پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۲

صـد سـال ، بـدون قـانـون


ايران مملّو است از نعمات خداداد. چيزی که همه اين نعمات
را باطـل گذاشته، قانون است. حاکـم تعيين می کـنيم بدون
قانون. سرتيپ معزول می کـنيم بدون قانون. بندگان خـدا را
حبس می کنيم بدون قانون. خزانه می بخشيم بدون قانون.
شکم پاره می کنيم بدون قانون.
(روزنامه قانون، شماره: ۱ - ۲ اسفند ۱۲۶۸ شمسی)


بيش ار صد سال است که سخن فوق همچنان تازه و باطراوت مانده است. اين تازگی تنها می تواند يک معنا را برساند که گذشته مان را بی کم و کاست، نه اينکه ارث برده ايم، بلکه حفظ و نگهداری کرده ايم. به ما، ايرانيان می گويند جزء آن دسته از جوامعی هستيم که مردمش، ذهنيتی تاريخی دارند و همواره به گذشته خود چشم دوخته اند. اگر چنين سخنی واقعيت داشته باشد، دست کم هرکدام مان يکبار بايد از خود پرسيده باشيم که به چه دليل صد سال از بی قانونی رنج می بريم و در نبود آن مرثيه می سرائيم، اما يکبار راه علاج و برون رفت از چنين وضعيتی را نيافتيم؟ دليل چيست؟
من، هربار که جملات بالا را می خوانم، علت و دليل حضور و حاکميت سيصد تا چهارصد ساله بيگانه گان را درکشورمان بخوبی احساس می کنم. اين نشان ميدهد که پدران ما، بجای رهائی، تن به قضا و قدر می سپردند. قضا و قدر، تلقی دروغينی است از ايمان و سرنوشت و به همين دليل نمی تواند به باوری پايدار تبديل شود. تسليم شونده همواره با روانی معذّب و وجدانی آزُرده روبروست. اين جنگ درونی او را به شورش وا می دارد، اما از طريق شورش نيز، در هيچ برهه ای از زمان و تاريخ، کسی نتوانست رهائی يابد. شورش در واقع انگيزه ايست که در لحطه به فعل درآمده باشد، در حاليکه رهائی کاريست آرام، آگاهانه و با برنامه. بی سبب نيست که سراسر تاريخ ايران را شورشهای مختلفی رقم می زنند، با اين وجود حکومت همچنان در دست بيگانگان باقی می ماند. حالا يکی هم اگر پيدا شود که بخواهد اين لنگی را با غمزه و عشوه بپوشاند، که ما آن مهاجمين چادرنشين را متمدن ساختيم؟! بحثی است خاص و ارتباطی با سخن امروز ما ندارد.
از طرف ديگر، شکست پياپی شورشها، نوعی تسليم طلبی بيمارگونه را بدنبال دارد که بصورت قالب های فرهنگی يا ايدئولوژی عرضه می شوند. نوعی از خود بيگانگی و عرفان برده وار «حيدری» و «نعمتی» را در جامعه ترويج می کنند که همه، بدون اينکه ارتباط يا ديالوگی برقرار شود، تسليم رضای «حق» می گردند. انسانی که از راه مطالعه، بررسی و تحقيق اسلام آورد، ديدگاهش درباره رهائی و تسليم همانی نخواهد بود که آن يکی، بخاطر ترس از شمشير مسلمان گشت و يا ديگری آنرا باجبار به ارث برد. چرا راه دوری برويم وقتی هم اينک باچشمان خود می بينيم که برمسند امور کشور کسانی تکيه زده اند که نه تنها کوچکترين توجه و علاقه ای به رعايت حقوق شهروندان نشان نمی دهند، بلکه منافع اعراب را بر منافع ايرانيان مقدم می شمارند و در هر شرايطی به نام اسلام، از آن دفاع می کنند. آخر اين منافع اسلامی چيست که سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی را وا می دارد تا در بحبوحه تهاجم آمريکا به افغانستان، در دفاع از طالبان و حماس بيانيه صادر کند؟ آنهم طالبانی که ريختن خون شيعيان را واجب می دانست؟ البته جای شکرش باقی است که در اين بيانيه تأکيد شد که اگر مصالح انقلاب اسلامی را در شرايط کنونی از منافع ملی تفکيک سازيم، هر دو آماج تهديدها و خطرهای جدی قرار خواهند گرفت.
اگر نمی خواهيم که گرفتار پيچيدگی های تاريخی گرديم، دست کم معلوم شد که در صد سال گذشته، ملت ايران با دو نوع منافع روبرو بوده است: يکی منافع ملی و ديگری منافع سلطنت بود که جايش را هم اکنون به ولايت سپرد. سلطنت مردم خاص خودش را داشت و ولايت نيز به امّتش می انديشد. تنها چيزی که در اين بين سهم ملت محسوب می شود، ضايع شدن حقوق شهروندی است. يعنی با وجودی که صد سال از عمر اولين قانون مدون در کشور ما می گذرد؛ اما نقش آن، بجای اينکه ملجأ مردم، بعنوان متضمن منافع عمومی و داور نهايی اختلافات قرار گيرد، تحميل کننده اراده حاکميت ( اعم از سلطنتی و ولايتی) و در خدمت تضمين منافع اشخاصی خاص يا شخصی واحد قرار گرفت. يعنی بجای «ماده» قانونی، نرّينه های سلطنتی و ولايتی چرخه را می گرداندند و اينگونه بود که تاريخ ما در صد سال گذشته «مردانه» ماند. اما از آنجائيکه حرف «مرد» يکی و تنها يکی است، ما نيز همان حرفی را تکرار می کنيم که پدران ما صد سال پيش می گفتند:
ايران سرشار از منابع مختلف طبيعی است. سراسر ثروت است. اما چيزی که اين همه ثروت را باطل گذاشته و جامعه را به زير خط فقر کشيده، قانون است. ولی فقيه تعيين می کنيم بدون قانون. حکم حکومتی صادر می کنيم بدون قانون. رئيس جمهور را فراری می دهيم، بدون قانون. تجارت برده می کنيم بدون قانون. گوشت های آلوده را وارد کشور می کنيم بدون قانون. بندر و اسکله شخصی و خصوصی داير می کنيم، بدون قانون. فتوای مرگ ديگران را صادر می کنيم بدون قانون. روشنفکران را از خانه ها می دزديم و در بيابان ها سربه نيست می کنيم، بدون قانون.... و اگر بخواهم طومار عدل اسلامی را که برکشور ما حاکم است ادامه دهم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

هیچ نظری موجود نیست: