده باشند. اما وقتی میپذيريم
که عدالتخواهی يکی از نشانههای مهم نسل شورشگرست، آنوقت اين انتظار وجود دارد
که به لحاظ رفتاری بسياری از راهکارها و پيشنهادهای آنان کموبيش شبيه هم باشند. يک
نمونه تاريخی اثبات اين نظر فرمانی است که مزدک به نيروهای خود داده بود: بنا به
خواست مزدک، نيروهای او در انبارهای غلهی دولتی را گشودند تا به نيازمندان غذا
بدهند [کاتوزيان/تاريخ ايرانيان]. ۲۰۰۰ سال بعد، بيژن جزنی در نقد عمل تروريستی حميد
اشرف مینويسد: فاتح يزدی را میبايست گروگان میگرفتيد و آزادی او را مشروط میکرديد
به خريد پوشاک و لوازم تحرير برای کودکان ياخچیآباد و زورآباد [نقل به معنا].
🔸 سومين نشانهی نسل شورشگر اين است که همهی رهبران همراه
با بخشی از نيروهای خود توسط حکومتها به شيوهای کاملن ناجوانمردانه و جانگذاز
کشته میگردند: مزدک و يارانش؛ بابک و يارانش؛ سيدعلیمحمد باب و يارانش؛ و بيژن
جزنی و يارانش.
🔸 چهارمين نشانه نسل شورشگر، شجاعت بینظير، مقاومت غيرقابل
فرسايش، و پیگيری مداوم در رسيدن به هدف است. اين خصوصيات آنها را به يگانه نيروی محرک نسلی،
بسيجکننده و سازماندهنده تبديل میکند. و در هر دورهای که نسل شورشگر پا به
عرصهی اجتماعی گذاشتند، با وجود عمر کوتاه و خونين که داشتند؛ پايههای نظام
سياسی حاکم را سُست و لرزان کردند. نمونه تاريخیاش جنبش خرمدينان است که چگونه
زمينه ساز سرنگونی خلافت عباسی گشت؛ يا جنبش بابيان که ناصرالدين شاه ديکتاتور را
ساقط کرد والخ.
بدفهمی تاريخی
🔸 اين روزها که هم سياستمداران نظام اسلامی و هم بخشی از
جامعه ترس از شورشِ عمومی را دارند، نوشته بالا توضيح میدهد که تنها نسل شورشگرست
که پايههای يک نظام سياسی را برای سقوط سست و لرزان میکنند. شورش در تاريخ ما همواره
دامنهی محدود و عمر کوتاهی داشت و عمومن برای خواست ويژه و عمدتاً اقتصادی شکل میگرفت
و زود هم فروکش میکرد. البته تاريخنويسان ما جنگهای قبيلهای را نيز بحساب شورش
نهادندهاند و اين بدفهمی را دامن زدهاند که شورشها موجب سرنگونی حکومتها میگرديدند.
در حالیکه اغلب روشنفکران میدانند که بپا خاستن «نادر» و قبيلهی او، پيش از اينکه
کوچکترين شباهتی به شورش داشته باشد، بيشتر به جنگهای ملی_ميهنی عليه محمد
افغان شبيه بود. «شاه سلطان حسين» آخرين ساه صفوی نيز قبل از خيزش نادر، به لحاظ
مضمونی توسط محمد افغان ساقط گرديده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر