شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳
مردانه دوختيم کس از ما نمی خرد! ـ ۲
کجای کار ما ايرانيان می لگند؟ علت چيست که ما مباحثه بين دو يا چند نفره را با ميدان جنگ اشتباه می گيريم؟ فکر نکنيد تحمل ناپذيری و ناشکيبايی در برابر نظرات ديگران، تنها مختص و مربوط به گروه های خاصی از مردم است. نه! اين موضوع را می توان در تمامی سطوح و در رده های مختلف اجتماعی دنبال کرد و مثال آورد. يکی ـ دو سال پيش که مکاتبات خاتمی و عسگر اولادی را دنبال ميکردم، پرسش آزار دهنده و سمجی که چرا دبيران اوّل حزب مشارکت و مؤتلفه بجای آنکه در پشت ميزه مذاکره يا مباحثه قرار بگيرند، خود را سرگرم نامه نگاری کرده اند؛ هرگز رهايم نمی ساخت.
زانو به زانو نشستن در مقابل يکديگر را ما ايرانيان هنوز نوعی جنگ سرد می بينيم که چه بسا، بسياری از مباحثه ها، ادامه اش به مشاجره و سرآنجام به جنگی گرم مبدل گشته اند. تاريخ نيز گواهی ميدهد که اکثريت جمع های مختلف فکری، مذهبی و اجتماعی، همواره در آستانه شکل گيری، بدليل عدم تحمل منجر به انشعاب شده اند. اينکه چرا ما همواره بسمت نفی طرف مقابل گام برميداريم و مشوق انشعاب و تفرقه ايم، علتی دارد که از جمله می توان به باورهای فرهنگی ـ مذهبی ثنويت بعنوان عامل درونی و مسائل سياسی، اجتماعی، حقوقی و تربيتی، بعنوان عامل بيرونی، در اين زمينه اشاره کرد.
فرهنگ شفاهی حاکم برجامعه ما، همواره در سطحی بسيار نازل و بشکل روايات و نقل و قول ها رايج بودند و ترويج می شدند و طبيعتاً، هرگز نمی توانستند تا سطح مناظره و گفتگو تکامل يابند و شکوفايی انديشه را بدنبال داشته باشند. در سخنان راوی و نقال، صاحب سخن و نظر نيز غايب است و در نتيجه، دسترسی به آن امکان پذير نيست. معمولاً فرد از طريق اخلاق و قانون تن به قيود می سپارد، و می پذيرد که به جای مبارزه مذاکره کند، چون دولت در قبال او متعهد است که از جان و مال و حقوق قانونيش حمايت اساسی کند. اگر قانونی وجود نداشته باشد و دولت صاحبان نظر و انديشه را بنحوی معارض اراده اش ببيند و عليه آنان به مبارزه برخيزد؛ و يا اگر گسل موجود ميان دولت ـ ملت، آن دو را به دو دنيای جداگانه با راه و روشهای مختلف تبديل کرده باشد؛ آن وقت کدام نيرويی است که بتواند افراد را مقيد و نسبت به يکديگر متعهد سازند؟
لاقيدی افراد، خود نوعی قيد و تابع «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» است. يعنی ترس از انديشيدن و استقلال عمل. اگر بحث جنگ را به دليل معانی و برداشت های مختلف ناديده بگيريم و کنار بگذاريم، چرا بايد گروهی از ايرانيان، گروه ديگر را که معتقدند مادامی که حکومت اسلامی زير اعمال فشار مستقيم دولت آمريکا قرار نگيرد، تحولی در کشور روی نخواهد داد؛ خائن و وطن فروش خطاب کنند؟ معيار مقايسه و سنجش چيست که يک حکومت بغايت ارتجاعی، تروريست و ستمکار را بر ستمديگان ترجيح ميدهند و به حمايت از او برمی خيزند؟ اين شيوه برخورد حتی با مثال «مال بد به ريش صاحب آن» هم مطابقت ندارد؟
واقعيت اين است که ايرانيان در يک وضعيت متناقض نمايی بسر می برند و در عوض اينکه با متانت و هوشياری به استدلال های يکديگر گوش داده و راه مناسب و بی خطری را چاره انديشی کنند؛ به يکسری شعارهای عهد بوق و قرن بيستمی که تنها تخم نفرت را در ميان ملت های ميکارد متوسل شده و آب به آسياب حکومت جنگ طلب اسلامی می ريزند. همين که آشنای ما به رغم ادعای مخالفت با حاکميت اسلامی، وقتی دم از غيرت ايرانی می زند و غرور کاذب ناشی از فرهنگ مردسالارانه را به رُخ می کشد؛ شايد نداند همين غروری که بظاهر قدرت او را در يک مناظره معمولی مضاعف می کند و يک بحث حياتی و سرنوشت ساز را به مسيرهای انحرافی و جنجالی سوق ميدهد، ناخواسته خود را با همان ناسيوناليسمی که در کار ديپلماسی و جنگ، قدرت حکومت را مضاعف می کند؛ همسو و منطبق می سازد.
از طرف ديگر، وقتی می بينيم که ايرانيان در بحث های مکتوب، تحمل پذيرند، بسيار مستدلل، محکمه پسند و مؤدبانه تر مسائل را دنبال می کنند؛ يا اگر گروه بيشماری از جوانان برای بيان دردهای خود، به دنيای مجازی روی آورده اند و بی هيچ هراسی، آزادانه انديشه ها و نگرش های خود را در برابر چشمان ملت ايران گرفته اند؛ چنين تغييری، پيش از اينکه بيانگر تحول فرهنگ شفاهی ايرانيان باشد، بيشتر تحت تأثير همان فرهنگی است که ما هم اکنون ناآگاهانه عليه آن نفرت بی دليلی را ترويج می کنيم.
فرهنگ نوشتاری محصول غرب است که همراه با متُد آموزش جديد وارد جامعه ما گرديد. فرهنگی که طی چهارصد سال با پذيرش استدلال های منطقی ديگران، نکات مثبت بيگانگان و حتی دشمنان، شکل و قوام يافته است. در اروپا، و در فاصله جنگهای مذهبی قرن شانزدهم و جنگهای اروپايی انقلاب فرانسه، بندرت ديده شده که دولتی، عليه دولت و ملت ديگری شانتاژ کرده و کينه و وحشت را ترويج کند. دراين فاصله کشورهای متخاصم به مردم خود اجازه می دادند که تمدن و توفيق های مادی و معنوی يکديگر را محترم بشمرند. اين در حالی است که ما بعد از هزار و پانصد سال، هنوز اعراب را بدليل تهاجمی که به کشور ما داشته است خوار و ذليل می شماريم. ما هنوز در لا به لای صفحات تاريخی و به رغم اطلاع از اينکه تاريخ محل اختلاف است، اسناد تفرقه، جدايی و دشمنی را بيرون می کشيم. ما هنوز... .
در پرهيز از اطاله کلام، قطع تلفن آشنای ما، مرا هم دچار ترديد ساخت که چگونه برخورد کنم. کسی که بعد از سالها آشنايی، تحمل شنيدن يک جمله از حرفهای مرا نداشت، چگونه می توانم برسر يک موضوع غامض و جهانی که کارکُشته ترين ديپلمات های دنيا نيز بطور دو پهلو و غير شفاف با آن برخورد می کنند، به حداقل توافق برسيم. البته نيت من چيز ديگری بود و نمی خواستم مهمانی آن روز را به کام خود زهر کند و بعد از مدتی، نسبت به همه چيز و حتی از زندگی، بيزار گردد.
[ادامه دارد]
بخش نخست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر