دشوارترين و حساسترين لحظات زندگی يک انسان، زمانی است که بدون توجه به نهيب اراده، خاطره کشتارها و قتل عام ها را زنده می سازد.
زنده نگهداشتن خاطرات ضروريست و وظيفه ملی هم حکم می کند که خاطره اين روزها را انديشمندانه برای عبرت و آموزش نسل آينده، زنده نگهداريم. اما اگر بيان خاطره، پيشاپيش با پرسش و اراده همراه نگردد، رهايی از دام احساس و غليان های بعدی، به آسانی ميسر نمی گردد. اگر اراده ای نباشد و ندانيم که هدف از زنده کردن خاطره چيست؛ ناخواسته ميان خاطره و احساس پُلی برقرار می کنيم و چنين ارتباط و پيوندی تنها می تواند يک معنا داشته باشند: تداوم کشتار!فکر نکنيم خاطره به گذشته تعلق دارد، چنين نيست! او جان دارد و اين جان دوباره می تواند جريحه دار شود. هم اينک که دولت اصلاح طلب، درباره پرونده قتلهای سياسی ـ زنجيره ای بی توجهی نشان ميدهد، بدين معناست که زخمی برخاطره قتلها وارد کرده است. کافی است با احساسات مان ـ هرچند پاک و ظريف ـ مقداری نمک براين زخم بپاشيم، تا فاجعه ای ديگر به بارآيد. آنانی که می گويند «مُشت اسلامی» را با «مشت ملت» پاسخ خواهيم داد، خود نمی دانند که ناخواسته چه مفاهيمی را ترويج می کنند. يعنی ما از هم اکنون، زمينه های دور باطل خشونت و کشتار ديگری را درجامعه مهيّا می سازيم.
وانگهی، آنانی که مشت را با صفت های مختلفی تزئين می کنند، به يک معنا مُشت را پوشش ميدهند. يعنی تبعيت از فرهنگی که قرنها بر جامعه ما تسلط داشت و دارد. معضل اصلی جامعه ايران همواره مشت بود و هست، چه با فره ايزدی و يا الله ی محمدی!
۱- به ياد ندارم کسی جز خشونت، ارتباط ديگری را ميان چشم و مُشت کشف کرده باشد. رابطه دوگانه و متضاد آنها، همواره اصلی ترين موضوع قصه های تاريخی و پيچيده ترين مسئله ی سياست و زندگی سياسی را رقم می زدند. ارتباط طبيعی چشم، از طريق ديدن برقرار می شود و لذا در برخورد با مشت، تمايلی برای باز کردن آن نشان ميدهد. اما مشت، نماد پنهانکاريست و از طريق تحميل اراده به انگشتان و مطيع ساختن آنان شکل می گيرد. مشت باز شده، خاصيت و معنای خود را از دست خواهد داد و برهمين اساس، هر مشتی مايل است تا اين اختلاف تاريخی را از طريق کور کردن چشم حل کند.
قصه چشم و مشت، قصه ی کُهنی است. کهنسال تر از تاريخ. اگرچه حافظه تاريخی بطور مشخص و دقيق بخاطر نمی آورد که در چه زمانی تولد مشت را، برای اولين بار در تاريخ ثبت کرده اند؛ اما داستان کور شدن چشمهای ملت، تا همين امروز، سينه به سينه، انتقال داده می شوند. تنها سند غير مبهم در اين زمينه، ادعای حقوقی مشت است که می گويد: در گستره نگاه چشم، امنيت و زندگی من تهديد می شوند. لذا برای تأمين و حفظ امنيت انگشتان، مجبورم راه نگاه را مسدود و کور سازم. راه سومی وجود ندارد!
بديهی است که در زندگی روزمره، هميشه گروهی زير شعار وحدت اضداد، در جستجو و کشف راه حلی سوم خواهند شتافت. اما چنين شتابی بدون توجه به موضوع و ماهيت وحدت، همواره به راه حلی کور کورانه، منتهی می گردد. چنانکه در کشور ما نيز، برای اولين بار در پنج سال گذشته، گروهی تصميم گرفته بودند تا با قرائتی دموکراتيک تر از اسلام، رابطه ی منطقی چشم و مشت را عدالت خواهانه حل کنند. نتايج تحقيق آنان منجر به تصميمی شد که: برای حفظ آبروی نظام، از ملت ميخواهيم تا در محافظت از چشم ها و تأمين امنيت آنها، بهتر آن است که از اين پس همگی بسته شوند، کور بودن به از آن است که تا کشته شوند!
۲- داريوش فروهر، پيش از مرگ در جايگاهی قرار داشت که بی هيچ اغراقی می توانيم بگوئيم که او هم يکی از چشمهای ملت ايران بود. پُل ارتباطی سه نسل. گنجينه ی ارزشمندی که قدم به قدم، همه راه ها و کوره راه ها را با عشق به مردم و ميهن پشت سر نهاد، و برشانه های خود کوله باری از شادکامی ها و ناکامی ها ملی را حمل می کرد. او چشم ملت ايران می توانست باشد چرا که آن همه نشيب و فرازهای سياسی را با پوست و گوشت و استخوانش لمس کرده بود. او چشم ملت ايران می توانست باشد چرا که از مدتها پيش، از دالانهای پُر پيچ و خم انواع ايدئولوژی ها گذشته بود. او چشم ملت ايران می توانست باشد چرا که با همه نخبگان سياسی از نزديک نشست و برخاست داشت و همه ی کنش ها و واکنش های مختلف در جامعه را به آسانی شناسايی می کرد و می شناخت.
آری، او چشم ملت ايران بود و ما، بسيار سهل انگارانه اين چشم را از دست داده ايم! آيا جهانيان هم اينگونه با چشم های ملی خود برخورد می کنند؟ ملت های مختلف جهان به تجربه دريافته اند که در حفاظت از چشمهای ملی، نبايد غير مسئولانه برخورد کرد. درست است که هر جفت چشمی را ما با رنگهای خاصی می شناسيم، و درست است که سليقه فردی تک ـ تک ما هر يک تمايلی به رنگی دارند و آن را بيشتر می پسندند؛ اما از مجموعه همين رنگهاست که می توانيم زندگی رنگی و متنوع را در جامعه شکل دهيم و برپا سازيم. ملتی که نخواهد از چشمهای ملی حفاظت کند، قدرت حفاظت از چشمهای خويش را برای هميشه از دست خواهد داد.
در همين بيست و پنج سالی که گذشت، مُشت قدرت اسلامی، چشمهای بسيار و ارزشمندی را کور و نابود کرد و يک نسل از ملت را برای مدتی نابينا ساخت. به رغم وجود جنايات بيشمار، جناياتی که خودی ها هم مجبور به تأييد آن شدند؛ چرا ما، يعنی ملت ايران، غير مسئولانه و بی تفاوت از کنار آن گذشتيم؟ در حاليکه ميدانستيم ابليس مرگ درب خانه ی هرکسی را خواهد زد و ديديم که با ضربت هم کوبيد؟ آيا می توانيم بگوئيم که رنگها علت اصلی سهل انگاريها و بی تفاوتی ها شدند؟ ای کاش درد اصلی رنگها بودند و می گفتيم فروهر سفيد می بيند، مختاری سرخ و پوينده سبز! اين درد در کوتاه ترين زمان و با قدری تفکر درمان پذير بودند. موضوع بسيار فراتر از اينهاست که در پس يک جفت نگاه، به تقديس رنگ سياهی برخاستيم که در گستره آن، هيچ رنگی قابل شناسايی نبودند. ما در برخورد با حقيقت زندگی و انسان، بمفهوم واقعی کور شده بوديم.
۳- وظيفه اين قلم، توليد و ترميم خاطرات نيست و نمی خواهد کوچکترين سهمی در رواج دور باطل خشونت، با شکل و شمائل انتقام خواهی داشته باشد. بازسازی خشونت، بسياری از چشمهای آلوده و نيمه بيدار کنونی را مجدداً کور خواهند کرد. وانگهی تداوم خشونت، هم نسل بی گناه آينده را گرفتار فاجعه خواهد ساخت و هم با توجه به شتاب کنونی جهان، کشور ما سالها از کاروان تمدن و پيشرفت عقب تر خواهد ماند. اما از طرف ديگر، به اين مهم نيز واقف است که مقوله بخشش نمی تواند در شرايط کنونی به ابزار سياسی ارزشمندی تبديل شوند.
پيش از بخشش، جامعه بايد به اين سطح از رشد برسد که جنايتکار، در هر لباس و مقام و جايگاهی که می شناسيم و يا قرار دارد، جنايت کار است و بايد به جامعه و مردم معرفی شوند. وقتی ما آمران و عاملان جنايت را بطور مشخص و رسمی نمی شناسيم، و يا آمر را در درون هاله ای از تقديس قرار ميدهند، چگونه می توانيم از مردم بخواهيم تا آنان را مورد عفو قرار دهند؟ آنچه که مردم را بيش از عمل جنايت کارانه قتلهای سياسی ـ زنجيره ای جريحه دار می سازد، برخورد غير اخلاقی مسئولان حکومتی است.اگر چه رئيس جمهور گاهگاهی اشاراتی دارند، اما ديگر جامعه در اين زمينه نمی انديشد که دين اسلام «عاطفه برانگيز» است و عده ای «عوامل خودسر» بعلت منافع فردی يا بيگانه از آن سوء استفاده کرده اند. پرسش مردم روشن است: چرا عدالت اسلامی نمی تواند در اين زمينه اجرا گردد؟ مخالفان اجرای عدالت چه کسانی هستند، آنان را معرفی کنيد؟
وانگهی عمل بخشش يک انتخاب شخصی است، همانگونه که بازماندگان قتلهای زنجيره ای خواهان اعدام هيچيک از عاملان اين جنايت نبوده اند و نيستند. اين بخشش جدا از وظايفی است که برعهده دولت، بعنوان مدعی عمومی و تأمين کننده امنيت ملی می باشد. چرا دولت در نيمه راه از وظايفی که برعهده اش بود پا پس کشيد؟ آيا مردم با مشاهده برخورد غير مسئولانه دولت به اين نتيجه نخواهند رسيد که قتلهای زنجيره ای، نقطه مشترک قرائت های مختلف از اسلام است؟
۴- قتلهای سياسی ـ زنجيره ای نشان داد که اصلاح طلبان دولتی، فاقد حداقل شهامت سياسی و اخلاقی هستند. اين سخن بدين معنا نيست که زحمات افرادی مانند گنجی و باقی ناديده گرفته شوند. اگر چه اصلاح طلبان در درون و در عمقی ترين لايه های وجود، خويش را درگير جنگی سخت ساخته اند و حتی آشکارا عذاب وجدان را بنمايش می گذارند؛ با وجود اين بينشی خاص آنها را که مبادا در سراشيبی سقوط رها شويد، از بيان علنی حقيقت باز می دارند.
آقايان بايد به اين نکته توجه داشته باشند جهانی که بسمت شفافيت می رود و گروهی از فرماسيونرها، جاسوسها، نيروهای امنيتی و حتی بعضی از اعضای مافيا داوطلبانه زبان باز کرده اند و بسياری از ناگفته ها را آزادانه گفته اند، سکوت آنها نمی تواند پايدار بماند. مضافاً از اين سکوت، برداشتهای سياسی و حقوقی مختلفی را می شود استخراج کرد که به يک معنا، نوعی شرکت داشتن در جُرم است. از طرف ديگر اين سکوت، بنفع سياست دولت پنهان و آمران جنايت است که از طريق افزايش کمّیت، نه تنها جُرم را سرشکن خواهند کرد و مانع از پيگيری ديگران خواهند شد، بلکه اصلاح طلبان را ناخواسته به پناهگاهی برای پنهان شدن جانيان، قربانی خواهند ساخت.
دوگانگی برخورد اصلاح طلبان با قتلها و جنايات دو دهه گذشته، ناشی از دوگانگی انديشه و اعتمادها است. آنها در باور بخود و چگونگی هضم قضايا و در باور به واکنش مردم، کاملاً مشکوکند و از آن زاويه چشم انداز را روشن و دقيق نمی بينند. چنين شرايط و فضايی را که آنها در آن بسر میبرند درک کنيم و مسئله را ساده نگيريم. ذکر نام آمران جنايات، پايان ماجرا نيست. کوچکترين اشاره ای در اين زمينه، مسلمانان را وادار خواهد ساخت تا علت و منشأ اصلی جنايات را برای مردم توضيح دهند. داستان آمر و فتوا، با داستان عامل و اجراء دو مقوله مختلف و متفاوتند. پيچيدگی مسئله در اينجاست که تفکر فتوا دهنده را نمی شود با قرائتی ديگر از اسلام ماست مالی کرد. تفکر روحانيت طراز اول، قابل تفکيک از ايدئولوژی نيست. اگر آرای او منطبق برمسائل فقهی نباشند، اعتبار و حيثت خويش را برای هميشه از دست خواهد داد. برهمين پايه است که آرای مختلف، نه مشمول زمان می شوند و نه قابل لغوند.
برای درک دقيق تر موضوع به کشتار زندانيان سياسی اشاره می کنم. همه ميدانند که دستور اين قتل عام از جانب آيت اله خمينی صادر گرديد. آيا تا اين لحظه، از دهان کسی شنيده ايد که بگويد امام قرائتی ديگر و غير واقعی از اسلام داشت؟ اکنون فرض کنيد جوان مسلمانی قصد دارد منشأ چنين جنايتی را از لحاظ نظری ـ دينی، در مقايسه و تطابق با معيارهای حقوق بشری توضيح دهد. او در مطالعات و توضيحات خود به چه درک و فهمی می رسد؟ شک در آراء، يعنی بحران هويت فرهنگی ـ مذهبی. اينجاست که دلهره و وحشت تمام وجود هر باورمندی را فرا می گيرد و استخوانهایش را می لرزاند. اگر چه آتش خشم در درون او زبانه می کشد، اما نبايد انتظار داشت که خشم برخاسته از وحشت، حتماً به رفتارهای عقلانی منتهی می گردد. او نيازمند کمک است و اين وظيفه همه ماست. وانگهی، درک منطقی منشأ جنايات، به معنای عبور از خط قرمز و ادامه آن بعنوان اصولی ترين و عقلانی ترين روش، پيوستن و همراهی با مردم است. اما بر سر راه اين همراهی، ده ها سد محکم بی اعتمادی قرار گرفته اند. اگر اين احساس غلبه گردنند که در پس آن ديوارها، مردم به زير پرچم «چشم، در مقابل چشم» گرد آمده اند، ديگر سخن گفتن از شهامت، نه روا است و نه کسی از خط ها و ديوارها عبورخواهد کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر